صفحه اصلی > مراحل زندگی : ترس‌هایی که بزرگ شدند؛ خاطراتی که هرگز کودک نماندند

ترس‌هایی که بزرگ شدند؛ خاطراتی که هرگز کودک نماندند

ترس‌های کودکی که در بزرگسالی شکل عوض می‌کنند؛ تصویر یک جوان ایرانی در پذیرایی خانه با دفتر مدرسه و سایهٔ کودک

آنچه در این مقاله میخوانید

ترس‌هایی که بزرگ شدند؛ خاطراتی که هرگز کودک نماندند

بعضی ترس‌ها مثل لباس مدرسه‌اند: اندازه‌مان می‌شوند، بعد کوچک می‌شوند، اما دور انداختنی نیستند. فقط می‌روند تهِ کمدِ ذهن و یک روز، در مهمانی فامیلی یا پشت میز جلسه، دوباره پیدایشان می‌کنیم. ترسی که زمانی از تاریکی بود، در بزرگسالی می‌تواند به ترس از تنها ماندن تبدیل شود؛ ترس از معلم، به ترس از اشتباه؛ ترس از دعوای پشتِ درِ بسته، به حساسیتِ بیش‌ازحد به صدای بلند و نگاه دیگران.

در زندگی ایرانی، ترس‌ها فقط تجربهٔ فردی نیستند؛ اغلب از دلِ جمله‌ها، لحن‌ها، شوخی‌ها، و آیین‌های روزمره منتقل می‌شوند. همین‌هاست که باعث می‌شود خاطرهٔ ترس، کودک نماند؛ بزرگ شود، شکل عوض کند، و گاهی حتی «عادت» شود. این مقاله تلاشی است برای دیدنِ این دگردیسی از نزدیک؛ از راهرو مدرسه تا اتاق پذیرایی با مبل‌های کاورکشیده، از «بچه‌اس دیگه» تا «آبرو داریم»؛ و در نهایت، چند راهکار مسئولانه و قابل اجرا برای اینکه ترس را از سایه به نور بیاوریم—نه با اغراق درمانی، بلکه با تمرین‌های کوچک.

۱) صحنه‌های کوچک، ترس‌های بزرگ: اتنوگرافیِ یک روز معمولی

اگر بخواهیم ترس را در فرهنگ روزمره پیدا کنیم، لازم نیست سراغ اتفاق‌های بزرگ برویم. کافی است یک روز معمولی را تماشا کنیم: راهروی مدرسه، زنگ تفریح، صفِ صبحگاهی، و آن لحظه‌ای که اسم کسی را بلند صدا می‌زنند. بوی گچ، صدای کشیده‌شدن صندلی، یا نگاهِ کوتاهِ ناظم، می‌تواند در بدن ثبت شود؛ بدن هم حافظهٔ خودش را دارد.

یا عصرِ جمعه در خانهٔ مادربزرگ: پذیرایی مرتب، کاورهای سفید روی مبل، ظرف میوه‌ای که کسی جرئت ندارد اول دست ببرد، و جمله‌های کوتاه که مثل تابلوهای راهنما عمل می‌کنند: «آروم‌تر»، «جلوی بزرگ‌تر حرف نزن»، «خجالت بکش». از آن طرف، پشتِ درِ بسته، دعوایی که «آرام» است اما به‌طرز عجیبی سنگین: صدای کنترل‌شده، مکث‌های طولانی، و بعد سکوت. کودک در این صحنه‌ها یاد می‌گیرد ترس همیشه فریاد نیست؛ گاهی زمزمه است.

این مشاهده‌ها به ما می‌گویند ترس فقط «واکنش به خطر» نیست؛ ترس می‌تواند به زبانِ اجتماعی تبدیل شود: زبانِ کنترل، زبانِ مراقبت، زبانِ حفظِ آبرو. در ایران، این زبان اغلب با نیتِ خیر همراه است—اما اثرش همیشه خیر نیست. برای همین است که بسیاری از ترس‌ها، سال‌ها بعد، در قالب‌هایی تازه برمی‌گردند: اضطرابِ قضاوت، ترس از خطا، ترس از کافی نبودن.

