ایوان خانههای خشتی محله؛ صندلی حصیری، شربت بهلیمو و باد داغ مرداد
وقتی از ایوان خانههای خشتی محله حرف میزنیم، از یک مرز زنده سخن میگوییم؛ جایی که نه کاملاً خصوصی است و نه تمامقد عمومی. ایوان در ظهرهای طولانی و عصرهای بلند تابستان، صحنهای برای ایواننشینی میسازد: صندلی حصیری که کمی به دیوار کاهگلی تکیه داده، سینی فلزی با لیوانهای عرقکردهی شربت بهلیمو، و باد داغ مرداد که از لابهلای مشبکهای چوبی عبور میکند و بوی خاک نمخوردهی حیاط را میآورد. این تصویر مشترک نسلهاست؛ جایی که کودکان، نام رهگذران و آهنگ قدمها را میآموختند، و بزرگترها در سکوتی شنوا، رفتوآمد کوچه را زیر نظر میگرفتند. ایوان خانههای خشتی بافت نرم همسایگی را تقویت میکرد؛ آستانهای که به ما اجازه میداد در فاصلهی یک قدم از کوچه بایستیم، اما هنوز در سایهی خانه بمانیم.
فضای میانجی ایوان: مرز پرگذر بین کوچه و اتاق
ایوان، فضای نیمهخصوصیـنیمهعمومیِ خانه بود؛ مرزی که جریان زندگی را از کوچه به اتاق و بالعکس منتقل میکرد. صبحها، صدای دورهگردها و بوی نان تازه از کوچه بالا میآمد و در ایوان ملایم میشد؛ عصرها، صدای اذان غروب و خشخش برگ درخت توت، همراه با گفتوگوی آرام اهل خانه در ایوان مینشست. این مرز، هم فیلتر صدا بود و هم مترجم نشانهها؛ خبر و حرف و سلام را میگرفت و با ادب و قاعدهی خانگی وارد میکرد. وقتی همسایهای برای کاری دمِ در میآمد، ایوان نقش اتاقک انتظار را بازی میکرد: «سلام دم در» کوتاه، لیوانی آب یا شربت، و چند کلمهی مکفی برای هماهنگی. ایوان بهاینترتیب، ظرفیتهای اجتماعی خانه را فعال میکرد؛ بدون اینکه چارچوب خصوصی اتاق شکسته شود.
قومنگاری چیدمان: صندلیها، مسیر باد و اقتصاد سایه
چیدمان ایوان تابعی از مسیر باد، شیب آفتاب و وسعت دید بود. صندلیهای حصیری عموماً یا المانند چیده میشدند تا گفتوگو روبهرو اما نه رودررو بماند، یا با زاویهای رو به کوچه تا نگاه، حدفاصل حیاط و گذر را پوشش دهد. یک چهارپایهی کوتاه کنار دست بزرگترها برای سینی شربت و ظرف نقل؛ و یک سکو یا پاخورِ آجری برای نشستنِ کودکان که مدام قد و قامتشان را با ستون چوبی ایوان مقایسه میکردند. «اقتصاد سایه» اصل راهنما بود: هرچه آفتاب بالاتر، صندلیها عقبتر؛ هرچه باد داغتر، پردههای نخی و حصیرهای حصاری جلوتر. ظهرهای تند تابستان، ایوان به پناهگاه هشیارانهی سایه تبدیل میشد و عصرها، با برگشت نور، چیدمان بازتر میگشت تا گفتوگو موجدارتر شود. این مهندسیِ بیخطکش، حاصل تجربهی زیستهی نسلها بود؛ نه از سر تقلید، که نتیجهی مذاکرهی هرروزه با گرما و نور.
بدن، نور و صدا: آداب نشستن و پیوند حسها با یادها
در ایوان، بدنها زبان مشترکی پیدا میکردند. بزرگترها معمولاً پشت به دیوارِ خنک مینشستند تا کمر از تب آفتاب نرهد و صورت رو به روشنای نرم عصر باشد؛ جوانترها نزدیک پلهها، برای دیدن جزئیات کوچه؛ کودکان، در آستانهی روشنـتاریک، جایی که بازی با نور جذابتر بود. صداها نیز طبقهبندی نانوشته داشتند: صدای کفش جلو در، مجازِ ورود؛ همهمهی کوچه، پسزمینه؛ و خندهی ناگهانی کودک، مرکز صحنه. ترکیب این وضعیتهای حسی، لایههای بهیادماندنیِ حافظهی جمعی را میساخت؛ همان شبکهای که ما آن را خاطرات مینامیم، و در آن لمس حصیر، بوی کاهگل و شوریِ بخار عرقِ لیوان با هم گره میخورند.
