صفحه اصلی > بازی‌ها و سرگرمی‌های قدیم : شب‌نشینی خانوادگی؛ وقتی برق می‌رفت و لبخندها روشن می‌ماندند

شب‌نشینی خانوادگی؛ وقتی برق می‌رفت و لبخندها روشن می‌ماندند

شب‌نشینی خانوادگی در قطعی برق با نور شمع، استکان چای، ظرف آجیل و قالی ایرانی؛ فضایی نوستالژیک از دورهمی ایرانی و لبخندهای روشن.مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

شب‌نشینی خانوادگی؛ وقتی برق می‌رفت و لبخندها روشن می‌ماندند

به‌محض آن‌که برق می‌رفت، خانه به سکوتی گرم فرو می‌رفت؛ سکوتی که طولی نمی‌کشید به صدای چِق‌چِق کبریت، نور شمع و خنده‌های ریز بدل شود. شب‌نشینی‌ِ خانوادگی نه یک برنامه‌ٔ از پیش‌نوشته، که آیینی خودجوش بود؛ همه کنار هم، روی قالیچه‌ٔ دست‌باف، پشتی‌ها تکیه‌گاهِ حرف و شوخی. ظرف آجیلِ مخلوط میان جمع می‌چرخید و استکان‌های کمر‌باریک روی نعلبکی‌های گل‌سرخی، سلانه‌سلانه صدا می‌دادند. در این دورهمی‌ها، هر چیز کوچک به نشانه‌ای از پیوند تبدیل می‌شد؛ شوخی‌های خودمانیِ خاله‌ها و عموها، نگاه‌های پرمهرِ مادربزرگ‌ها و آن بویِ کم‌جانِ پارافین که با عطر چای قاطی می‌شد.

اگر کسی بخواهد بداند چرا چنین لحظه‌هایی تا این اندازه اثرگذارند، باید پای روایت‌ها بنشیند؛ روایت‌هایی که با چاشنی لبخند و مهربانی، هویت ما را شکل می‌دهند و در حافظهٔ جمعی می‌نشینند؛ همان چیزی که ما به آن خاطرات می‌گوییم.

نکات برجستهٔ این شب‌ها:

  • خاموشی برق بهانه‌ای برای روشن‌شدنِ رابطه‌ها بود.
  • هر شیء کوچک (استکان، آجیل، شمع) به محرکِ حس و پیوند تبدیل می‌شد.
  • شوخی‌های خودمانی، تنش‌های روزمره را نرم می‌کرد.
  • کودکان در میان بزرگ‌ترها یاد می‌گرفتند چگونه شنونده و روایت‌گر باشند.

نور شمع، سایه‌ها و صدای استکان‌ها

نور شمع روی دیوارهای خانه لرزان می‌رقصید؛ سایهٔ دست‌هایی که ظرف آجیل را می‌گرداندند، بر اندامِ قاب‌های عکس می‌لغزید. چراغ‌نَفتیِ ته انباری را هم اگر بیرون می‌آوردند، شعله‌اش زرد و صبور می‌سوخت و صدایی ریز مثل نفَس‌کشیدن داشت. این نورهای کم اما گرم، بافتِ اتاق را نرم می‌کردند: شیارهای چوبیِ بوفه، رگه‌های قالی، لبه‌های نعلبکی. هر صدای کوچکی برجسته می‌شد؛ قاشقی که به دیوارهٔ استکان می‌خورد، باز و بسته شدنِ درِ قوطی قند، خنده‌هایی که از پنجره بیرون می‌زد و با همسایه‌ها سلام می‌کرد.

در همین میزانسنِ ساده، جزئیات معنا پیدا می‌کرد: یک سینیِ استیل با جای انگشت‌های تازه برق‌افتاده، یک گیرهٔ لباس که گوشهٔ رومیزی جا مانده، و عطر کمرنگ هل که از چایِ تازه‌دم برمی‌خاست. خاموشی، مجالی بود برای دیدن چیزهایی که معمولاً از چشم می‌افتند؛ لحنِ صداها، مکث‌ها، و حتی لبخندهایی که در نور کم، صمیمی‌تر دیده می‌شد.