۲) ترس در فرهنگ روزمره چگونه منتقل می‌شود؟ (کلمات، لحن‌ها، شوخی‌ها)

ترس‌ها اغلب از راه «آموزش مستقیم» منتقل نمی‌شوند؛ بیشتر شبیه نَفَس‌کشیدنِ یک فضا هستند. کودک یاد می‌گیرد چه چیزهایی خطرناک‌اند، نه فقط با تجربهٔ شخصی، بلکه با واکنشِ بزرگ‌ترها. این انتقال، چند کانالِ آشنا دارد:

الف) تهدیدهای تربیتی و جمله‌های رایج

  • «آبرو داریم»؛ یعنی اشتباه تو فقط اشتباه تو نیست، هزینه‌اش جمعی است.
  • «بچه‌اس دیگه»؛ یعنی احساس تو جدی نیست، پس خودت هم جدی نگیرش.
  • «مرد که گریه نمی‌کنه»؛ یعنی بخشی از بدن و هیجانِ تو حقِ حضور ندارد.
  • «اگه ساکت نشی می‌برمت…»؛ یعنی امنیت شرطی است، نه پایدار.

ب) لحن‌ها و میمیک‌ها

گاهی یک «نگاه» کافی است: نگاهِ هشداردهنده در مهمانی، ابروی بالا رفته، یا مکثی که معنایش این است: «الان وقتِ درست‌بودنه». لحنِ کنترل‌گر می‌تواند حتی بدون توهین، بدن را آمادهٔ دفاع کند.

پ) شوخی‌های ظاهراً بی‌ضرر

شوخی‌های خانوادگی گاهی به شکلِ تکرارشونده، هویت می‌سازند: «بازم مثل همیشه گند زد»، «این همیشه خجالتیه»، «این که از سایه‌اش هم می‌ترسه». کودک می‌خندد چون همه می‌خندند؛ اما یک لایهٔ زیرین در ذهنش ثبت می‌شود: «من همانم که درباره‌اش می‌گویند.»

نکتهٔ مهم این است: انتقال ترس فقط به معنای بدرفتاری نیست. در بسیاری از خانه‌ها، ترس از دلِ «نگرانیِ مزمن» می‌آید؛ از بزرگ‌ترهایی که خودشان در ناامنی اقتصادی/اجتماعی بزرگ شده‌اند و مراقبت را با هشدار اشتباه گرفته‌اند.

۳) ترس چگونه به عادت تبدیل می‌شود؟ وقتی بدن یاد می‌گیرد

ترسِ کوتاه‌مدت کارکرد دارد: بدن را آماده می‌کند که از خطر رد شود. اما وقتی ترس تکرار می‌شود—بدون اینکه «پایان» روشن داشته باشد—کم‌کم تبدیل به عادت می‌شود. یعنی بدن پیش‌فرضش را روی حالتِ آماده‌باش می‌گذارد.

نشانه‌های بدن‌مند شدن ترس

  • تپش قلب قبل از یک تماس تلفنی ساده یا ورود به جمع
  • سفتی فک، دندان‌قروچه، یا نگه‌داشتن نفس
  • حساسیت به صدا (به‌خصوص صدای بلند یا درِ محکم)
  • اسکن‌کردن نگاه‌ها در مهمانی: «کی دارد قضاوتم می‌کند؟»
  • کمال‌گرایی به‌عنوان پوششِ ترس از اشتباه

این‌جا ترس فقط یک «فکر» نیست؛ یک وضعیتِ فیزیولوژیک است. برای همین هم صرفاً گفتنِ «نترس» کار نمی‌کند. بدن باید تجربهٔ تازه‌ای از امنیت بگیرد؛ تجربه‌ای که تکرار شود تا جای عادتِ قبلی را بگیرد.