گفتوگو، تربیت و اقتصاد توجه خانوادگی
ایوان، کلاس بیتختهسیاه خانواده بود؛ جایی که کودکان با «تماشا کردن» آداب گفتوگو، نوبتگیری و شنیدن را یاد میگرفتند. در عصرهای مرداد، وقتی شربت بهلیمو دور میگشت، موضوعات از قیمت برنج و نان تا خبرهای مدرسه و «قول و قرار دم در» تغییر میکرد. بزرگترها با کموکاستِ صدا، پیام میدادند که گفتن و شنیدن دو سوی یک پلاند. تربیت در ایوان، پرهیز از خطابه و گرایش به روایت بود؛ قصهی کوتاهی از گذشته، یادآوریِ یک رسم محلی، یا نقل یک خاطرهی همسایگی که همها را آرام و همدل میکرد.
- تمرین شنیدن: کودک اجازه مییافت ابتدا تماشا کند، بعد پرسش کند و نهایتاً توضیح کوتاهی بدهد.
- مرزبندی نرم: ایوان بستر گفتوگوهای نیمهخصوصی بود؛ حرفهایی که نیاز به سکوت اتاق نداشتند.
- یادگیری با نقشپذیری: جابهجایی جای نشستن، به کودکان میآموخت چهوقت نزدیکتر و چهوقت دورتر بنشینند.
- آرامش جمعی: سروِ چای دورهمی یا شربت، ریتم گفتگو را تنظیم و توجهها را همجهت میکرد.
آیینها و مناسک محلی: خواستگاری، دیدوبازدید و صلهرحم
ایوان، میزبان آیینهای کوچک اما اثرگذار همسایگی بود. در خواستگاریهای محلی، نخستین نگاهها و اولین احوالپرسیها اغلب در ایوان رخ میداد؛ فاصلهای که شأن خصوصی خانواده را نگه میداشت و در عین حال، در را به کوچه نبسته نمیکرد. لیوانهایی شفاف از شربت بهلیمو، ظرفی نقل و نبات، و گلدانی شمعدانی کنار ستون؛ اینها زبان بیکلام احترام بود. عصرهای دیدوبازدید، بزرگترها در ایوان مینشستند و کودکان دور حوض میچرخیدند؛ کفشها جلوی در منظم میشد و سلامها رفتوآمد میکرد. آداب دید و بازدید در این مرز شکل میگرفت؛ دستِ کوتاه و سخنِ کافی، که نه اطالهی کلام داشت و نه شتابِ بیاحترامی.
آپارتماننشینی و استحالهی ایوان: بالکنهای بسته و کولرهای گازی
با آپارتماننشینی، بالکنهای بسته و کولرهای گازی، بدنها کمتر در معرض باد داغ مرداد و صداهای کوچهاند. شیشههای دوجداره، هرچند آسایش حرارتی میآورند، اما از «گوشِ محله» میکاهند. ایوانِ میانجی، به فضای ذخیرهسازی یا گلدانچینی بدل شده و گفتوگوها به پشت درهای بسته و صفحههای تلفن کوچ کردهاند. این دگردیسی، چالش تازهای پیش مینهد: چگونه گرمای انسانی و شنیدنِ یکدیگر را در معماری امروز دوباره فعال کنیم؟
- دیروز: صندلی حصیری در سایهی کاهگل، باد مستقیم و صدای گذر؛ امروز: مبلمان تاشو پشت شیشه، جریان هوای مکانیکی و سکوتِ فنی.
- دیروز: دیدارهای کوتاه دمِ در؛ امروز: پیامهای فوری و تماسهای تصویری.
- دیروز: تربیتِ تماشاگرِ فعال؛ امروز: تماشای منفعلِ صفحهها.
راهحلهای کوچک اما عملی وجود دارد: ساخت نیمکت در ورودی ساختمانها برای گفتوگوهای کوتاه؛ بالکنهای پرگلدان با حفاظهای مشبکِ قابلِ بازشدن؛ ساعتی بدون کولر برای باز کردن پنجره و شنیدن صداهای محله؛ و برنامههای جمعی ساده مثل آبدادن به گلدانهای مشترک. این مداخلات خُرد، همان کارکرد «فضای میانجی» را در مقیاس آپارتمان احیا میکند.
