صفحه اصلی > آیین‌ها و فصل‌ها : پاییز و بوی خرمن؛ روایت برداشت محصول در روستاهای ایران

پاییز و بوی خرمن؛ روایت برداشت محصول در روستاهای ایران

صحنهٔ پاییز و بوی خرمن در روستای ایران؛ خانواده در حال برداشت محصول با خرمن‌کوبی، نور غروب، دیوار کاه‌گلی و فضای نوستالژیک

آنچه در این مقاله میخوانید

پاییز و بوی خرمن؛ یادداشت‌های میدانی نوید اسفندیاری

وقتی دربارهٔ «پاییز و بوی خرمن» می‌نویسم، نخست صحنه‌های برداشت محصول در روستاهای ایران مقابل چشمم زنده می‌شود؛ گردی طلایی از کاه، خش‌خش ساقه‌های گندم زیر پا، و نسیمی که دشت را با عطر دانه‌های تازه‌جداشده پر می‌کند. در کار میدانی‌ام، بارها دیده‌ام که برداشت، فقط یک کار کشاورزی نیست؛ یک رویداد اجتماعی‌–حسی است که هر جزئی از آن به حافظهٔ محلی هویت می‌دهد. این متن، روایتی‌–تحلیلی از میدان خرمن و زندگی پیرامون آن است؛ جایی که لهجه‌ها، ریتم کار دسته‌جمعی و مناسک کوچک و بزرگ، به ساختن خاطرات نسلی کمک می‌کنند. پاییز برای روستا، فصلی از جمع‌شدن است؛ فصلی که در آن بوی خرمن، مردم را حول یک ریتم مشترک کنار هم می‌نشاند.

میدان خرمن و سینماتوگرافی بو: صحنه‌های برداشت

میدان خرمن در بسیاری از روستاها یک فضای باز خاکی یا سنگ‌کوب است؛ حلقه‌ای که کار در آن نظم می‌گیرد. صبح‌ها، داس‌ها و خرمن‌کوب‌ها کنار هم می‌نشینند و ظهرها، آفتاب داغ، بوی دانهٔ گرم را بالا می‌کشد. به‌عنوان مردم‌نگار، بارها مسیرِ دانه تا انبار را دنبال کرده‌ام: از بریدن خوشه‌ها تا بَوجاری ساده با دست. در هر مرحله، صدا و بو به‌هم می‌پیوندند و روایت می‌سازند. بوی خرمن، آمیزه‌ای از کاهِ تازه، خاکِ گرم و عَرقِ شانه‌هاست؛ بویی که به‌محض استشمام، خاطرات جمعی را فراخوان می‌کند و به لحظهٔ اکنون پیوند می‌زند.

  1. چیدن و جمع‌کردن خوشه‌ها در کپه‌های کوچک.
  2. انتقال به میدان خرمن و گستردن روی زمین کوبیده.
  3. کوبیدن یا خرمن‌کوبی (دستی یا ماشینی) و جدا شدن دانه از ساقه.
  4. بَوجاری با باد ملایم عصر و غربال‌کردن کاه و خاک.
  5. انباشت در کیسه‌ها و انتقال به انبار یا خانه.
  • نکات برجستهٔ میدان خرمن: گرد طلایی کاه در نور، صدای همهمهٔ کار، بوی دانهٔ گرم، و نقش هماهنگ‌کنندهٔ یک فرد باتجربه که ریتم کار را نگه می‌دارد.

یکی از ریش‌سفیدان به من گفت: «بوی خرمن یعنی برکت؛ یعنی زمستون، نون کم نمیاریم.»

ریتم کار دسته‌جمعی، لهجه‌ها و موسیقی روزمره

برداشت محصول در روستا، یک کنسرت نامکتوب است. لهجه‌ها در میدان خرمن کنار هم می‌نشینند: کشاورز جنوبی «یاعلی»‌ می‌گوید، شمالی با آوازِ شالی‌کاری جواب می‌دهد، و خراسانی زیرلب دوبیتی می‌خواند. «نغمه‌های کار» و «آوازهای محلی» نه فقط خستگی را سبک می‌کنند، که زمان را ساختار می‌دهند: هر حرکتِ هم‌ضرب با یک کلمه، یک نفس، یا یک بیت هماهنگ می‌شود. در مشاهده‌هایم، حتی فرمان‌های کوتاه  مثل «هول بده»، «نگه دار» به بخشی از موسیقی روزمره تبدیل می‌شوند و به گروه امکان می‌دهند هماهنگ‌تر کار کنند.

