صفحه اصلی > نوستالژی برندها : چسب مایع رازی؛ بوی خاص یک کلاس هنر که هیچ‌وقت از یاد نرفت

چسب مایع رازی؛ بوی خاص یک کلاس هنر که هیچ‌وقت از یاد نرفت

بطری چسب مایع رازی روی میز چوبی کلاس‌های دهه ۶۰ و ۷۰ با نور پنجره‌های بلند؛ نوستالژی بوی مدرسه و خاطرات دانش‌آموزان ایرانی

آنچه در این مقاله میخوانید

اولین بار که بوی تند و کمی شیرینِ چسب مایع رازی پیچید توی کلاس، انگار زنگ تفریحِ خاطرات به صدا درآمد. چسب مایع رازی فقط یک بطری کوچک نبود؛ یک کلید بود برای بازکردن درِ زمان. همان بطری پلاستیکی شفاف با درِ سبز یا سفید، که با فشار نوک انگشت‌ها از سرش یک خط باریکِ براق بیرون می‌آمد و روی کاغذ می‌نشست؛ خطی که بیشتر از چسبیدن، خاطرات را به هم وصل می‌کرد. برای خیلی‌ها، بوی مدرسه یعنی همین؛ ترکیبی از کاغذ تازه، گچ، و بوی چسبی که زیر پنجره‌های بلند می‌گرفت به آفتاب. همین‌جا، در صدای خش‌خش دفتر مشق و سرفهٔ یواش معلم، یک پیوند نادیدنی ایجاد می‌شد: میان بدنِ کودکِ خم‌شده روی نیمکت و چیزی که سال‌ها بعد با یک بو دوباره برمی‌گردد.

اگر از بچه‌های دهه‌های ۶۰ و ۷۰ بپرسید، می‌گویند بوی چسب رازی شبیه «استرسِ شیرینِ کاردستی» بود؛ همان لحظه‌ای که معلم گفت «ده دقیقه مانده»، و ما با زبان بیرون‌افتاده از گوشهٔ لب، برگه رنگی را با دقت می‌چسباندیم. بوی آن بطری کوچک هنوز هم وقتی در لوازم‌تحریرفروشی‌های قدیمی می‌پیچد، کلاس را برمی‌گرداند: میزهای چوبی با گوشه‌های لب‌پر، نوارهای چسب کاغذی، و نگاه همکلاسی که می‌گفت «قرض می‌دی؟».

کلاس با پنجره‌های بلند؛ میزهای چوبی، نیمکت‌های خط‌خطی، سایهٔ سروهای حیاط

کلاس قدیمی، بوی خودش را داشت. صبح‌های پاییزی که نورِ سرد از پنجره‌های بلند می‌ریخت روی نیمکت‌های خط‌خطی، انگشت‌هایمان جوهری و چسبی می‌شد. سروهای حیاط، پشت شیشه‌های گردوغبارگرفته، مثل نگهبان‌های مدرسه ایستاده بودند؛ باد که می‌آمد، صدای خش‌خش‌شان با ورق‌زدن دفترها قاطی می‌شد. روی میزها ردّ چاقوی تیزنویسی و نوشتن‌های یواشکی: اسم کوچک‌ها، اسم فامیل‌ها، و حتی نتیجهٔ بازی دیشب. بوی کاغذ، با بوی چوب قدیمیِ میزها و لکه‌های چسبی که برق می‌زد، می‌شد عطر روزمرهٔ کلاس.

در وضعیت بدن‌ها جزئیات ریز بود: کسی که قوز کرده بود تا چسب روی حاشیه‌ها بیرون نزند؛ کسی که با آرنجِ راست دفتر را نگه می‌داشت و با دست چپ، با دقت نوک بطری را می‌فشرد؛ و آن‌طرف کلاس، رفیقی که بطری را تکان می‌داد تا «چسبش بیاد جلو». معلم، با چشم‌هایی که در سکوتِ قبل از زنگ می‌چرخید، می‌گفت «آهسته‌تر بچه‌ها، روی میز نریزید.» و بوی رقیقِ چسب رازی، مثل چاشنیِ هوا، روی همه‌چیز می‌نشست.

«بزن رو دستت بذار یکم خشک شه بعدش دستتو بکش رو هم!»
«وااای چقدر دستم خنک شد.»

