صفحه اصلی > خانه و حیاط ایرانی : ایوان‌های قدیمی؛ سکوی ساده‌ای که نصف زندگی رویش گذشت

ایوان‌های قدیمی؛ سکوی ساده‌ای که نصف زندگی رویش گذشت

ایوان قدیمی خانهٔ حیاط‌دار ایرانی با سایهٔ تاک، سماور و استکان چای روی زیلو و حوض فیروزه‌ای؛ فضای نیمه‌باز نوستالژیک اما زنده.مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

ایوان‌های قدیمی؛ صحنه‌ای که روز را آغاز می‌کرد

ایوان‌های قدیمی، همان سکوی نیمه‌باز بین خانه و حیاط، اوایل صبح بوی خاکِ نم‌خورده می‌دهند؛ ردی از آب‌پاشی شب قبل که هنوز روی آجرها برق می‌زند. روی زیلو خط‌خوردهٔ فیلی‌رنگ، جای پشتی‌ها معلوم است. نور، از لای برگ‌های تاک تکه‌تکه می‌افتد روی حاشیهٔ قالیچه؛ سایه‌روشن‌ها حرکت بدن‌ها را قاب می‌گیرند: مادربزرگ با قدم‌های آهسته، سینی نعلبکی‌ها را تا لب ایوان می‌آورد؛ سینی را کمی عقب می‌گذارد تا از لبهٔ سکّو فاصله داشته باشد. کفش‌ها پشتِ «آستانه»، ردی مرتب کنار هم؛ «کفش جلو در» خودش یک قانون نانوشته است. به‌عنوان مردم‌نگار میدانی، بارها نشسته‌ام روی این سکو؛ گوش دادن به خش‌خش برگ مو، ریختن چای از سماور ذغالی که بخارش به پَرِ شمعدانی‌ها می‌خورد. اینجا قلمرو حرکات آهسته است؛ زانوها نیمه‌تا شده، فاصله‌ها تنظیم‌شده، صداها نرم. ایوان نه اتاق است، نه حیاط؛ مرزِ منعطفی است که ریتم روز را کوک می‌کند. در دهه‌های ۱۳۴۰ تا اوایل ۱۳۸۰، نصفِ زندگی در این قاب اتفاق می‌افتاد: سلام‌وعلیک، درس‌خواندن، آشتی، و حتی قهرِ کوتاه.

ایوان در بدنۀ خانه‌های حیاط‌دار؛ میانجی نور، سایه و معاشرت

در معماری خانه‌های حیاط‌دار، ایوان سکویی بود با دو یا سه پله، سقفی جلوآمده و ستون‌هایی که مرز را معلوم می‌کردند اما نمی‌بستند. کف‌ها از موزاییک، آجر یا سیمان شسته؛ دست‌انداز کوتاه یا هیچ. سمتِ جنوب برای سایهٔ بیشتر و دید به حوض. دههٔ ۱۳۵۰ تا ۱۳۷۰، جزئیات عوض شد: نردهٔ فلزی ساده، شیشهٔ رنگی بالای درگاه، و لبه‌های سنگی که نشست‌وبرخاست را راحت می‌کرد. در برخی خانه‌ها، ایوان باریک اما بلند بود تا هم‌زمان چند بدن کنار هم جا شوند بی‌آنکه مرزهای خصوصی‌ـ‌عمومی مخدوش شود. این سکّو با تغییر فصل تغییر کارکرد می‌داد: زمستان، محلِ آفتاب‌نشینی؛ تابستان، سایه‌بانِ نفس‌گیر. در روایت‌های بومی، ایوان محل «خبرگیری» هم بود؛ جایی برای دیدن بی‌آنکه همه‌چیز را برملا کنی. در مطالعهٔ خانه‌های ایرانی قدیمی، ایوان به‌عنوان «آستانهٔ زیسته» معرفی می‌شود؛ مرزی که با رفتارها تثبیت می‌شود نه با دیوار. همین انعطاف، آن را به فضای مذاکره و سازش بدل می‌کرد؛ جایی که نور و نگاه، هر دو مدیریت می‌شوند.