جزئیات معماری و زیستروزمرهی ایوان خشتی
ایوانهای خشتی بر سکوی کوتاه استوار میشدند؛ ستونی چوبی یا آجری که سایه را نگه میداشت و طاقی که نور را میشکست. کاهگل، بهواسطهی جرم حرارتی بالا، گرما را به تأخیر میانداخت و عصرها خنکای نسبی میداد. لبهی سکو، هم تکیهگاه لیوانهای شربت بهلیمو بود و هم خطِ نامرئیِ ادب؛ کودکان بدانسویش نمیرفتند مگر با اجازه. در اقلیمهای گرموخُشک، جهتگیری ایوان بهسوی بادهای عصرگاهی تنظیم میشد تا خنکای طبیعی تقویت شود. این جزئیات کوچک، کلیت «ایواننشینی» را ممکن میکرد؛ هم برای کارهای سادهی روزمره و هم برای آیینهای جمعی. برای تصویر کاملتر این جزئیات در نسبت با زندگی، میتوان به مجموعهی «خانههای قدیمی ایرانی و زندگی روزمره» رجوع کرد که لایههای زیستروزمره را با عینکی مردمنگار دنبال میکند.
جمعبندی و ادامهی روایتها
ایوان خانههای خشتی محله، تنها یک عنصر معماری نبود؛ حافظهای زنده از نحوهی کنار هم بودن ما بود. صندلی حصیری، لیوان شربت بهلیمو، و باد داغ مرداد، اجزایی از الگوییاند که گفتوگو، تربیت و همسایگی را در یک قاب مینشاند. اگر امروز بالکنهای بسته، ما را از صداها و نسیمها دور کردهاند، هنوز میتوانیم با تصمیمهای کوچک، آن «مرزِ مهربان» را به زندگی برگردانیم. برای پیگیری روایتهای مشابه از حیاط و ایوان و ذخیرهی دانستهها، بایگانی «مجله خاطرات» مقصد امنی برای خواندن و اندیشیدن است.
آیا ایواننشینی فقط یک نوستالژی است یا کارکرد امروزین هم دارد؟
ایواننشینی یک تجربهی زیسته با کارکرد اجتماعی است. هرچند شکل سنتیاش کمتر شده، اما میتوان کارکردهایش را در معماری امروز احیا کرد: نیمکتهای ورودی ساختمان، بالکنهای نیمهباز، یا حتی فضاهای مشترک طبقات برای گفتوگوی کوتاه. هدف، بازگرداندن «فضای میانجی» و تقویت مواجهههای کوتاه و محترمانه است.
چگونه در بالکن آپارتمان، حس ایوان را بازآفرینی کنیم؟
سه اصل را جدی بگیرید: جریان هوا، دیدِ کنترلشده و سایهی کافی. از حفاظهای مشبک و پردههای نخی برای تنظیم نور استفاده کنید، یک صندلی حصیری یا نیمکت کوچک بگذارید، و ساعتی از روز را بدون کولر با پنجرهی باز سپری کنید تا صداهای محله برگردند. گلدانهای مشترک با همسایه، بهانهی گفتوگو فراهم میکند.
نقش ایوان در تربیت کودکان چه بود؟
ایوان، میدان تمرینِ مشاهده و گوشدادن بود. کودک، قواعد نوبتگیری، احترام به فاصله، و رصد علائم اجتماعی را در کنار بزرگترها میآموخت. این یادگیری مبتنی بر «الگوگیری آرام» بود؛ بدون خطابهی مستقیم. نتیجه، مهارتهای نرم ارتباطی است که در مدرسه کمتر آموزش داده میشود.
چیدمان بهینهی صندلیها در ایوان یا بالکن چگونه است؟
اگر گفتگو محور است، چیدمان المانند با زاویهی ۹۰ درجه، تماس چشمی را تسهیل و فشار رودررویی را کم میکند. برای تماشا، یک صندلی روبهکوچه و دیگری اندکی پشتتر. همیشه یک سطحِ کناری برای سینی شربت یا چای بگذارید و در تابستان، پشت به دیوارِ خنک بنشینید تا کمر از گرما در امان بماند.
آیا بالکنهای بسته میتوانند میانجی همسایگی باشند؟
اگرچه شیشهی دوجداره صداها را میبُرد، اما با طراحی جزئی میتوان نقش میانجی را تا حدی برگرداند: پنجرههای قابدارِ قابلِ بازشدن، پردههای نیمهشفاف، و دعوت به گفتگوهای کوتاه روی نیمکت ورودی ساختمان. این عناصر ساده، «دیدن و دیدهشدنِ محترمانه» را ممکن میکنند.