واکنش بدن به بو؛ از تهِ گلو تا نوک انگشت‌ها

بو از دماغ بالا می‌رفت و تهِ گلو می‌نشست؛ نه تند مثل تینر، نه ملایم مثل بوی دفتر نو؛ چیزی میان این دو. در بدنِ کودک، یک کپسولِ زمان باز می‌شد: ضربانِ کمی تندتر، دقتی که تا نوکِ انگشت‌ها می‌رفت، و یک اشتیاقِ ریز برای تمام‌کردن کاردستی قبل از زنگ تفریح. بوی چسب رازی، تماس را هم تقویت می‌کرد؛ انگشت‌های خیسِ چسب که روی کاغذ سر می‌خورد، حسِ لمسِ نرم و خنکِ سطحِ براق، و بعد، منتظرماندن برای خشک‌شدن. بوی چسب، بدن را وارد یک ریتم می‌کرد: فشار، پخش، مکث، نگاه.

در علمِ یادآوری، بو یکی از سریع‌ترین محرک‌ها برای فعال‌کردن خاطرات مشترک است؛ یک جرقهٔ نامرئی که تصویر، صدا و حتی زبانِ آن روزها را هم برمی‌گرداند. برای فهم دقیق‌تر این سازوکار که چگونه بوی کلاس می‌تواند ما را به گذشته پرتاب کند، می‌توانید به حافظه حسی و بوی مدرسه سر بزنید؛ همان‌جا که توضیح می‌دهد چرا یک بطری کوچک، به‌تنهایی، بار یک دورهٔ زندگی را به دوش می‌کشد.

دهه‌های ۶۰ و ۷۰؛ اقتصاد لوازم، هنر کاردستی و یک بطری همه‌جایی

در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، چسب مایع رازی تقریباً جزو لوازم ثابت کیف مدرسه بود. قیمت مناسب، دسترسی در بقالی‌ها و لوازم‌تحریرفروشی‌های محله، و کارکرد چندمنظوره‌اش ــ از چسباندن برگه‌های دفتر تا درست‌کردن جلد کتاب ــ آن را به ابزاری روزمره تبدیل کرده بود. کاردستی‌ها، از صورتک‌های ساده تا ماکت‌های کاغذی، با همان بطری پیش می‌رفت. زنگ هنر، صدای جمع‌وجور بطری‌ها که به میز تق می‌خوردند و بوی ملایم چسب که در هوا می‌پیچید، حال‌وهوای خودش را داشت.

در خیلی از مدارس، معلم‌ها ترفندهای کوچک یاد می‌دادند: «اول کم بزن، بعد با انگشت پخش کن.» یا «برگه را از یک طرف بچسبان که هوا زیرش نماند.» همین اصول ساده، نوعی سوادِ دستی به بچه‌ها می‌داد؛ یادمی‌گرفتیم با کمترین امکانات بهترین نتیجه را بسازیم. شاید برای همین است که وقتی امروز بطری چسب رازی را می‌بینیم، نه فقط بوی کلاس، که اخلاق کار دقیق، صرفه‌جویی و صبرِ خشک‌شدن را هم به‌یاد می‌آوریم؛ مجموعه‌ای از خاطرات که با تمرین‌های روزمره در ما رسوب کرده است.

واژه‌ها و شوخی‌ها؛ لهجه‌ها دور یک بطری کوچک

کلاس یک واژه‌نامهٔ زنده بود. در تهرانِ آن سال‌ها، یکی می‌گفت «چسبتو بده یه لحظه، داداش!»؛ آن‌طرف‌تر، با لهجهٔ شیرازی می‌شنیدی «اِی خدا خیرت بده، یه چی قِرضمون بده!» و بچهٔ آذری می‌گفت «بی‌ییر دقیقه، سنه قِیمتی یوخدی.» این تنوعِ زبان، کنار بوی چسب، یک موزاییک صمیمی می‌ساخت. شوخی‌ها هم سرِ جای خود: «نچسبون به نیمکت، نگهبان حیاط می‌فهمه!» یا «حاجی، تو چسبو می‌زنی، من طرح می‌دم، کار تیمی!» و خنده‌ای که گرهِ استرس را باز می‌کرد.

حس همکاری، گاهی با یک بطری می‌چرخید: یکی نازل را تمیز می‌کرد، یکی برگه را صاف نگه می‌داشت و آن یکی زمان می‌گرفت. در این میان، بدن‌ها هم زبان داشتند: ابروهای جمع‌شدهٔ قبل از فشار، شانه‌هایی که کمی جلو می‌آمد، و نفسی که هنگام چسباندن نگه داشته می‌شد. جزئیاتِ کوچک، بزرگ می‌شدند؛ همان‌ها که امروز، با شنیدن نام چسب رازی، به موجی از خاطرات جمعی تبدیل می‌شوند.