صبح‌های ایوان؛ از دانه‌پاشی تا درس گفتن

صبح، ایوان میدان آیین‌های کوچک است. مادرها دسته‌کلید را روی طاقچهٔ کوتاه کنار در می‌گذارند و به گنجشک‌ها دانه می‌پاشند؛ «دانه‌پاشی صبحگاهی» هم به پرنده‌ها غذا می‌دهد هم ریتمِ ملایم روز را اعلام. بچه‌ها کیف‌ها را روی پشتی می‌گذارند و بند کفش را همان‌جا می‌بندند؛ آخرین مرور جدول ضرب، زانو روی زیلو. نوجوان‌ها، روی لبهٔ سکّو، گوشهٔ خلوتی برای تمرین انشا پیدا می‌کنند؛ فاصله‌شان از آستانه اندازهٔ یک صندلی فرضی است، یعنی هم دیده می‌شوند هم در عالم خودند. مادربزرگ‌ها با صدای آهستهٔ «بسم‌الله» چای می‌ریزند؛ بخارِ استکان‌ها به صورت‌ها می‌خورد و بیداری کامل می‌شود. گاهی «چرخ خیاطی دستی» می‌آید لب ایوان؛ صدای پا دوختن با تنفس خانه هماهنگ می‌شود. لحنِ گفت‌وگوها کوتاه و کارکردی است: «نان آوردی؟»، «دفترِ مشق کجاست؟». در این ساعت، ایوان فضای گذار است؛ تن‌ها در حرکت و آستانه‌ها باز. کودکان از سکّو می‌پرند، بزرگ‌ترها پله‌ها را آرام می‌آیند. همه می‌دانند که این‌جا باید «سریع اما کوتاه» بود؛ نشستن‌های طولانی سهم عصر است.

ظهرهای ایوان؛ خواب کوتاه، سایه و صدا

ظهر، ایوان آهسته می‌شود. صدای حیاط، به لالایی دور تبدیل؛ فقط «صدای اذان غروب» که هنوز دور است و گاهی آواز دوره‌گردی که از کوچه رد می‌شود. سفرهٔ ناهار درون اتاق پهن می‌شود اما جمع، برای «کوزه آب خنک» و هوای سایه دوباره به ایوان برمی‌گردد. بالشتک‌ها کنار ستون، تن‌ها نیمه‌خواب؛ «خواب قیلوله» نه کامل است نه بی‌مقررات. قانون‌ها ساده‌اند: بلند حرف نزن، از پله بالاتر نرو اگر کسی خفته است، کفِ پا رو به بزرگ‌ترها نگذار. نوجوان‌ها روی لبهٔ ایوان کتاب می‌خوانند؛ چشم میان سطرها و درخشش آب حوض در رفت‌وآمد. مادرها سبزی پاک می‌کنند، ساقه‌ها را به لبهٔ سینی می‌زنند تا صدا مزاحم نباشد. ظهر، زمانِ مراقبت از فاصله‌هاست: فاصلهٔ بدنی، صوتی و حتی چشمی. همسایه اگر سر زد، تا آستانه می‌آید؛ ایوان اجازهٔ گفت‌وگوی کوتاه می‌دهد بی‌آنکه «دید و بازدید» رسمی شود. همین نیمه‌عمومی‌بودن، ایوان را به فیلتر حرکات تبدیل می‌کند؛ هر رفتاری که این‌جا تمرین شود، در اتاق‌ها و کوچه‌ها هم نرم‌تر می‌شود.

عصرانه روی ایوان؛ چای، گفت‌وگو و مدیریت احساس‌ها

عصر که می‌رسد، سکّو جان می‌گیرد. «عصرانهٔ حیاط» با استکان‌های کمرباریک، نعلبکی‌های لب‌پریده و گاهی تکه‌ای نان و پنیر. ریتمِ چای‌ریختن یک قرارداد اجتماعی است: اول بزرگ‌ترها، بعد مهمان، بعد میزبان. بشقاب میوه وسط، اما هر کس سهم خودش را با نگاه می‌گیرد، نه با دستِ پیش‌دراز. در این ساعت، ایوان «اتاق گفت‌وگو» است: از برنامهٔ مدرسه تا اختلافات کوچک خرید روزانه، همه این‌جا مطرح می‌شود چون صدا به حیاط باز می‌شود و از شدت می‌افتد. من بارها دیده‌ام که آشتی‌های خانگی روی همین سکّو شروع شده؛ نه با جمله‌های بزرگ، با یکی دو حرکت کوچک: جابجایی پشتی برای نزدیک‌تر شدن، تعارف یک استکان دوم. این آیین‌های کوچک، سرمایهٔ حافظهٔ مشترک‌اند؛ چیزی که ما آن را خاطرات می‌نامیم و مثل پلی میان تجربهٔ فردی و جمعی کار می‌کند. عصرانه، جغرافیای نرمش است؛ قواعد صریح نیستند اما رعایت می‌شوند: پاها جمع، صدا متناسب با سایه، و نگاه‌ها نوبتی میان چهره‌ها و حوض.

  • الگوهای ریزِ عصرانه: جاگیری بر اساس سن، حفظ فاصلهٔ یک «استکان» میان افراد، و پاسخ‌های کوتاه برای نگه‌داشتن گفت‌وگو در مدارِ امن.
  • وسایل ثابت: سینی چای، پشتی‌های کوتاه، چهارپایهٔ کنار ستون، و دستمالی برای بخار استکان‌ها.