قصه‌گویی بزرگ‌ترها؛ از حافظهٔ فردی تا حافظهٔ مشترک

وقتی بزرگ‌ترها شروع به قصه‌گویی می‌کردند، اتاق شبیه کلاس درسِ احساس می‌شد. داستان‌هایِ «اولین یخچال محله»، «عکس سیاه‌وسفید دامادی»، یا «بار اولی که برف تا زانوی ایوان آمد»، صرفاً روایت‌های نوستالژیک نبودند؛ درس‌هایی دربارهٔ صبر، امید و هنر کنار آمدن با دشواری‌ها بودند. بچه‌ها به واژه‌ها گوش می‌دادند و از لابه‌لای شوخی‌های بابا‌بزرگ و دایی، فهم می‌گرفتند که خانواده، یعنی رشته‌ای از صداها و تجربه‌ها که همدیگر را تقویت می‌کنند.

پژواک این نشست‌ها در حافظهٔ خانوادگی می‌ماند؛ روایتی که نسل‌ها را به هم پیوند می‌دهد. اگر می‌خواهید به این پیوند از نزدیک نگاه کنید، خواندنِ یادداشت «خاطرات خانوادگی و چندنسلی» دریچه‌ای برای تأمل بیشتر است.

گاهی یکی نقل‌قولی را مثل ورد تکرار می‌کرد و همه با او هم‌آواز می‌شدند؛ تکیه‌کلامی که هر بار خنده می‌آورد و یخ‌ها را آب می‌کرد. این تکرارهای کوچک، حکمِ «نخ نامرئی» را داشتند؛ چیزی که تکّه‌های پراکندهٔ زندگی را به هم بدوزد.

سفرهٔ ساده؛ استکان‌های کمر‌باریک و ظرف آجیلِ دورگردان

وسط اتاق، یک سفرهٔ ساده پهن می‌شد؛ شاید یک رومیزی ترمه یا یک پارچهٔ چهارخانهٔ قدیمی. کاسهٔ آجیلِ مخلوط، با ترکیب نخودچی و کشمش، تخمهٔ آفتاب‌گردان، کمی پسته و بادام، با نظمِ خاصی دست‌به‌دست می‌چرخید. صدای ریزِ شکستنِ تخمه، با قهقهه‌ها و مکث‌های قصه‌ها قاطی می‌شد. استکان‌های کمر‌باریک با نعلبکی‌های گل‌سرخی، چای کهنه‌دم و تازه‌دم را نوبتی حمل می‌کردند؛ یک نفر شیرینیِ برنجی تعارف می‌کرد، دیگری برش سیب و پرتقال. قندانِ کریستالی ته‌دار با قندهای لقمه‌ای، مثل مرکزِ ثقلِ جمع بود.

در گوشه‌ای از اتاق، سماور برنجی پُف‌پُف می‌کرد؛ بخارش در نور شمع می‌درخشید. دست‌های مادری که آهسته و بی‌جلب‌توجه، لیوان‌ها را می‌شست و خشک می‌کرد، خودِ روایتِ مهربانی بود. این سادگی، تئاتری از مهارت‌های کوچک اما پیوسته بود؛ مراقبتِ بی‌صدا از جمع.

بازی‌های جمعی و شوخی‌های خودمانی

بعد از قصه‌ها، بازی شروع می‌شد: «اسم‌وفامیل»، «گل یا پوچ»، «حکم» یا «وسطی» اگر جا اجازه می‌داد. هر بازی قاعدهٔ خودش را داشت و هر نسل، نقشی. در پانتومیم، بزرگ‌ترها عمدی کند بازی می‌کردند تا بچه‌ها خوش بدرخشند. شوخی‌های ریز بین خاله و عمو، همراه با غرغرِ نمایشیِ مادرها بر سر «ریخت‌وپاش» بچه‌ها، ریتم مجلس را زنده نگه می‌داشت. صدای خنده از پنجره بیرون می‌زد و در کوچه می‌پیچید؛ طوری که اگر همسایه‌ای دیر می‌رسید، می‌توانست فقط با شنیدن صداها، بفهمد بازی به کجا رسیده.

برای الهام سریع، این فهرستِ بازی‌های کم‌هزینه و جمعی همیشه جواب می‌دهد:

  • اسم‌وفامیل با موضوع‌های محدود (فقط شهرها، فقط غذاها).
  • پانتومیم با موضوع خاطرات مدرسه، فیلم‌ها یا ضرب‌المثل‌ها.
  • قصه‌سازی جمعی: هر نفر یک جمله اضافه کند.
  • معمای شیء مخفی: حدس بزن شیء کوچکِ پنهان کجاست.
  • خواندنِ شعرهای کودکانه و حدس شاعر.