در برخی روستاها، هنگام بَوجاری، یک نفر با ضربِ کف دست بر کیسه‌ها ریتم می‌گیرد؛ در برخی دیگر، زنان با لالایی‌های محلی، بچه‌ها را کنار میدان آرام می‌کنند. این صداها، به ضبط‌ناشده‌ترین آرشیوهای حسی ما تعلق دارند؛ نشانه‌هایی که بعدها، با یک بو یا یک نور مشابه، تمام صحنه را برمی‌گردانند. موسیقی کار، رِندیِ زندگی روزمره است؛ دانشی که نسل به نسل، بی‌آن‌که روی کاغذ بیاید، منتقل می‌شود.

خانواده، تقسیم کار و سفرهٔ بعد از برداشت

پاییزِ روستا، فصلِ گردآمدنِ خانواده‌هاست. از نوجوانی که خوشه‌ها را جمع می‌کند تا مادربزرگی که سایه‌بان می‌سازد و چای زغالی می‌ریزد، همه نقشی دارند. زنان، بین سایه‌بان و میدان خرمن در رفت‌وآمدند؛ نان تازه‌داغ می‌آورند، سبزی و پنیر را کنار کدوحلوایی تنوری می‌گذارند، و ظهرها، خوراک ساده اما جان‌دار می‌پزند. سفرهٔ بعد از برداشت، یک مراسم بی‌نام است؛ جایی که لقمه‌های ساده، مزهٔ کارِ مشترک را چندبرابر می‌کنند.

در این میان، کودکان با دویدن میان کپه‌های کاه و جمع‌کردن ساقه‌های بلند برای ساختن «خانهٔ بازی»، بخشی از ریتم روز می‌شوند. عصر که می‌شود، صدای اذانِ غروب، روز را می‌بندد و خستگیِ خوشایندِ تن‌ها، به گفت‌وگوهای کوتاهِ کنار سماور بدل می‌شود. من بارها دیده‌ام که همین لحظات، چسبِ اجتماعی خانواده است؛ لحظاتی که ارزش‌گذاریِ کار، در سکوتِ لبخندها و نگاه‌ها رخ می‌دهد.

آیین‌ها و تداوم سنت‌ها در فصل برداشت

برداشت محصول با آیین‌ها و ریزروال‌هایی همراه است که گاه نام ندارند اما تکرار می‌شوند. مثلاً «اولین خوشه» را کنار می‌گذارند، کمی از دانهٔ تازه را به پرنده‌ها می‌دهند، یا برای بارانِ سالِ بعد دعا می‌خوانند. این رفتارها، هم سپاس‌گزاری‌اند و هم قراردادی نانوشته برای هم‌حسی با طبیعت. در برخی نقاط، شبِ آخرِ برداشت، جوان‌ها دور هم می‌خوانند و می‌رقصند؛ در بعضی روستاهای کوهستانی، چراغ‌ها را دیرتر خاموش می‌کنند تا همسایه‌ها فرصت تبریک داشته باشند.

برای مرور نظام‌مندتر این سنت‌ها و نمونه‌های بومی در نقاط مختلف کشور، به صفحهٔ آیین‌های فصلی روستاها رجوع کنید؛ جایی که می‌توان پیوند میان زمان‌سنجیِ کشاورزی، مناسک شکرگزاری و همبستگی محلی را در یک قاب دید. آنچه در میدان دیده‌ام نشان می‌دهد آیین‌ها، به‌مثابهٔ «زبان مشترک» میان نسل‌ها، کار می‌کنند؛ زبانی که بی‌صدا آموزش می‌دهد و با تکرار، ماندگار می‌ماند.

حافظهٔ جمعی و انتقال نسلی؛ چگونه بوها روایت می‌سازند؟

حافظهٔ جمعی در روستاها، بیش از آن‌که متنی باشد، حسی است. بوی خرمن در پاییز، مانند رمزِ عبور است؛ با یک دم عمیق، صحنه‌ها، چهره‌ها و صدای قدم‌ها فراخوان می‌شوند. بسیاری از جوانانی که امروز در شهر زندگی می‌کنند، با دیدن یک کاهدان یا شنیدن صدای خرمن‌کوب، به کودکی‌شان پرتاب می‌شوند. این همان جایی است که خاطرات فردی و روایت‌های جمعی به‌هم می‌رسند و سرمایهٔ هویتی می‌سازند.