یک مثال قابل لمس: کودکی که در خانه با صدای بحثِ کنترل‌شده اما ممتد بزرگ شده، ممکن است در بزرگسالی با کوچک‌ترین بالا رفتنِ تنِ صدا، بدنش یخ کند یا برعکس، ناگهان تند و تیز جواب بدهد. این واکنش همیشه «منطقی» نیست؛ اما «قابل فهم» است—چون بدن دارد از خاطره محافظت می‌کند.

برای نگاهِ دقیق‌تر به لحظه‌های آغازین، می‌توانید «اولین‌ها و لحظه‌های سرنوشت‌ساز» را هم بخوانید؛ بسیاری از ترس‌ها درست در همان اولین‌ها ریشه می‌گیرند.

۴) ترس سالم و ترس مزمن: مرز کجاست و نشانه‌های هشدار چیست؟

ترس سالم مثل چراغ ترمز است: به‌موقع روشن می‌شود، کمک می‌کند سرعت را کم کنیم، و بعد خاموش می‌شود. ترس مزمن اما مثل چراغی است که دائم چشمک می‌زند؛ حتی وقتی جاده صاف است. تفاوت را می‌شود با چند سؤال ساده بررسی کرد:

  • تناسب: آیا شدت ترس با موقعیت متناسب است یا خیلی بزرگ‌تر از آن؟
  • مدت: آیا بعد از موقعیت، بدن به حالت عادی برمی‌گردد یا ساعت‌ها/روزها درگیر می‌ماند؟
  • هزینه: آیا ترس باعث اجتناب‌های گسترده (کار، رابطه، تجربه‌های معمول) شده است؟
  • انعطاف: آیا می‌توانم با حمایت و تمرین، کمی جلو بروم یا کاملاً قفل می‌شوم؟

نشانه‌های هشدار که بهتر است جدی گرفته شوند

اگر این موارد تکرار می‌شوند، کمک حرفه‌ای (روان‌درمانگر/روان‌پزشک) می‌تواند مفید باشد، بدون اینکه به معنای «خراب بودن» شما باشد:

  • حملات پانیک یا احساس خفگی و بی‌قراری شدید
  • بی‌خوابی مداوم یا کابوس‌های تکرارشونده
  • اجتناب جدی از جمع/مدرسه/محیط کار
  • وابستگی به الکل، دارو یا رفتارهای اجباری برای آرام‌شدن
  • فکرهای آسیب به خود یا ناامیدی عمیق

هدف این مقاله تشخیص بالینی نیست؛ هدف این است که مرزها را روشن کند: ترس، بخشی از انسان بودن است؛ اما وقتی زندگی را کوچک می‌کند، باید دیده و رسیدگی شود.

۵) رسانه، خبر و فضای اجتماعی: چرا ترس‌ها در بزرگسالی «بزرگ‌تر» می‌شوند؟

کودکیِ ما شاید ترس‌های محدودی داشت: تاریکی، صدای بلند، بیمارستان، معلم، یا گم شدن در بازار. اما بزرگسالی، ترس‌ها را با یک موتور تازه تغذیه می‌کند: جریانِ بی‌وقفهٔ خبر و مقایسه. انگار ترس از «اتفاق» به ترس از «امکانِ اتفاق» تبدیل می‌شود.

سه مکانیسم رایج

  1. نزدیک‌سازی فاجعه: خبرها و روایت‌ها طوری می‌آیند که انگار هر حادثه همین دور و برِ ماست.
  2. مقایسهٔ بی‌پایان: فضای اجتماعی به ترس از کافی نبودن و جا ماندن دامن می‌زند.
  3. بدنِ بی‌استراحت: مغز فرصت نمی‌کند از حالت هشدار خارج شود؛ چون ورودی‌ها تمام نمی‌شوند.

این‌جا ترسِ کودکانه شکل عوض می‌کند: ترس از «جمع» می‌شود ترس از «قضاوت آنلاین»، ترس از «اشتباه در دیکته» می‌شود ترس از «اشتباه در تصمیم‌های بزرگ»، ترس از «بیمارستان» می‌شود ترس از «خبرِ بدِ ناگهانی».