پهن‌شدنِ رختخواب در پذیرایی؛ نفسِ آخرِ شمع

وقتی ساعت از نیمه شب می‌گذشت، رختخواب‌ها آرام‌آرام در پذیرایی پهن می‌شد؛ لحاف‌های دست‌دوز، پتوهای گلبافت با رنگ‌های تند، ملحفه‌های گل‌دار. بچه‌ها با چشم‌های نیمه‌باز دنبال جای کنار مادربزرگ می‌گشتند. بوی صابونِ رخت‌شوییِ تازه، با عطر چایِ آخر شب و بادی که از پنجرهٔ نیمه‌باز می‌آمد، اتاق را خنک و آرام می‌کرد. شمع کوتاه می‌شد و نورش نرم‌تر. کسی زیر لب می‌گفت: «دیگه فردا تعریف می‌کنیم»، و همه راضی بودند.

«خاموشیِ برق فقط چراغ‌ها را خاموش می‌کرد؛ حرف‌ها و لبخندها همیشه روشن می‌ماند.»

بعضی‌ها به صدای دورِ اذانِ بامدادی گوش می‌سپردند، بعضی‌ها به خش‌خشِ برگ‌های درختِ حیاط. همان‌جا، وسطِ پذیرایی، خوابیدن کنار هم، معنای دیگری از «امنیت» می‌داد؛ امنیتی که از کنار‌هم‌بودن می‌آمد، نه از روشنایی.

دیروز و امروز؛ وقتی خاموشی برق «باهم‌بودن» را امتحان می‌کند

امروز اگر برق برود، اغلب نور موبایل‌هاست که اتاق را روشن می‌کند. هرکس بی‌اختیار سراغ صفحهٔ خودش می‌رود. اما هنوز خانواده‌هایی هستند که آیین‌های کوچک شب‌نشینی را زنده نگه داشته‌اند؛ با یک سبدِ «امانتِ موبایل»، شمع‌هایی که همیشه گوشهٔ کتابخانه‌اند و فهرستی از بازی‌های ساده که روی در یخچال چسبانده شده. تفاوت‌ها را می‌شود دید و از هر دو سوی ماجرا آموخت.

موضوع شب‌های بی‌برقِ دیروز شب‌های بی‌برقِ امروز
منبع نور شمع و چراغ‌نفتی؛ نور گرم و کم چراغ‌قوهٔ موبایل؛ نور سرد و تند
سرگرمی قصه‌گویی، بازی‌های جمعی گشتن در شبکه‌های اجتماعی
کیفیت ارتباط چهره‌به‌چهره، تماس چشمی هم‌زمان اما جدا از هم
حافظهٔ جمعی ساخت روایت مشترک ثبت فردی و پراکنده

چالشِ امروز: صفحه‌ها جای صداها را تنگ می‌کنند. راه‌حل‌ها می‌توانند خیلی ساده باشند:

  • توافق خانوادگی برای گذاشتن موبایل‌ها در «سبد خاموشی» تا پایان دورهمی.
  • آماده‌کردن «کیت شب‌نشینی»: شمع، کارتِ بازی، دفترچهٔ قصه، مداد، چند معما.
  • تقسیم نقش‌ها: یک نفر میزبانِ بازی، یک نفر میزبانِ چای، یک نفر مسئول ضبط صدای قصه‌ها.
  • ثبت حسیِ شب: نوشتن چند خط دربارهٔ بوها، صداها و شوخی‌ها برای ساختن حافظهٔ مشترک.

اگر این نوشته را دوست داشتید و می‌خواهید بیشتر در این فضا قدم بزنید، جایی هست که دقیقاً برای همین حس‌ها ساخته شده: مجله خاطرات؛ چراغی روشن برای فهمِ نقش یادها در زندگی امروز.

