صفحه اصلی > وقایع و رویدادهای ملی در خاطره شخصی : بازی‌های ملی و لحظه‌های هم‌نفسی؛ وقتی فوتبال حافظه جمعی می‌سازد

بازی‌های ملی و لحظه‌های هم‌نفسی؛ وقتی فوتبال حافظه جمعی می‌سازد

تماشای جمعی فوتبال ملی در میدان شهری ایران با پرچم‌ها، بوق‌ها و شادی خیابانی؛ تصویری از هم‌نفسی جمعی و حافظه جمعی. مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

فوتبال ملی و هم‌نفسی جمعی؛ سینمای زندهٔ حافظه

وقتی تیم ملی بازی می‌کند، فوتبال ملی شبیه سینمای زنده‌ای می‌شود که در هزاران سالن پراکنده‌ در شهر نمایش دارد: از تلویزیون لامپیِ اتاق پذیرایی تا ویدیوپروژکتوری که تصویر را روی دیوار آجری کافه می‌پاشد. یک قاب واحد، هزار مکان مختلف؛ یک فریاد گل، هزار سینه. این هم‌نفسی جمعی، از «شادی خیابانی» تا سکوتِ نفس‌گیرِ «وقت‌های تلف‌شده»، مواد خامِ حافظه جمعی شهری را می‌سازد. بوی تخمه و چای، پرچم‌های سه‌رنگ، بوق‌های دست‌ساز، و شوخی‌های فوتبالیِ سر کوچه، ریزجزئیاتی‌اند که خاطرات را به تنِ شهر و بدنِ جمعی ما می‌دوزند.

  • کلیدواژه کانونی: فوتبال ملی و هم‌نفسی جمعی
  • محورهای مقاله: تماشای جمعی بازی، شادی خیابانی، حافظه جمعی شهری، نقش صدا و رسانه
  • مسأله: چگونه لحظه‌های زندهٔ فوتبال، به خاطرات نسلی تبدیل می‌شوند؟
  • راه‌حل: روایت‌گری دقیق فضا و صدا، و طراحی فضاهای شهری برای هم‌نفسی ایمن و معنادار

دههٔ ۱۳۷۰؛ ایران–استرالیا و شبی که پنجره‌ها فریاد کشیدند

دههٔ هفتاد، عصر تلویزیون‌های چاق با پشتی چوبی، رومیزی‌های قلاب‌بافی و آنتن‌هایی بود که با کمی ضربه بهتر می‌گرفت. شب ایران–استرالیا، در بسیاری از خانه‌ها سفره پهن نشد؛ چای روی سماور قل می‌زد و تخمهٔ آفتابگردان در کاسهٔ گلدار صدای خش‌خش می‌داد. تصویرِ لرزان، صدای گزارشگر که بالا و پایین می‌رفت و آن لحظهٔ مشترکِ «توپ تو دروازه!» که ناگهان از تمام پنجره‌ها بیرون پاشید. زبانِ بدنِ مردم، یک‌دست شد: دست‌ها روی سر، بعد جهش، بعد بغل‌کردن‌های بی‌محابا. در کوچه‌ها، بوقِ پیکان‌ها و موتورها لالاییِ تازه‌ای ساخت. همین صحنه‌ها، خاطرات شهری را در دل‌مان ثبت کرد؛ خاطراتی که به قابِ رسانه‌ای ساده خلاصه نبود، بلکه در هم‌نَفَس‌شدنِ همسایه‌ها معنا گرفت.

آن شب، شوخی‌های خیابانی از همان زبانِ فوتبالی می‌آمد: «آفساید میلی‌متری رو ول کن؛ دل‌ها آفساید نبود!» یا «بزن زیرش که رد شه!»؛ اصطلاحاتی که از زمین چمن به پیاده‌روها مهاجرت کردند و به فرهنگ گفت‌وگو جان بخشیدند. در چنین لحظه‌هایی، حتی دیوارهای کاه‌گلیِ بعضی محله‌ها هم انگار نفَس تازه‌ای می‌کشیدند.