اگر دوست دارید رابطهٔ ترس با حافظهٔ حسی را بهتر بفهمید، «حس‌ها و حافظه» به این موضوع نزدیک می‌شود؛ اینکه چرا یک صدا، یک بو یا یک نور، ناگهان خاطرهٔ ترس را روشن می‌کند.

۶) جدول ۱: ترس‌های کودکی و شکلِ بزرگسالیِ آن‌ها

ترس در کودکی چیزی که در بزرگسالی می‌شود نشانهٔ روزمره
ترس از قضاوت (مهمانی/مدرسه) اضطراب اجتماعی، خودسانسوری زیاد فکر کردن به «چی بگم» و «چی نگم»
ترس از ترک شدن وابستگی اضطرابی یا اجتناب عاطفی چک‌کردن افراطی پیام‌ها یا فرار از صمیمیت
ترس از اشتباه (معلم/نمره) کمال‌گرایی، تعلل شروع نکردن تا «همه چیز کامل شود»
ترس از فقر یا کمبود نگرانی مالی مزمن، احتکار عاطفی/کالایی اضطراب خرید، عذاب وجدان خرج کردن
ترس از صدای بلند و دعوا حساسیت به تعارض، واکنش شدید یخ‌زدن یا انفجار در بحث‌های کوچک
ترس از تاریکی/تنهایی اضطراب شبانه، ترس از بی‌پناهی نیاز به صدای پس‌زمینه، سخت خوابیدن

این جدول قرار نیست نسخهٔ قطعی بدهد؛ فقط نشان می‌دهد چطور یک تجربهٔ سادهٔ کودکی می‌تواند به «الگوی پایدار» تبدیل شود. اگر خودتان را در یک ردیف دیدید، معنی‌اش این نیست که محکومید؛ معنی‌اش این است که ردپا را پیدا کرده‌اید و پیدا کردن ردپا، شروع تغییر است.

۷) جدول ۲: محرک‌ها و پاسخ‌های سالم‌تر (جایگزین‌های قابل تمرین)

محرک رایج پاسخ خودکارِ رایج پاسخ سالمِ جایگزین (عملی و کوتاه)
نگاه و قضاوت در جمع سکوت، خودسانسوری یک جملهٔ کوتاه آماده + تماس چشمی ۲ ثانیه‌ای با فرد امن
اشتباه در کار/درس سرزنش خود، تعلل بازنویسی: «اشتباه داده است، نه هویت» + اقدام ۱۰ دقیقه‌ای
صدای بلند یا بحث یخ‌زدن/فرار/پرخاش تنفس ۴-۶ (دم ۴، بازدم ۶) + درخواست مکث ۵ دقیقه‌ای
خبرهای ناگوار اسکرول بی‌پایان، فاجعه‌سازی سقف خبر (مثلاً ۱۵ دقیقه) + یک فعالیت بدنی سبک ۷ دقیقه‌ای
ترس از تنها شدن چسبندگی یا قطع رابطه پیام شفاف و کوتاه + برنامهٔ کوچک برای خودمراقبتی همان روز

پاسخ‌های جایگزین، «حل فوری» نیستند؛ تمرین‌اند. نکته این است که پاسخ سالم، معمولاً کوچک‌تر و قابل اجراست. بدن با همین قدم‌های کوتاه یاد می‌گیرد لازم نیست همیشه در حالت دفاع بماند.

۸) راهکارهای عملی: مواجههٔ تدریجی، بازسازی روایت، تمرین بدنی، گفت‌وگوی امن، آیین‌های کوچک

کار با ترس، شبیه بازسازی یک خانهٔ قدیمی است: قرار نیست یک‌شبه همه چیز عوض شود. اما می‌شود با چند ابزار ساده شروع کرد آن‌قدر ساده که در زندگی ایرانی جا بگیرد.