شب‌نشینی‌های تابستانی و مهندسی روابط

شب، ایوان به خوابگاه، سینما و شورا تبدیل می‌شود. ملحفه‌های گلدار پهن، بالش‌ها ردیف، و بچه‌ها که جای خود را با اسم‌نویسی پنهانی رزرو می‌کنند. «شب‌نشینی خانوادگی» با گفت‌وگوی کم‌نور شروع می‌شود؛ میانِ تاریکی، صداها اهمیت می‌گیرند. قانونِ نور وجود دارد: چراغ خیلی روشن نباشد تا حیاط آرام بماند. صدای «بال‌زدن کبوترها» از پشت‌بام و گاه عبور نسیمی که بوی «دیوارهای کاه‌گلی» را بلند می‌کند. در این ساعت، مذاکره‌ها جدی‌تر اما مهربان‌ترند؛ اختلاف‌ها با «آب‌قندی کردن کینه‌ها» حل می‌شود: یک ظرف آب‌شیرین وسط، یک قصهٔ کوتاه از قدیم، و جمله‌ای که راه را باز می‌کند.

«بیا اول چای‌تو بخور؛ حرف‌ها همیشه هست، شب می‌گذره.»

ایوان نقشِ «اتاق مشاورهٔ خانوادگی» را بازی می‌کند؛ حدی از عمومیت که رفتارها را تعدیل کند و حدی از حریم که صمیمیت را نگه دارد. همسایه اگر سری بزند، روی پلهٔ اول می‌ایستد؛ یک «سلام دم در»، یک «قول و قرار دم در»، و رفتن. همین حدگذاری‌ها، شبکهٔ همسایگی را نرم و زنده نگه می‌دارد.

نکات برجستهٔ مردم‌نگارانه

  • بدن‌ها در ایوان با «آستانه» تنظیم می‌شوند: لبهٔ سکّو برای مکث، طاقچه برای سپردن اشیا، و ستون برای تکیهٔ کوتاه.
  • وسایل، نقشِ قواعد را بازی می‌کنند: سینی چای، پشتی و زیلو هم نشانهٔ میزبانی‌اند هم مرزبندِ ضمنی.
  • فاصله‌ها مهم‌تر از کلمات‌اند؛ نزدیکیِ آرام یعنی آشتی، فاصلهٔ نیم‌قدم یعنی دلگیریِ موقت.

از حذف تدریجی ایوان تا بازآفرینی در شهر امروز

با آپارتمان‌نشینی، ایوان کم‌کم از نقشه‌های خانه حذف شد؛ بالکن ماند، اما نه با همان ریتم و قواعد. نیاز اما پابرجاست: جایی نیمه‌باز برای تنفس، دیدن و گفت‌وگوی بدون تشریفات. امروز این نیاز در بالکن‌های پرگلدان، پشت‌بام‌های جمعی و کافه‌های محله بازآفرینی می‌شود. چالش اصلی، نبودِ قواعد نانوشته است؛ یا خیلی خصوصی می‌کنیم یا بیش‌ازحد عمومی. راه‌حل‌ها کوچک اما عملی‌اند:

  • بالکن را «آستانه» تعریف کن: یک صندلی رو به خانه، یکی رو به شهر؛ تا گفت‌وگو جهت پیدا کند.
  • وسایل کمتر اما قاعده‌مند: یک سینی چای، دو گیاهِ مقاوم، و چراغی با نور نرم.
  • در ساختمان، زمان‌های مشترک پشت‌بام را توافق کن؛ پنج‌شنبه‌ها برای «بام شب‌نشینی»، با گفت‌وگوی کوتاه و بی‌بلندگو.

مقایسهٔ کارکردها؛ ایوان قدیمی و بالکن امروز

  1. فضا: ایوان قدیمی نیمه‌عمومی و رو به حیاط؛ بالکن امروز نیمه‌خصوصی و رو به خیابان.
  2. قواعد: ایوان با عرف خانوادگی تنظیم می‌شد؛ بالکن نیازمند توافق همسایه‌هاست.
  3. مکث و حرکت: ایوان محلِ توقف‌های کوتاهِ پیوسته؛ بالکن اغلب محل نشستن‌های منفرد.

جمع‌بندی

در ایوان‌های قدیمی، بدن‌ها، صداها و اشیا هم‌صدا می‌شدند تا زندگی روزمره با کمترین اصطکاک پیش برود. از صبحِ دانه‌پاشی تا شبِ ملحفه‌ها، هر حرکت معنا می‌گرفت و به حافظهٔ جمعی خانه می‌پیوست. با حذف ایوان، نیاز به آستانه‌ای نرم باقی مانده و ما به شکل ناخودآگاه آن را در بالکن، کافه یا پشت‌بام بازسازی می‌کنیم. اگر قواعد کوچک آن روزها را بازتعریف کنیم فاصلهٔ مناسب، تعارفِ به‌اندازه، نورِ معتدل می‌توانیم همان کیفیت معاشرت را در شهر امروز بسازیم. ادامهٔ این گفت‌وگو دربارهٔ نقش فضاهای نیمه‌باز در زیستِ روزمره، در بسترِ مجله خاطرات باز خواهد بود؛ جایی برای دیدنِ دوبارهٔ جغرافیای صمیمیت.