جمع‌بندی؛ جایی که تاریکی، روشناییِ رابطه‌ها را معلوم می‌کند

شب‌نشینیِ خانوادگی در خاموشیِ برق، تمرینی برای دیدنِ هم بود؛ دیدنِ چهره‌ها، شنیدنِ قصه‌ها و چشیدنِ سادگی. شمع فقط نور نمی‌داد؛ سرعت را کم می‌کرد تا لبخندها دیده شوند و شوخی‌ها فرصت نفس‌کشیدن پیدا کنند. در روزگاری که هرکس می‌تواند در صفحهٔ خودش پناه بگیرد، یادآوری این آیین‌های کوچک کمک می‌کند بخشی از معنای «باهم‌بودن» را دوباره به خانه دعوت کنیم. یک شمع، چند استکان چای، ظرف آجیل و فهرستی از بازی‌ها، شاید چیز زیادی نباشد؛ اما بهانه‌ای است برای ساختن لحظه‌هایی که فردا، به‌گرمی از آن‌ها یاد خواهیم کرد.

پرسش‌های متداول

چطور در قطعی برق، جمع را از گوشی‌ها جدا کنیم؟

قبل از خاموشی بعدی، با یک توافق خانوادگی «سبد خاموشی» تعریف کنید: با شروع دورهمی، موبایل‌ها تا پایان بازی‌ها داخل سبد می‌روند. بدیل‌های جذاب فراهم کنید: فهرست بازی‌ها روی یخچال، شمع آماده، کارت بازی و معما. وقتی جایگزین روشن و در دسترس باشد، مقاومت در برابر گوشی آسان‌تر می‌شود.

چه بازی‌هایی برای همهٔ نسل‌ها مناسب است؟

«اسم‌وفامیل» با موضوع‌های محدود، «پانتومیم» با واژه‌های آشنا، «قصه‌سازیِ نوبتی»، و «معمای شیء مخفی» هم ساده‌اند، هم کم‌هزینه و هم برای سنین مختلف جذاب. قانون‌ها را کوتاه و روشن بگویید و نقش‌ها را بچرخانید تا همه فرصت مشارکت داشته باشند.

اگر کسی اهل قصه‌گویی نباشد، چه کنیم؟

قصه‌گویی فقط حافظهٔ قوی نمی‌خواهد؛ می‌توانید از «سرنخ‌های حسی» کمک بگیرید: یک عکس قدیمی، یک شیء نوستالژیک یا حتی یک بو (هل، گلاب). از جملات کوتاه شروع کنید و دیگران را دعوت به اضافه‌کردنِ یک جملهٔ تکمیلی کنید تا روایت جمعی شکل بگیرد.

چه‌طور حس و حال این شب‌ها را ثبت کنیم؟

یک دفترچهٔ کوچک کنار شمع بگذارید و پس از پایان دورهمی، هر نفر سه نکته بنویسد: یک صدا، یک بو، یک جملهٔ خنده‌دار. می‌توانید صدای یک قصه را هم ضبط کنید. این یادداشت‌های کوچک، بعدها تبدیل به آلبومی از لحظه‌ها می‌شوند و برای نسل‌های بعدی ارزشمند خواهند بود.

چطور مهمان‌های کم‌حرف را در جمع فعال کنیم؟

نقش‌های کوچک اما مشخص بدهید: مسئول تعارف چای، نگه‌دارندهٔ زمانِ بازی، خوانندهٔ شعر یا ضرب‌المثل. انتخاب بازی‌های تیمی و گردش نقش‌ها باعث می‌شود افراد کم‌حرف بدون فشار مستقیم، در ریتم جمع جا بیفتند و کم‌کم به دل جمع بیایند.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

آتاری دستی؛ آغاز عصر بازی‌های جیبی و رقابت‌های برادرانه

روایتی میدانی از آتاری دستی: از صف مغازه‌های صوتی‌تصویری تا فرش پذیرایی، رقابت‌های برادرانه و قواعد نانوشته‌ای که ریتم خانه‌های ایرانی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را عوض کرد.

فرفره کاغذی و بادهای عصرگاهی؛ اسباب‌بازی ساده‌ای که دنیا را می‌چرخاند

روایت میدانی از فرفره کاغذی و بادهای عصرگاهی در محله‌های ایران؛ از اقتصاد خانواده و دست‌ساز بودن تا نقش پدر و پدربزرگ، حافظه حسی و پیوندهای همسایگی.

جوجه‌رنگی عید؛ شادی کوچک، دنیای بزرگ کودکی

روایتی قوم‌نگارانه از جوجه‌های رنگی عید در ایران؛ از بساط دست‌فروش جلوی مدرسه تا حیاط خانه، میان شادی کودکانه، مسئولیت، مصرف‌گرایی و اخلاق حیوانات.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

هجده + پنج =