دههٔ ۱۳۸۰؛ بحرین، خوابگاه‌ها، کافه‌ها و تلویزیون‌های ال‌سی‌دی تازه‌کار

دههٔ هشتاد، تماشای جمعی بازی در خوابگاه‌ها و کافه‌ها رونق گرفت. ال‌سی‌دی‌های تازه‌کار، تصویرِ صاف‌تری می‌دادند، اما تشویق‌ها همان‌قدر تیز و صمیمی بود. بازی با بحرین برای خیلی‌ها نماد یک تنِ واحد بود: ردیف دمپایی‌ها کنار سجادهٔ نمازخانهٔ خوابگاه، سینی‌های چای قندپهلوی سوپریِ محله، و تکه‌کاغذهایی که ترکیب تیم را دست‌نویس روی دیوار چسبانده بودند. وقتی گل می‌زدیم، صندلی‌ها عقب می‌رفت، میزها ضرب گرفته می‌شد و رفقا با شوخی‌های فوتبالی یخ اضطراب را آب می‌کردند: «داور، کارت زردت رو بذار لای کتاب تاریخ!» یا «این یکی گل سه‌امتیازی، به قیمت یک ترم خوابگاه!»

تماشای جمعی بازی، در این سال‌ها، به «آیین» بدل شد: خرید تخمهٔ تازه از «نانوایی محله»، پرچم‌نویسی با ماژیک، و جمع‌شدن‌ها زیر پنکهٔ سقفی. این آیین‌ها، خاطرات رسانه‌ای را با خاطراتِ بدن جمعی پیوند زدند. در راه‌پلهٔ خوابگاه، هر طبقه‌ یک گروه کر می‌شد و شعارها با ریتم کف زدن، در امتدادِ کاشی‌های سبز و سفید می‌دوید.

دههٔ ۱۳۹۰؛ پروژکتورها روی دیوار شهر و شادی خیابانی مدیریت‌پذیر

دههٔ نود، تصویرِ فوتبال ملی روی دیوارهای شهر افتاد. ویدیوپروژکتورها، میدان‌های محلی و حیاطِ کافه‌ها را به سالن‌های سینمای زنده تبدیل کردند. تماشای جمعی بازی، دیگر صرفِ «باهم دیدن» نبود؛ «باهم بودن» بود. وقتی ایران در جام جهانی گل زد، نور چراغ قرمز روی پرچم‌ها می‌افتاد و انعکاسِ بارانِ عصرگاهی، شادی خیابانی را شفاف‌تر می‌کرد. در چنین لحظه‌هایی، شهر هم صحنه است و هم بازیگر. پرسش مهم این بود: چطور خیابان‌ها را برای این جشن‌های خودانگیخته آماده کنیم؟ راه، از فهم رابطهٔ «شهر و معماری در حافظه جمعی» می‌گذرد؛ نگاهی که به فضاهای بازِ ایمن، مسیرهای پیاده‌روی و امکانِ نفس‌کشیدنِ بدنِ جمعی توجه می‌کند. برای مطالعهٔ بیشتر ببینید شهر و معماری در حافظه جمعی.

شوخی‌های خیابانی در این دهه، وامدارِ شبکه‌های اجتماعی هم بود: «VAR رو بیارین سر کوچهٔ ما!» یا «گل که زدیم، ترافیک شادی هم آفساید شد!» همین شوخی‌ها، تنش‌های روزمره را کم می‌کرد و برای چند ساعت، بدنِ جمعی را هم‌آهنگ نگه می‌داشت.

دههٔ ۱۴۰۰؛ استریم موبایلی، خانواده‌های کوچک، پادگان‌ها و اداره‌ها

دههٔ ۱۴۰۰، فوتبال ملی را از قاب‌های بزرگ به کف دست آورد: استریم موبایلی، هدفون‌های بی‌سیم و گروه‌هایی که در اداره، کارگاه یا سربازخانه، بی‌سروصدا با هم می‌بینند و با یک نگاه چشم‌درچشم، نتیجه را به اشتراک می‌گذارند. حتی وقتی پروژکتور نیست، قهوهٔ زوددم هست، یک رومیزیِ ساده هست، و گوشی‌ای که تصویر را تقسیم می‌کند. این «هم‌نفسی خاموش» هم به حافظه جمعی کمک می‌کند: خاطرات کم‌صدا، اما پرمعنا. دست‌های گره‌خورده پشت میز، مکث روی گزارش زنده، و پیام‌های گروهی که پس از هر گل می‌بارد.