پرسش‌های پرتکرار

چرا ایوان‌های قدیمی تا این حد در زندگی روزمره مؤثر بودند؟

ایوان میانجیِ فضای خصوصی و عمومی بود؛ نه محدودیت اتاق را داشت نه آشفتگی حیاط را. همین مرزِ نرم اجازه می‌داد گفت‌وگوها بدون تنش شکل بگیرند، اختلاف‌ها کوتاه شوند و آیین‌های کوچک خانواده—از چای عصرانه تا خواب ظهر—در جای خود بنشینند. به‌لحاظ مردم‌نگارانه، ایوان با قواعد نانوشتهٔ بدن و صدا عمل می‌کرد؛ قواعدی که کیفیت معاشرت را بالا می‌برد.

آیا بالکن می‌تواند جایگزین ایوان شود؟

بالکن ظرفیت دارد، اما با پیش‌شرط‌ها: تعریف «آستانه»، ساده‌سازی وسایل، و توافق‌های همسایگی. اگر جهت صندلی‌ها، شدت نور و زمان استفاده را تنظیم کنیم، بالکن می‌تواند کارکردهای ایوان را تا حدی بازتولید کند. تفاوت اصلی در رو به خیابان بودنِ بالکن است؛ لازم است با گیاه، پاراوان و آیین‌های کوتاه، حسِ نیمه‌خصوصی را تقویت کنیم.

کدام ریزآیین‌ها بیشترین نقش را در پیوند خانوادگی ایفا می‌کردند؟

تعارف چای با ترتیبِ سنی، فاصلهٔ یک استکان میان افراد، و جابه‌جایی پشتی برای نزدیک‌تر شدن یا فاصله‌گرفتن. همین جزئیات ساده، پیام‌های احساسی را بی‌واسطه منتقل می‌کردند؛ آشتی را ممکن و قهر را کوتاه می‌کردند. این ریزآیین‌ها، انباشتی از حافظهٔ مشترک می‌ساختند و در بلندمدت اعتماد خانوادگی را تقویت می‌کردند.

در آپارتمان‌های امروز چه خطاهایی باعث شکستِ فضای نیمه‌باز می‌شود؟

انباشت وسیله در بالکن، نورِ تند و مزاحم، و بی‌زمانی—استفادهٔ بدون قاعده. راه درست، کاستن از اشیا، انتخاب نورِ گرم و محدودکردن استفاده به بازه‌های توافقی با همسایه‌هاست. همین سه گام، فضا را از انبار به «آستانهٔ زیسته» تبدیل می‌کند و امکان گفت‌وگوی آرام را بالا می‌برد.

چطور می‌توان خاطره‌مندی ایوان را در خانه‌های کوچک احیا کرد؟

با خلق آستانه‌ای کوچک کنار پنجره یا درِ بالکن: یک زیلو یا قالیچهٔ باریک، یک پشتی، سینی چای و گیاهی مقاوم. سپس تعریف یک آیین ثابت—مثلاً عصر پنج‌شنبه‌ها چایِ خانوادگی—تا تکرار، معنا بسازد. خاطره‌مندی از وفورِ وسیله نمی‌آید؛ از نظمِ نرمِ رفتارها می‌آید.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

اولین باران پاییز؛ حیاط خیس و بوی خاک نم‌زده‌ی خانه‌های قدیمی

روایتی حسی و رفتاری از اولین باران پاییز در خانه‌های ایرانی؛ حیاط خیس، بوی خاک نم‌زده، دورهمی چای و بازی‌های سادهٔ خانوادگی با راهکارهای امروزی.

پیک‌نیک با سماور زغالی؛ ظهرهای جمعه و بوی چای و جاده

روایتی زمین‌محور از پیک‌نیک با سماور زغالی در ظهرهای جمعه؛ از بوی دود و چای تا عادت‌های خانوادگی، مسیرهای بین‌راهی و راهکارهای ایمنی و بازآفرینی تجربه.

استکان‌های پایه‌دار و نعلبکی‌های گل‌سرخی؛ خاطره‌ی چای عصرانه در خانه‌های ایرانی

از برق استکان‌های پایه‌دار تا طرح گل‌سرخی نعلبکی‌ها؛ چای عصرانه را به آیینی کم‌هزینه، صمیمی و آرام در خانه‌های امروز بدل کنید و خاطرات را زنده نگه دارید.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

هفده − 6 =