صفحه اصلی > مراحل زندگی : سربازی؛ دو سالی که یک عمر خاطره ساخت

سربازی؛ دو سالی که یک عمر خاطره ساخت

صحنه‌ای مردم‌نگارانه از سربازی در ایران: صف صبحگاه، خوابگاه با تخت‌های دوطبقه، برجک نگهبانی مرزی و جزئیات روزمره؛ خاطرات سربازی و نوستالژی پادگان.مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

سربازی؛ دو سالی که یک عمر خاطره ساخت

این یادداشت، نه مقاله‌ای دانشگاهی و نه دستورالعملی خشک است؛ مجموعه‌ای از یادداشت‌های میدانی از زیستِ روزمرهٔ سربازها در ایران. از نگاه یک مردم‌نگار، سربازی «آستانه»‌ای است که در آن بدن‌ها با صداها، بوها و فضاهای سختِ پادگان ساز می‌گیرند و در کنار هم، لایه‌ای ضخیم از خاطرات مشترک می‌سازند. در این دو سال، واژه‌ها بوی خاص می‌گیرند: «آموزشی»، «نوبت نگهبانی»، «مرخصی شهری»، «خشک‌نظام». من در صف‌های صبحگاهی، در خوابگاه‌هایی که پتوی ضخیم طرح‌دار روی تخت‌های دوطبقه افتاده، و در حیاط‌هایی که صدای سوتِ شیفت عوض‌کردن می‌پیچد، به دنبال نظم پنهانی می‌گردم که فقط از خلال جزئیات دیده می‌شود.

این متن عمداً از فرمول‌های کلیشه‌ای دوری می‌کند. آنچه می‌خوانید، تکه‌تکه‌ از صحنه‌هایی است که کنار سطل مسواک، پای سماور چای و سرِ شیفت برجک شکل گرفته‌اند؛ روایتی آزاد که در آن شوخی‌ها، لهجه‌ها، تقسیم کار و ریتم بدن‌ها، کلید فهم جامعهٔ سربازخانه‌اند.

آموزشیِ اطراف تهران: صف‌ها، صداها و نظمِ ناپیدا

صبح‌های سردِ آموزشی اطراف تهران، از ۵:۳۰ با سوت بیدارباش شروع می‌شود. صدای یکنواختِ کوبشِ پوتین روی آسفالت، رژهٔ صبحگاهی را به یک ریتم جمعی بدل می‌کند. صف صبحگاه که رد می‌شود، صف غذا قد می‌کشد: سینی‌های فلزی، نان‌های نصف‌شده، کره‌های کوچک و چای در لیوان‌های لب‌پَر. در همین صف‌ها، سربازها با لهجه‌های بندری، ترک، کردی، بلوچی و تهرانی برای هم لطیفه می‌گویند؛ شوخی‌هایی که نقش روغن روان‌کننده در ماشین سختِ انضباط را بازی می‌کند.

خوابگاه‌ها بوی ترکیبی از عرقِ لباس نظامی، صابون ارزان و پتوی ضخیم می‌دهند. تخت‌های دوطبقه، کمدهای فرسوده، و نظم خودانگیختهٔ «قانون نانوشته»: کفش‌ها رو به بیرون، پتو تا لب تخت، پدِ واکس مشترک وسط راهرو. «قرائت اسامی» عصرگاه، و «خشک‌نظام» برای یکدست‌کردنِ حرکت‌ها، همان‌قدر دربارهٔ بدن است که دربارهٔ هویت جمعی؛ بدن‌هایی که یاد می‌گیرند همزمان بچرخند، سلام بدهند و قدم بردارند. در عصرهای پنجشنبه، صدای اتوبوس‌های سرویس مرخصی شهری، مثل زنگ آخر مدرسه، هیجانِ بیرون پادگان را به داخل می‌کشد.

رژهٔ صبحگاهی و بدن‌های هم‌صدا

قدم‌رو فقط حرکتِ پا نیست؛ زبانِ مشترکِ بدن‌هایی است که در یک ریتم، ترس و تردید و امید را با هم حمل می‌کنند.