مقایسهٔ بوهای مدرسه؛ چسب رازی، دفتر نو، مداد نجاری

بوی مدرسه یک ترکیب است؛ و چسب مایع رازی فقط یکی از نت‌های آن. برای اینکه این طیف بهتر دیده شود، نگاهی مقایسه‌ای به سه بوی شاخص بیندازیم:

  • چسب مایع رازی: بویی کمی شیرین و تند، ماندگار اما نه خفه‌کننده؛ یادآور کاردستی، جلدکردن کتاب و همکاری دور میز. محرکِ قویِ آماده‌سازی و تمرکز.
  • بوی دفتر نو: ملایم و کاغذی، با نوید شروعِ تازه؛ یادآور صفحهٔ اول و خطِ تمیز. محرکِ برنامه‌ریزی و اشتیاق برای نوشتن.
  • بوی مداد نجاری: چوبی و گرم، شبیه تراش‌خوردهٔ تازه؛ یادآور تراشیدنِ مداد کنار سطل آشغال کلاس. محرکِ حس مهارتِ دستی و نظمِ خط‌کشی.

نکات مهم و برجسته

  • بوها در کنار هم «عطر مدرسه» را می‌سازند؛ یک سمفونی روزمره که هر نتش حاملِ بخشی از خاطرات است.
  • چسب رازی به‌دلیل تماس مستقیم با دست و چشم، دامنهٔ یادآوریِ قوی‌تری از دفتر نو و مداد نجاری ایجاد می‌کند.
  • ترکیب بو + لامسه + فشار زمان (مثلاً نزدیک‌شدن زنگ) شدت ثبت خاطره را بالا می‌برد.

پیوند مدرسه و هویت؛ از بوی چسب تا مسیر یادگیری

مدرسه فقط محل انتقال محتوا نبود؛ جایی بود برای آموختنِ رفتار، صبر، همکاری و دقت. چسب مایع رازی در این میان، نقش یک ابزار تربیتیِ بی‌سروصدا را بازی می‌کرد: «کم بزن»، «صاف کن»، «صبر کن تا خشک شود.» این دستورهای کوچک، بخشی از سواد رفتاری ما شدند. وقتی دربارهٔ هویتِ یک نسل حرف می‌زنیم، همان مهارت‌های ریزِ آموخته‌شده از خلال اشیا معنا پیدا می‌کند: بطریِ چسبی که بین دست‌ها می‌چرخید، اعتماد را تمرین می‌کرد؛ منتظرماندن برای خشک‌شدن، تعویق لذت را یاد می‌داد؛ و تمیزکاریِ آخر کار، مسئولیت‌پذیری را.

برای نگاه منسجم‌تر به سنت مدرسه و شیوه‌های یادگیری که در گذشته تجربه شده، می‌توانید به یادگیری و مدرسه در گذشته رجوع کنید؛ جایی که پیوندِ میان فضا، شیء و روش، زیر نور تاریخ دیده می‌شود.

تحلیل حسی‌ـ‌فرهنگی؛ چرا یک بوی ساده هنوز زنده است؟

بوها، به‌خاطر اتصالِ مستقیم به مراکز احساسی مغز، ظرفیت بالایی برای یادآوری جمعی دارند. اما دوام بوی چسب رازی فقط زیستی نیست؛ فرهنگی هم هست. آن بطری کوچک با اقتصاد خانوادگیِ آن سال‌ها، با سبک آموزشِ مبتنی بر کاردستی و با مناسبات کلاس‌های پرجمعیت، پیوند خورده بود. هر بار که امروز بویش را می‌شنویم، فقط حس بویایی فعال نمی‌شود؛ شبکه‌ای از روابط، صداها و قوانین نانوشتهٔ کلاس هم روشن می‌شود: «قرض بده»، «به‌نوبت»، «تمیزکار باش». این هم‌نشینیِ حس و فرهنگ، بوی چسب رازی را از یک مادهٔ مصرفی به یک محرک هویتی ارتقا داده است.

از همین‌رو، وقتی در لوازم‌تحریرفروشی قدیمی، یک بطری می‌بینیم و آن رایحهٔ آشنا به دماغ می‌خورد، یکباره شبکه‌ای از خاطرات مشترک، با جزئیاتی مثل صدای زنگ، سوتِ ناظم و حتی سایهٔ سروهای حیاط، بی‌دعوت برمی‌گردند.