۱) تنظیم مواجههٔ تدریجی (نه پرت شدن وسط ترس)

اگر از جمع می‌ترسید، هدف اول «درخشیدن در مهمانی» نیست. هدف اول می‌تواند این باشد: ۲۰ دقیقه حضور، یک سلام، یک گفت‌وگوی کوتاه با یک نفر. مغز به تجربه‌های موفقِ کوچک نیاز دارد.

  • فهرست ۵ پله‌ای بسازید: از آسان به سخت.
  • هر پله را حداقل ۳ بار تکرار کنید تا بدن آشنا شود.

۲) بازسازی روایت: «چه شد» را از «من کی هستم» جدا کنید

بسیاری از ما با یک روایت بزرگ شده‌ایم: «من دردسرم»، «من خجالتی‌ام»، «من همیشه خراب می‌کنم». بازسازی روایت یعنی جمله را دقیق‌تر کنیم:

من در آن موقعیت ترسیدم، چون از مورد قضاوت قرار گرفتن وحشت داشتم. اما امروز می‌توانم تجربهٔ تازه‌ای بسازم.

۳) تمرین‌های کوتاه بدنی (برای وقتی که بدن جلوتر از ذهن می‌دود)

  • تنفس ۴-۶: ۵ دور. (دم ۴ ثانیه، بازدم ۶ ثانیه)
  • ریلکس فک: زبان را به سقف دهان بچسبانید، دندان‌ها جدا، شانه‌ها پایین.
  • گراندینگ ۵-۴-۳-۲-۱: ۵ چیز که می‌بینم، ۴ چیز که لمس می‌کنم، ۳ صدا، ۲ بو، ۱ مزه.

۴) گفت‌وگوی امن: یک نفر، یک جملهٔ صادقانه

بزرگ شدن ترس‌ها، اغلب با تنها ماندنشان همراه است. گفت‌وگوی امن یعنی انتخاب یک نفر که شما را کوچک نمی‌کند. لازم نیست همه چیز را بگویید؛ یک جمله کافی است: «وقتی صدا بالا می‌رود، بدنم قفل می‌کند. اگر ممکنه آروم‌تر حرف بزنیم.»

۵) طراحی «آیین‌های کوچک» برای احساس امنیت

آیین‌ها در فرهنگ ما همیشه پناه بوده‌اند؛ از چایِ بعد از دعوا تا مرتب‌کردن سفره. شما هم می‌توانید آیین‌های کوچک شخصی بسازید:

  • بعد از خبرخوانی: یک لیوان آب + پنجره باز + ۳ نفس عمیق
  • قبل از مهمانی: ۵ دقیقه راه رفتن آرام + انتخاب یک «نقطهٔ امن» در جمع
  • بعد از یک بحث: نوشتن ۳ جمله: «چه حس کردم؟ چه لازم دارم؟ یک قدم کوچک چیست؟»

بخش ویژه: ترس‌های جمعی ایرانی وقتی ترس فقط مالِ «من» نیست

بعضی ترس‌ها را نمی‌شود صرفاً با روان‌شناسی فردی توضیح داد، چون از زیست جمعی می‌آیند؛ مثل ترس از آیندهٔ مبهم، ترس از سقوط اقتصادی، ترس از «حرف مردم»، ترس از ناامن شدنِ مسیرهای زندگی (کار، مهاجرت، ازدواج، درمان). این‌ها ترس‌هایی‌اند که در گفتگوهای روزمره می‌چرخند و به بدن همه سرایت می‌کنند.

در چنین فضایی، «آبرو» فقط یک مفهوم اخلاقی نیست؛ یک سازوکار بقاست: خانواده می‌خواهد آسیب را کم کند، پس کنترل را زیاد می‌کند. نتیجه این می‌شود که کودک یاد می‌گیرد خطا مساوی است با تهدیدِ تعلق. و این‌جاست که ترس از اشتباه، بزرگ می‌شود و به ترس از زندگی تبدیل می‌شود.