مرز و جنوب: بادِ نمک و بوی خاکِ نم‌خورده

اگر آموزشی اطراف تهران کلاسِ همسان‌کردن است، مرز و جنوب، میدانِ تفاوت‌هاست. در پاسگاه‌های مرزیِ غرب، شب‌ها طوری سرد می‌شود که بخار نفس، چراغ قوه را مه‌آلود می‌کند. برجک‌ها با پله‌های لرزان، و فانوس‌هایی که در باد می‌لرزند، «زمان» را به شیفت‌های دو ساعته تکه‌تکه می‌کنند. «شیفت یک تا سه» یعنی هم‌سویی با سکوت کش‌دار. زمینِ نم‌خورده بوی خاصی دارد؛ انگار خاک، خاطرهٔ باران را نگه داشته است و دست‌ها روی قنداقِ سلاح، این حافظهٔ نمناک را لمس می‌کنند.

در جنوب، نسیم شورِ دریا، عرق را سریع‌تر به نمکِ دانه‌دانه تبدیل می‌کند. سربازها عادت می‌کنند کیسه‌های کوچک نمک و لیمو را کنار قمقمه بگذارند. لهجه‌های بندری، لنگه کفش‌های دم‌درِ آسایشگاه، و خنده‌های بلندِ عصرانه، نوعی «خانه‌سازی موقت» است. نگهبانیِ غروب تا شب، با سایه‌های کشیدهٔ نفتکش‌های دوردست، کیفیتی سینمایی دارد. تفاوت جغرافیا، تفاوت ترس می‌آورد: در مرز، ترس از «نامعلوم نزدیک»؛ در جنوب، ترس از «خستگیِ بی‌پایان». هر دو اما رفاقت را فشرده‌تر می‌کنند.

دهه‌ها کنار هم: از کمبود دههٔ ۶۰ تا موبایلِ دههٔ ۸۰

تجربهٔ سربازی مثل یک قاب متحرک است که هر دهه، حاشیه‌های تازه‌ای دورش می‌نشیند. در دههٔ ۶۰، خاطرهٔ صفِ کوپن و کمبود، بر خوراک و لباس سربازخانه سایه می‌انداخت. دههٔ ۷۰، شُل‌شدنِ بعضی سفت‌وسختی‌ها و گسترش اتوبوس‌های بین‌شهری مرخصی را آسان‌تر کرد. در دههٔ ۸۰، موبایل و پیامک وارد آسایشگاه شد؛ «صدای بوقِ آنتن‌دادن» کنار پنجره، بخشی از شب‌های سربازی شد. برای نگاهِ زمینه‌ای به این تغییراتِ زیستی، رجوع به چشم‌اندازِ «سبک زندگی دهه‌ها» مفید است.

  • تأمین و خوراک: دههٔ ۶۰ مینیمال و حساب‌شده؛ دههٔ ۷۰ تنوع بیشتر؛ دههٔ ۸۰ ورود کنسروها و میان‌وعده‌های خریدنی.
  • فناوری ارتباطی: از تلفن سکه‌ایِ صف‌دار، به کارت تلفن، تا پیامک و تماس‌های کوتاهِ شبانهٔ موبایل.
  • قدرت و فاصله‌ها: از انضباط سخت و فاصلهٔ پررنگ درجه‌ها، به میانجیگریِ ریش‌سفیدهای گروهان و نرم‌شدنِ خطاب‌ها در دهه‌های بعد.
  • فراغت: از قصه‌گویی و نوار کاست، به فوتبال حیاط و بعد، فیلم روی گوشی.

آیین‌های غیررسمی: شوخی‌ها، اسم‌گذاری‌ها و تقسیم کار

در دل ساختار رسمی، آیین‌های غیررسمی نفس می‌کشند. هر گروهان، انفیه‌دانِ شوخی‌های مخصوص خود را دارد: از «اسم‌گذاری» روی تخت‌ها تا لقب‌هایی که به تناسب لهجه یا تخصص خدمت به هم می‌چسبد. تقسیم کارِ نانوشته همواره جاری است: آن‌که دستِ سبک‌تری دارد، مسئول «چای‌ریزی» است؛ کسی که سلیقهٔ قاطعی دارد، چرخهٔ «مرتب‌سازی کمد جمعی» را مدیریت می‌کند؛ و آن‌که صدای رسایی دارد، مسئول بیدارباشِ داخلی. این خردِ جمعی است که فشار نظم را قابل‌تحمل می‌کند.