جمع‌بندی و پرسش‌های متداول

چسب مایع رازی برای بسیاری از ایرانیان دهه‌های ۶۰ و ۷۰، بوی ثابتِ زنگ‌هنر است؛ بویی که با نور پنجره‌های بلند، میزهای چوبی و دست‌های کودکانه گره خورده. این بطری کوچک، فقط برگه‌ها را به‌هم نچسباند؛ لایه‌هایی از هویتِ نسل‌ها را هم کنار هم نگه داشت: دقت، همکاری، صبر و مسئولیت‌پذیری. روایت‌هایی از این جنس، هرچند به ظاهر شخصی‌اند، اما در بایگانی نانوشتهٔ مجله خاطرات تبدیل به سندهای کوچک یک حافظهٔ جمعی می‌شوند؛ سندهایی که نشان می‌دهند چطور یک بو می‌تواند چراغی برای فهم گذشته باشد.

آیا بوی چسب رازی برای همه یکسان یادآور مدرسه است؟

نه؛ شدت و نوع یادآوری در افراد متفاوت است. اما برای بسیاری از بچه‌های دهه‌های ۶۰ و ۷۰ که چسب رازی را در کاردستی‌ها و جلدکردن کتاب‌ها به‌کار می‌بردند، این بو به «عطر مدرسه» گره خورده. تفاوت‌ در شهر، مدرسه و حتی معلم می‌تواند محتوای خاطرات را تغییر دهد، اما محرکِ بویایی در اغلب تجربه‌ها مشترک است.

چرا بو در برانگیختن خاطرات قوی‌تر از تصویر عمل می‌کند؟

بو مسیر کوتاه‌تری به مراکز احساسی و حافظه در مغز دارد؛ همین نزدیکی، سرعت و شدت یادآوری را بالا می‌برد. در کلاس‌های قدیمی، بو نه‌فقط مستقل، بلکه همراه لمسِ چسب و فشار زمانِ زنگ بعدی تجربه می‌شد؛ این هم‌افزاییِ حس‌ها، کیفیت ماندگاری خاطرات را تقویت می‌کند.

نقش چسب رازی در شکل‌گیری مهارت‌های فردی چه بود؟

دستورهای ساده‌ای مثل «کم بزن»، «صاف کن»، «صبر کن تا خشک شود» به تمرین‌های رفتاری تبدیل شدند. نتیجه، یادگیریِ دقت، همکاری، برنامه‌ریزی و تمیزکاری بود؛ مهارت‌هایی که از دل یک شیء روزمره بیرون آمدند و بعدتر در زندگی دانش‌آموزان بازتولید شدند.

آیا می‌توان «عطر مدرسه» را امروز بازسازی کرد؟

تا حدی بله. ترکیبی از بوی دفتر نو، مداد نجاری و چسب مایع، در فضایی با نور طبیعی و میز چوبی، می‌تواند نزدیک به آن تجربه باشد. البته بخش فرهنگیِ فضا ــ قواعد کلاس، گفت‌وگوهای همکلاسی‌ها و ریتم زنگ‌ها ــ سهم مهمی دارد؛ بازسازی کامل، یعنی هم‌زمانی بو، صدا و رفتار.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

نوشابه زرد شادنوش؛ طعم مهمانی‌های ساده و گرم دهه‌۶۰

روایتی قوم‌نگارانه از نوشابه زرد شادنوش در مهمانی‌های ساده دهه‌۶۰؛ از بطری‌های شیشه‌ای و لیوان‌های قدیمی تا اقتصاد عاطفی خانواده‌ها و پیوند نسل‌ها.

بستنی قیفی؛ خاطره‌ای شیرین در گرمای ظهرهای تابستان

بستنی قیفی دومینو؛ آیین خنک‌شدن ظهرهای تابستان در پیاده‌روها و سفرهای جاده‌ای. از زنگ بستنی‌فروش تا چکه‌های شیرین، روایت یک خاطرهٔ جمعی و ماندگار.

آدامس خرسی؛ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد و هنوز هم دنبالش می‌گردیم

روایت قوم‌نگارانه از آدامس خرسی؛ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد. از صف دکه‌های محلی تا معامله‌های زنگ تفریح، چگونه خاطرات مشترک شهری و مدرسه‌ای ما شکل گرفت؟

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

16 + شش =