چالش‌ها و راه‌حل‌های واقع‌گرایانه در سطح جمعی

  • چالش: فشار «حرف مردم» در تصمیم‌های شخصی.
    راه‌حل کوچک: تعریف یک دایرهٔ اعتماد (۲ تا ۳ نفر) برای تصمیم‌ها و محدود کردن مشورت‌های پراکنده.
  • چالش: خبرهای پی‌درپی و اضطراب عمومی.
    راه‌حل کوچک: رژیم خبر + جایگزین حسی (پیاده‌روی کوتاه، موسیقی آرام، تماس با یک دوست).
  • چالش: تنش در خانواده و تعارض‌های حل‌نشده.
    راه‌حل کوچک: قراردادهای ساده: «بحث را در حضور بچه ادامه ندهیم»، «بعد از بالا رفتن صدا مکث کنیم».

ترس جمعی را نمی‌شود یک‌نفره حل کرد؛ اما می‌شود «سهم خود» را از بازتولید ترس کم کرد: کمتر با تهدید تربیت کنیم، کمتر با برچسب شوخی کنیم، و بیشتر فضاهای امن بسازیم حتی در اندازهٔ یک جمله.

جمع‌بندی: ترس را کوچک نکنیم؛ دقیقش کنیم

ترس‌هایی که بزرگ می‌شوند، معمولاً از جایی شروع شده‌اند که «امنیت» شرطی بوده: اگر درست رفتار کنی، اگر ساکت باشی، اگر آبرو را نگه داری. این ترس‌ها در بزرگسالی شکل عوض می‌کنند: می‌شوند اضطراب قضاوت، ترس از اشتباه، حساسیت به صدا، یا نگرانی دائمی از کمبود. فرقِ ترس سالم و مزمن را می‌شود با تناسب، مدت، هزینه و انعطاف سنجید. رسانه‌ها و خبر هم می‌توانند سوختِ این چرخه باشند. راهِ مسئولانه اما از قدم‌های کوچک می‌گذرد: مواجههٔ تدریجی، بازسازی روایت، تمرین‌های کوتاه بدنی، گفت‌وگوی امن، و آیین‌های کوچک برای بازگرداندن بدن به حالت آرام. هدف، حذفِ ترس نیست؛ هدف این است که ترس، فرمانِ زندگی را دست نگیرد.

پرسش‌های متداول

۱) چرا ترس‌های کودکی در بزرگسالی برمی‌گردند، حتی اگر یادمان نیست؟

چون بخشی از ترس در «بدن» ذخیره می‌شود، نه فقط در خاطرهٔ روایی. ممکن است رویداد را دقیق یادمان نباشد، اما بدن با صدا، لحن، نگاه یا موقعیت مشابه فعال می‌شود. این فعال شدن لزوماً به معنای ضعف نیست؛ نشانهٔ این است که سیستم عصبی تجربه‌ای را «خطرناک» طبقه‌بندی کرده و حالا دنبال محافظت است.

۲) از کجا بفهمم ترسم طبیعی است یا مزمن و آسیب‌زا؟

به تناسب و هزینه نگاه کنید: اگر ترس با موقعیت متناسب نیست، مدت زیادی می‌ماند، و شما را وارد اجتناب‌های گسترده می‌کند (کار، رابطه، جمع)، احتمالاً مزمن شده است. همچنین اگر نشانه‌های بدنی شدید، بی‌خوابی مداوم یا حملات اضطرابی دارید، بهتر است آن را جدی‌تر پیگیری کنید و در صورت نیاز از متخصص کمک بگیرید.

۳) آیا جمله‌های رایج مثل «آبرو داریم» واقعاً می‌توانند ترس بسازند؟

خودِ جمله به‌تنهایی نه؛ اما تکرارِ آن همراه با لحنِ هشدار و پیامِ ضمنی («اشتباه یعنی طرد شدن») می‌تواند الگوی ترس را تقویت کند. کودک یاد می‌گیرد که تعلق، مشروط است. در بزرگسالی این می‌تواند به خودسانسوری، اضطراب اجتماعی یا ترس از تصمیم‌گیری تبدیل شود. تغییر هم از همین‌جا شروع می‌شود: دقیق‌تر حرف زدن و امنیت دادن بدون تهدید.