مرخصی آخر هفته، آیینی با تدارکات خودش است: اتو کردن یکدستِ شلوار، تا زدنِ پتو، و گذاشتنِ مدارک در کاور شفاف. لحظهٔ خروج از درِ پادگان، سلام نگهبانِ دم‌در و صدای موتور اتوبوس، به مثابه دروازهٔ موقتِ آزادی عمل می‌کنند. بازگشتِ شنبه‌شب، با چمدان‌های کوچکِ سوغاتی و پلاستیک‌های تنقلات، خاطره‌ها را از بیرون به داخل می‌آورد.

نوبت نگهبانی: ساعت‌نگاریِ ترس و رفاقت

شیفت نگهبانی یک دستور زمان‌ساز است: ۲۳ تا ۱ که به «خستگیِ اول شب» معروف است؛ ۱ تا ۳ که «ساعتِ فرورفتن» است؛ ۳ تا ۵ که «ساعتِ سبک‌شدنِ تاریکی»؛ و ۵ تا ۷ که «تعارفِ نور و سوت بیدارباش». نگهبان‌ها با کلاه‌های پایین‌کشیده، شانه‌به‌شانه روی دیوارک‌های سیمانی می‌ایستند و با کلماتِ کوتاه «گشت عوض»، «اوکی»، «هیس»، ریتم مراقبت را نگه می‌دارند. بوی نفت چراغ‌ها و صدای خفیف وزش باد، زمان را کُند می‌کند.

چالش‌ها و راه‌حل‌های میدانی

  • دلتنگی و دوری: راه‌حل‌های خودساخته مثل «نوارهای صوتی از خانه»، عکس‌های کوچک در جیبِ سینه، و تماس‌های دو دقیقه‌ای کنار پنجرهٔ آنتن‌دار.
  • فشار انضباط: آیین‌های نرم‌کننده مانند چای عصرگاهی جمعی، شوخی‌های کنترل‌شده و «قانون نانوشتهٔ پوشاندن خطای تازه‌وارد».
  • ترس از ناشناخته: جفت‌سازیِ شیفت‌ها، گفتنِ «نقشهٔ نقطه‌های تاریک» از شیفت قبلی به بعدی، و تقسیمِ توجه در برجک.
  • یکنواختی: چرخش مسئولیت‌های کوچک (کلیددار، لیست‌خوان، آب‌ریز)، و برنامه‌های کوچک فرهنگی مثل قصه‌گویی یا خواندنِ بلندِ نامه‌ها.

سربازی به‌مثابه آستانه: از پسرِ خانه تا مردِ جمع

سربازی، فارغ از موافقت یا مخالفت با اجبار، در تجربهٔ زیستهٔ ایرانی، یک «آستانه» است: خروج از جهانِ خانواده و ورود به اقلیمی که در آن هم‌خوری، هم‌خوابگاهی و هم‌زمانی، هویت را ساخت‌وساز می‌کند. از همین منظر است که می‌توان آن را در زنجیرهٔ «مراحل زندگی و گذرهای نسلی» دید؛ جایی که جوان به زبانِ جمع خو می‌گیرد، مسئولیتِ بدنِ خود و دیگری را می‌فهمد و در پایان، با دسته‌ای از خاطره‌های مشترک به خانه برمی‌گردد.

نکات برجستهٔ این مردم‌نگاری

  • بدن‌ها در پادگان، زبانی مشترک می‌سازند؛ از رژه تا صف غذا.
  • جغرافیا (مرز/جنوب/آموزشی) کیفیتِ ترس، دوستی و زمان را تغییر می‌دهد.
  • دهه‌ها، از کمبود تا موبایل، شیوهٔ تجربهٔ سربازی را لایه‌لایه تغییر داده‌اند.
  • آیین‌های غیررسمی و شوخی‌ها، فشار نظم را قابل‌تحمل می‌کنند.
  • مرخصی آخر هفته، دروازهٔ رفت‌وبرگشتِ احساس و هویت است.

جمع‌بندی

اگر بخواهم در یک جمله بگویم: سربازی کارخانهٔ کوچکِ حافظهٔ جمعی است. دو سالی که در آن، از «پتو تا پستِ برجک»، از «صف صبحگاه تا اتوبوس مرخصی»، تکه‌های پراکنده‌ای از زیستِ ایرانی کنار هم می‌نشینند و چیزی می‌سازند که در سال‌های بعد، در جمع‌های مردانه و خانوادگی، با خنده یا بغض بازگو می‌شود. این روایتِ آزاد و میدانی، نشان می‌دهد چگونه نظمی سخت، با مهارت‌های نرمِ زندگی روزمره، به خاطره بدل می‌شود؛ خاطره‌ای که نه صرفاً نوستالژیک، که سازندهٔ زبان مشترک نسل‌هاست.