در چنین بافتی، زبان بدن مردم با محدودیت‌ها سازگارتر شده است: کف دست‌های رو به آسمان در سکوتِ سالن جلسات، لبخندی که در نگهبانیِ شبانه جا می‌ماند، یا بوسه‌ای که روی پرچمِ کوچکِ دسکتاپ می‌نشیند. گاهی هم تشدید تنش‌ها رخ می‌دهد: بحث‌های داغ دربارهٔ ترکیب تیم یا قضاوت داور. راهِ کم‌تنش‌کردن این اختلاف سلیقه‌ها، تکیه بر واژگان مشترک و آیین‌های کوچکِ صلح است: تعارف چای، تقسیم تخمه، و احترام به لحظهٔ جمع.

صدا؛ از گزارشگر تا شعار سکوها، نغمه‌هایی که بدنِ جمعی را کوک می‌کند

اگر تصویر، سینما است؛ صدا، موسیقیِ داستان است. گزارشگر با اوج و فرودِ صدا، بدنِ جمعی را کوک می‌کند: «بزن!» «نگه دار!» «گل!»؛ واژه‌هایی که از تلویزیون‌های قدیمی تا اسپیکرهای بلوتوثی یک نقش دارند: هماهنگ کردن تپش‌ها. شعارهای سکوها، دست‌زدن‌های پنج‌ضربی، و آوای بوق‌ها، یک ارکستر خودآموز می‌سازند. همین نغمه‌ها، خاطرات شهر را در گوش‌ها حک می‌کند: هر خیابانی، یک موتیف؛ هر میدان، یک هم‌سرایی. برای بررسی لایه‌های موسیقایی این تجربه و پیوند آن با فرهنگ عامه، رجوع کنید به نواها و ملودی‌های ماندگار.

زیر این موسیقیِ زنده، ضرب‌آهنگ‌های کوچک هم کار می‌کنند: صدای ترکیدن تخمه زیر دندان، قُل‌قُل کتری، سوتی که از پنجرهٔ همسایه می‌آید، و حتی سکوتِ «قبل از پنالتی». این سکوت، بلندترین صدای جمع است؛ جایی که شهر نفسش را حبس می‌کند.

بازتاب در پرده و قاب؛ وقتی بازی‌های ملی وارد روایت‌های نمایشی می‌شوند

بازی‌های ملی، تنها در لحظه نمی‌مانند؛ به سریال‌ها و برنامه‌های تلویزیونی راه پیدا می‌کنند. صحنه‌ای از یک خانواده که دور تلویزیون جمع شده‌اند؛ قابِ نزدیک از دست لرزانِ پدر روی استکان؛ یا کات به خیابانی که بعدِ گل، برق می‌زند. این بازنمایی‌ها، خاطرات رسانه‌ای را رسمی می‌کنند و آنچه را در کوچه و کافه رخ داده، در حافظهٔ فرهنگی تثبیت می‌نمایند. برای نمونه‌های بیشتر از این بازتاب‌ها و نقش قاب در جاودانه‌کردن لحظه‌ها، ببینید سینما و تلویزیون خاطره‌انگیز.

در این روایت‌ها، اصطلاحات فوتبالی بدل به استعاره‌های روزمره می‌شوند: «وقت اضافهٔ زندگی»، «آفسایدِ حسرت»، «پاسِ طلاییِ رفاقت». به این ترتیب، زبان، پلی می‌سازد میان زمینِ چمن و پیاده‌روهای شهر.

کجا ببینیم؟ مقایسهٔ تجربهٔ تماشای جمعی در چهار فضا

خانه

بو: چای دارچینی و تخمهٔ تازه. زبان بدن: صمیمی، راحت، در آغوشِ مبل‌های قدیمی. هم‌نفسی جمعی: خانوادگی اما پر از جزئیات ریز مثل کل‌کل‌های خواهر و برادر. مزیت: امنیت و کنترل صدا. چالش: محدود بودن تعداد، خطر گسسته‌شدن جمع با رفت‌وآمدهای آشپزخانه. خاطرات: آلبوم‌های خانوادگیِ زنده با تکه‌کلام‌های مخصوص هر خانه.