۴) برای ترس از جمع، بهتر است خودم را ناگهان در جمع‌های بزرگ بیندازم؟

معمولاً نه. مواجههٔ ناگهانی می‌تواند ترس را تقویت کند، چون بدن تجربهٔ «شکستِ سنگین» ثبت می‌کند. مواجههٔ تدریجی امن‌تر است: پله‌های کوچک و قابل تکرار. مثلاً ۲۰ دقیقه حضور، یک گفت‌وگوی کوتاه، یا رفتن با یک دوست امن. اگر ترس بسیار شدید است، همراهی درمانگر می‌تواند مسیر را هموارتر کند.

۵) با ترس‌های جمعی مثل نگرانی اقتصادی یا آیندهٔ مبهم چه کار می‌شود کرد؟

این ترس‌ها واقعی‌اند و نباید با «مثبت‌اندیشی» ساده‌انگارانه حذف شوند. کاری که از دست فرد برمی‌آید، تنظیمِ دامنهٔ اثر است: سقف خبر، برنامهٔ مالی واقع‌گرایانه، و ساختن شبکهٔ حمایت (دوست/خانواده/گروه‌های امن). همچنین می‌شود سهم خود را در بازتولید ترس کم کرد: کمتر شایعه، کمتر هشدارهای فلج‌کننده، و بیشتر گفت‌وگوی دقیق و حمایتی.

۶) اگر خانواده یا اطرافیان شوخی‌های برچسب‌زننده دارند، چطور بدون دعوا مرز بگذارم؟

مرزگذاری در فرهنگ فامیلی کار ظریفی است. یک جملهٔ کوتاه و ثابت کمک می‌کند: «می‌دونم شوخیه، ولی این مدل گفتنش منو مضطرب می‌کنه؛ لطفاً تکرارش نکن.» اگر فضا کشش ندارد، می‌توانید موضوع را عوض کنید یا حضور را کوتاه‌تر کنید. مرز سالم یعنی کم کردن آسیب، نه جنگیدن برای تغییر همه.

دعوت پایانی: اولین ترس تو چه بود؟

اگر دوست داری، همین امروز یک خاطرهٔ کوتاه بنویس: «اولین ترسی که یادم می‌آید…» لازم نیست طولانی باشد؛ ۸ تا ۱۲ خط کافی است. یک صحنهٔ کوچک را ثبت کن: راهروی مدرسه، تاریکیِ اتاق، صدای پشت در، یا نگاهِ کسی در مهمانی. بعد یک جمله اضافه کن: امروز آن ترس چه شکلی شده؟

این‌جا در «خاطرات»، نوشتن فقط روایت نیست؛ یک جور پس‌گرفتنِ اختیار است. تو هم روایتت را به مجله بسپار و کمک کن نقشهٔ ترس‌های مشترک‌مان دقیق‌تر شود.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

سربازی؛ دو سالی که یک عمر خاطره ساخت

سربازی در ایران آستانه‌ای نسلی است؛ از صف صبحگاه تا نگهبانی شب. این مردم‌نگاری نشان می‌دهد چگونه دو سال پادگان، لایه‌ای از خاطرات مشترک در حافظه جمعی می‌سازد.

18 آذر 1404

تولدهای خانگی؛ بادکنک‌های کم‌باد و شرشره‌های کاغذی

روایتی مردم‌نگارانه از تولدهای خانگی ایرانی دهه ۶۰ تا اوایل ۹۰؛ جزئیات چیدمان خانه، سفره‌ی روی فرش، بادکنک‌های کم‌باد، صداها و پیوند نسل‌ها.

17 آذر 1404

صدای دوره‌گردها؛ از یخ‌در‌بهشت تا اپ‌های سفارش آنلاین

تحلیلی از صدای دوره‌گردها در زندگی شهری ایران؛ از نداهای یخ‌در‌بهشت تا نوتیفیکیشن اپ‌ها، با نگاهی نوستالژیک به خاطرات و راه‌حل‌های حفظ آن صداها.

9 آذر 1404
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x