پرسش‌های پرتکرار

چرا سربازی در ایران به‌عنوان «آستانه» نسلی اهمیت دارد؟

چون جوان را از خانه و شبکهٔ آشنای روزمره جدا و در محیطی مشترک با قواعد و زمان‌بندی خاص قرار می‌دهد. این تغییر میدان، مهارت‌های جمعی، نظم بدن و مسئولیت‌پذیری را تقویت می‌کند و مجموعه‌ای از خاطرات مشترک می‌سازد که بعدها به زبان عمومیِ مردانه و خانوادگی راه می‌یابد.

تفاوت تجربهٔ سربازی در مرز و جنوب با آموزشی اطراف تهران چیست؟

در آموزشی، هدف همسان‌سازیِ بدن‌ها و ساختنِ نظم جمعی است؛ در مرز و جنوب، جغرافیا ریتم احساسات را تعیین می‌کند. مرز، ترسِ نزدیک و شب‌های سرد دارد؛ جنوب، خستگیِ ممتد و بادِ نمک. هر دو اما رفاقت را فشرده می‌کنند و آیین‌های غیررسمی را پررنگ‌تر.

دهه‌های مختلف چه اثری بر کیفیت خاطرهٔ سربازی گذاشته‌اند؟

دههٔ ۶۰ با کمبود و صف، خاطره‌ای مینیمال و سخت ساخته است؛ دههٔ ۷۰ دایرهٔ مرخصی و فراغت را کمی گسترش داده؛ دههٔ ۸۰ با ورود موبایل، «حضورِ خانه» را به آسایشگاه آورده است. هر دهه، لایه‌ای تازه بر روایت‌های سربازی افزوده و پیوند نسل‌ها را تقویت کرده.

نقش شوخی‌ها و آیین‌های غیررسمی در آسایشگاه چیست؟

شوخی‌ها و اسم‌گذاری‌ها، سازوکارهای خودتنظیمی‌اند: تنش را می‌کاهند، فاصلهٔ درجه‌ها را نرم می‌کنند و حس «خانهٔ موقت» می‌سازند. تقسیم کارهای کوچک (چای‌ریزی، مرتب‌سازی، لیست‌خوانی) فشار نظم را به وظایف قابل‌مدیریت خرد می‌کند و عزت‌نفس گروهی می‌سازد.

چگونه نگهبانی به حافظهٔ مشترک بدل می‌شود؟

چون زمان را به «شیفت»‌های دقیق تقسیم می‌کند و هر شیفت، صداها و بوهای خاص خودش را دارد: وزش باد، بوی نفتِ چراغ، سوت تعویض. این نشانه‌های حسی، به محرک‌های قدرتمند حافظه تبدیل می‌شوند و وقتی بعداً روایت می‌شوند، حلقهٔ رفاقت را دوباره فعال می‌کنند.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

تولدهای خانگی؛ بادکنک‌های کم‌باد و شرشره‌های کاغذی

روایتی مردم‌نگارانه از تولدهای خانگی ایرانی دهه ۶۰ تا اوایل ۹۰؛ جزئیات چیدمان خانه، سفره‌ی روی فرش، بادکنک‌های کم‌باد، صداها و پیوند نسل‌ها.

17 آذر 1404

صدای دوره‌گردها؛ از یخ‌در‌بهشت تا اپ‌های سفارش آنلاین

تحلیلی از صدای دوره‌گردها در زندگی شهری ایران؛ از نداهای یخ‌در‌بهشت تا نوتیفیکیشن اپ‌ها، با نگاهی نوستالژیک به خاطرات و راه‌حل‌های حفظ آن صداها.

9 آذر 1404

عکس سیاه‌وسفید و اثر انگشت پدر؛ روز گرفتن شناسنامه و پیوند خاطرات

روایت بوی جوهر، عکس سیاه‌وسفید و اثر انگشت پدر در روز گرفتن شناسنامه؛ سفری از سند هویت تا آلبوم‌های خانوادگی امروز و راه‌هایی برای نگه داشتن حس خاطرات.

27 آبان 1404

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

هفت + سیزده =