در طی مصاحبه‌های میدانی، افراد مسن‌تر معمولاً با ذکر جزئیاتِ ابزار و ضرباهنگِ کار، حافظهٔ عملی را احضار می‌کنند؛ جوان‌ترها، از لحظاتِ بازی و سفره می‌گویند. پیوند این دو لایه، به بازتولیدِ حسِ تعلق کمک می‌کند. هر بار که یک خانواده به روستا برمی‌گردد و در فصل برداشت کنار هم کار می‌کند، یک حلقهٔ جدید به زنجیرهٔ حافظه افزوده می‌شود؛ حلقه‌ای که با بو، نورِ غروب و خستگیِ شیرینِ تن‌ها مهر می‌خورد.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها برای حفظ میراث برداشت روستایی

در سال‌های اخیر، ماشینی‌شدنِ گسترده، مهاجرتِ روستاییان و تغییرات اقلیمی، ریتمِ دیرینهٔ برداشت را تغییر داده‌اند. ماشین‌ها بخشی از جمع‌بودگیِ میدان خرمن را کم کرده‌اند؛ زمان‌های مشترک کوتاه‌تر شده و فرصتِ انتقال شفاهیِ تجربه‌ها کاهش یافته است. از سوی دیگر، تغییر الگوهای کشت، برخی آیین‌های فصلی را کم‌رنگ کرده و لهجه‌های محلی در میدان کار، کمتر شنیده می‌شوند. این روند، اگرچه کارایی می‌آورد، اما لایه‌های حسی و جمعیِ تجربه را تهدید می‌کند.

  • راه‌حل‌های میدانی: ثبت روایت‌های شفاهیِ سالخوردگان توسط جوانان روستا؛ برگزاری روزهای بازدیدِ خانوادگی از مزارع در فصل برداشت؛ راه‌اندازی آرشیو صوتی از نغمه‌ها و فرمان‌های کار؛ برپایی نمایش‌های محلیِ ابزار و عکس‌های قدیمی در مدرسهٔ روستا؛ پشتیبانی از جشن‌های کوچک پایان برداشت با محوریت موسیقی و سفرهٔ محلی.
  • راه‌حل‌های فناورانه: تولید پادکست‌ها و ویدئوهای کوتاه از مراحل برداشت، آموزش مستندسازی با موبایل، و ایجاد نقشه‌های داستانی که صدا و بو را با تصویر پیوند می‌دهند.

نقشهٔ ناهمگونِ برداشت: از شالیزار تا دشت

نمی‌توان از «برداشت در ایران» گفت و از تنوع جغرافیایی‌اش نگفت. در شمال، شالیزارها بوی ساقهٔ خیس و گل را در خود دارند؛ در خراسان، سبدهای بنفشِ زعفران و انگشتانِ رنگ‌گرفته؛ در غرب و مرکز، گندمزارها و انبارهای کاه. اگرچه بو و ریتم هر منطقه متفاوت است، ساختارِ مشارکت مشابه می‌ماند: تقسیم کارِ خانوادگی، آوازِ هماهنگ‌کننده و سفرهٔ جمعی. این شباهت‌ها هستند که به روایت ملیِ برداشت شکل می‌دهند.

  • گیلان و مازندران: برداشتِ برنج با بوی ساقهٔ نم‌خورده، صدای شالی‌کوب و بخارِ دمِ برنج در خانه‌ها.
  • خراسان: سحرخیزی برای چیدن گلِ زعفران، سبدهای حصیری و رنگِ دستانِ کارگران.
  • غرب و مرکز: گندم، خرمن‌کوبی در میدان‌های باز و انبارِ کاه برای زمستان.

این ناهمگونی، مجموعه‌ای از بوها و صداها را می‌سازد که به‌طور شگفت‌انگیزی، با شنیدن یک واژهٔ ساده –خرمن– در ذهن‌مان کنار هم قرار می‌گیرند.