کافه

بو: قهوهٔ اسپرسو و ساندویچ‌های گرم. زبان بدن: نیمه‌رسمی، نیمه‌هیجانی؛ صندلی‌ها نقش سازهای کوبه‌ای دارند. هم‌نفسی جمعی: گروه‌های کوچک غریبه که با هر حمله، هم‌دل می‌شوند. مزیت: تصویر بزرگ، صدای هماهنگ. چالش: ظرفیت، رزرو، و کنترل هیجان. خاطرات: چک‌این‌های داستان‌دار، سلفی‌ها و شوخی‌های جمعی با اصطلاحات داوری.

میدان شهر

بو: هوای آزاد، بوی باران یا گردِ عصرگاهی، و سیب‌زمینیِ داغ دست‌فروش. زبان بدن: ایستاده، پرتحرک، رها. هم‌نفسی جمعی: اوجِ هم‌زمانی بدن‌ها و صداها. مزیت: شادی خیابانی طبیعی و فراگیر. چالش: مدیریت ترافیک و ایمنی. خاطرات: نقش‌بستن فریاد گل در معماری میدان و پل‌ها؛ همان پیوندی که در بحث شهر و معماری در حافظه جمعی دنبال می‌شود.

اداره و سربازخانه

بو: کاغذ و کاربن، یا بوی چکمه و آفتابِ حیاط. زبان بدن: کنترل‌شده اما مشتاق؛ کف‌زدن‌های بی‌صدا. هم‌نفسی جمعی: آرام و «زیرپوستی». مزیت: نزدیکیِ تجربه با زندگی روزمره. چالش: محدودیت زمان و مقررات. خاطرات: لبخندهای کوتاه، چشم‌های گویا، و پیام‌های جمعی که در حافظهٔ گوشی‌ها می‌ماند.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها؛ از مدیریت صدا تا طراحی فضاهای هم‌نفسی ایمن

تماشای جمعی بازی، اگرچه نیروی هم‌پیوندساز قدرتمندی است، اما بدون طراحی درست می‌تواند تنش‌ها را تشدید کند. چالش‌ها چیست؟ تفاوت سلیقهٔ فوتبالی، کمبود فضاهای بازِ ایمن، مدیریت صدا در نیمه‌شب، و ترافیکِ شادی خیابانی. برای کاهش تنش: ۱) آیین‌های کوچکِ احترام مثل تعارف چای و تعیین قوانین دوستانهٔ تماشا؛ ۲) جانماییِ پروژکتورها در فضاهای عمومی با مسیرهای خروج روشن؛ ۳) استفاده از نشانگرهای صوتیِ ملایم به جای بوق‌های ممتد بعد از نیمه‌شب؛ ۴) تشویق به پیاده‌روی و دوچرخه برای جشن‌های پس از بازی.

نیاز دیگر، ثبت و روایتِ همین لحظه‌هاست. وقتی هر محله، روایت خودش را بنویسد، خاطرات پراکنده، به حافظه جمعی شهری بدل می‌شود. این همان سرمایهٔ ناملموس شهر است که در روزهای بی‌بازی هم گرمایش را به زندگی روزمره پس می‌دهد.

جمع‌بندی؛ رسوب یک تجربه به خاطرات نسلی

فوتبال ملی، فراتر از مسابقه است؛ دستگاهی است برای هم‌نَفَس‌کردن بدن‌های پراکندهٔ شهری. هر گل، مثل فلاش دوربینی است که یک‌باره هزار قاب را روشن می‌کند: خانه، کافه، میدان، اداره و سربازخانه. این قاب‌ها، با بوی چای و تخمه، با شعارها و گزارش‌ها، و با شوخی‌های سرِکوچه، در کنار هم می‌نشینند تا خاطره‌ای نسلی بسازند. اگر فضاهای دیدنِ باهم، بهتر طراحی شوند و روایت‌ها به‌موقع ثبت شوند، این سینمای زنده هر بار روشن‌تر پخش خواهد شد. برای ادامهٔ این جست‌وجوی احساسی و شهری، همراهِ مجله خاطرات بمانید.

پرسش‌های متداول

چرا فوتبال ملی به «سینمای زنده» حافظه جمعی شبیه است؟

چون یک تصویر واحد در هزاران مکان مختلف هم‌زمان دیده می‌شود و واکنش‌های بدنی و عاطفیِ جمعی را هماهنگ می‌کند. فریاد گل، سکوت پیش از پنالتی، و بوق‌های بعد از بازی مثل صحنه‌هایی هستند که بارها بازپخش می‌شوند. همین تکرار هماهنگ، از خانه تا میدان شهر، مواد خامِ خاطرات نسلی را می‌سازد و آن را در حافظه جمعی شهری رسوب می‌دهد.

نقش صدا در شکل‌گیری خاطرات تماشای جمعی چیست؟

صدا مثل موسیقی متن عمل می‌کند: اوج و فرودِ گزارشگر، شعارهای سکوها، و حتی صدای ریز تخمه و قُل‌قُل چای. این لایهٔ شنیداری، بدنِ جمعی را هم‌زمان می‌کند و به هر فضا هویت می‌دهد. وقتی سال‌ها بعد همان صداها را می‌شنویم، فضا و حس همان لحظه برمی‌گردد. برای درک پیوند عمیق صدا و حافظه، رجوع به «نغمه‌ها» و آوازهای جمعی راهگشاست.

چطور می‌توان شادی خیابانی را کم‌تنش و ایمن نگه داشت؟

با آماده‌سازی فضاهای شهری: تعیین میدان‌های مناسب، نور کافی، مسیرهای رفت‌وآمد مشخص، و هماهنگی با کسبهٔ محلی. همچنین ترویج «آیین‌های کوچک» مثل کاهش بوق‌های ممتد در ساعات شب، استفاده از طبل و دست‌زدن به‌جای ابزارهای آزارنده، و تشویق به پیاده‌روی برای دورشدن از گره‌های ترافیکی. مشارکت محله‌ها در طراحی این تجربه، احساس مالکیت و هم‌دلی را افزایش می‌دهد.

تماشای جمعی بازی در اداره‌ها و پادگان‌ها چه نقشی در هم‌نفسی دارد؟

این تماشاها هرچند کم‌صدا و کنترل‌شده‌اند، اما شکاف بین زندگی روزمره و هیجان ملی را پل می‌زنند. زبان بدنِ محدود، نگاه‌های هم‌دلانه و پیام‌های گروهیِ پس از گل، پیوندهای کوچک اما عمیق می‌سازند. همین پیوندها، در حافظهٔ کاری یا سربازی رسوب می‌کند و بعدها به روایت‌های مشترک تبدیل می‌شود: «یادته آن گل را وسط شیفت دیدیم؟»

شوخی‌های فوتبالی چه تاثیری بر کاهش تنش‌های اجتماعی دارند؟

شوخی‌های فوتبالی، زبان مشترکی می‌سازند که مرزهای سلیقه را نرم می‌کند. وقتی داوری محل اختلاف است، یک شوخی به‌موقع می‌تواند فشار را کم کند و جمع را دوباره هم‌آهنگ سازد. این شوخی‌ها، از «آفساید میلی‌متری» تا «پاس طلایی»، استعاره‌هایی می‌شوند برای مدیریت اختلاف و تقویت هم‌دلی؛ درست همان کاری که خاطرات مشترک با ما می‌کند.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

نوروزهای تاریخی؛ سال‌هایی که یک ملت یک خاطره ساخت

نوروزهای تاریخی ایران؛ از دهه ۶۰ تا امروز. چگونه سفره هفت‌سین، سریال نوروزی و دید‌وبازدیدها در حافظه جمعی ما ثبت شده‌اند و تغییرات جامعه را روایت می‌کنند.

امتحانات نهایی، کنکور و اضطراب ملی؛ چگونه یک مراسم آموزشی تبدیل به آیین جمعی شد؟

چطور امتحانات نهایی و کنکور از سنجش آموزشی به آیینی ملی و بخشی از حافظه‌ جمعی ایرانیان بدل شد؟ تحلیلی میدانی از اضطراب جمعی و فشار خانواده و مدرسه.

تابستان‌های انتخاباتی؛ چرا فضای شهری هم بخشی از خاطره است؟

تابستان‌های انتخاباتی چگونه فضای شهری را دگرگون می‌کند و با پوستر انتخاباتی، شعارها و شب‌زنده‌داری ستادها به حافظه جمعی سیاسی و خاطرات خیابانی ما راه می‌یابد؟

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

چهار + پنج =