جمع‌بندی و پرسش‌های متداول

پاییز و بوی خرمن در روستاهای ایران، یک رویداد چندحسی و چندنسلی است؛ رویدادی که از میدان کار تا سفرهٔ سادهٔ عصرگاهی امتداد دارد و سرمایهٔ عاطفیِ جامعهٔ محلی را بازتولید می‌کند. اگر امروز بخواهیم این سرمایه را حفظ کنیم، باید هم به ثبت روایت‌ها بیندیشیم و هم به بازآفرینیِ آیین‌ها در مقیاس کوچک. این متن، دعوتی است به دیدن و شنیدنِ دقیق‌تر؛ تلاشی برای یادآوریِ نقش بو، ریتم و لهجه در ساختنِ خاطره. برای خواندن یادداشت‌ها و تحلیل‌های بیشتر، به مجله خاطرات سر بزنید.

آیا ماشین‌های برداشت، خاطرهٔ جمعیِ خرمن را از بین می‌برند؟

ماشین‌ها بخشی از ریتم دسته‌جمعی را تغییر می‌دهند، اما لزوماً خاطره را از میان نمی‌برند. آنچه باید حفظ شود، «گردآمدن» و «روایت‌گویی» است. می‌توان روزِ پایان برداشت را به یک دورهمی خانوادگی تبدیل کرد، آوازهای کار را ضبط کرد و عکس‌های قدیمی را در مدرسه یا مسجد روستا نمایش داد. با چنین بازآفرینی‌هایی، کارآمدیِ فناوری در کنار سرمایهٔ عاطفی حفظ می‌شود.

کودکانِ امروز چگونه با تجربهٔ خرمن پیوند بخورند؟

بازدیدهای هدایت‌شده از مزارع در فصل برداشت، بهترین راه است. به کودکان می‌توان نقش‌های کوچک اما واقعی داد: جمع‌کردن ساقه‌های خشک، نگه‌داشتن غربال یا نوشتن خاطرهٔ روز. ساختن یک «دفتر بوها و صداها» –با برگ‌های خشک، عکس‌های موبایلی و جمله‌های کوتاه– پیوند عمیقی ایجاد می‌کند. مهم این است که کودک، تجربه را لمس کند و سهمی از «کارِ مشترک» داشته باشد.

چه‌طور آیین‌های فصلی را بدون اغراق بازآفرینی کنیم؟

اصل، سادگی و مشارکت محلی است. به‌جای اجرای نمایشیِ بزرگ، همان رفتارهای کوچکِ قدیمی –مثل کنارگذاشتن اولین خوشه یا دورهمیِ چای عصرانه– را با روایت‌گویی همراه کنید. دعوت از ریش‌سفیدان برای تعریف‌کردنِ خاطرات و ضبط صوتیِ آن‌ها، اصالت را حفظ می‌کند. هر سال، به‌جای افزودن آیتم‌های جدید، همان هستهٔ کوچک را تکرار دهید تا به «عادت جمعی» بدل شود.

از کجا شروع به مستندسازیِ بو و صدا کنیم؟

با یک فهرست ساده از «پنج حس» آغاز کنید: چه بوهایی غالب‌اند؟ چه صداهایی ریتم می‌دهند؟ چه لمس‌هایی در یاد می‌ماند؟ سپس با موبایل، قطعات یک‌دقیقه‌ای از میدان خرمن ضبط کنید؛ صدا را با چند خط توضیح و مکان ثبت همراه کنید. در پایان فصل، این قطعات را کنار هم بگذارید و یک «نقشهٔ حسی» بسازید تا سال‌های بعد قابل مقایسه باشد.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

زمستان و نذرهای محلی؛ قصه گرمایی که در سرما ساخته می‌شد

روایتی مردم‌نگارانه از زمستان و نذرهای محلی؛ از نانوایی و قهوه‌خانه تا کرسی خانه‌های قدیمی و خوراک‌های آیینی که گرما و همدلی می‌ساختند.

رقص داس‌ها بعد از برداشت گندم؛ شبی که روستا جشن می‌گیرد

روایتی زنده از رقص داس‌ها بعد از برداشت گندم؛ از نغمهٔ دایره و دود کاه تا شکل‌گیری جشن جمعی روستا و ریتم‌های شبانه‌ای که در حافظهٔ ما ماندگار می‌شوند.

جشن باران اول؛ بوی خاک خیس و نان تازه

جشن باران اول، پیوند بوی خاک خیس و نان تازه با نوستالژی ایرانی؛ روایتی از آیین‌های محلی، نقش کودکان، حافظه‌ی حسی و راه‌های زنده نگه‌داشتن این سنت.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

سه × یک =