صفحه اصلی > خوراک‌های محلی و سفره‌های بومی : آش‌های ایران؛ روایت شهرها از پشت یک کاسه گرم

آش‌های ایران؛ روایت شهرها از پشت یک کاسه گرم

دیگ آش نذری در کوچهٔ محرم با بخار و پیازداغ؛ زنان و مردان در حال پخش، بازار محلی و کاسه‌های آماده؛ روایت مردم‌نگارانهٔ آش‌های ایران

آنچه در این مقاله میخوانید

آش‌های ایران؛ روایت شهرها از پشت یک کاسه‌ٔ گرم

از نگاه یک مردم‌نگار میدانی، «آش‌های ایران» تنها یک غذا نیست؛ نقشه‌ای زنده از لهجه‌ها، آیین‌ها و همدلی‌های محلی است. در سرمای سحرگاهی یا گرمای ظهر محله، بخارِ کاسه‌ها مثل ابری کوچک روی شهر می‌نشیند و راه می‌افتد. بوی پیازداغِ ترد، نعناع‌داغی که بر سطح سبز آش می‌رقصد، صدای کفگیرِ بلند روی دیگ، و نور مه‌آلود کوچه‌ها، همگی شهر را در یک قاب معطر جمع می‌کنند. روایت من از این دیگ‌ها، از محرمِ کوچه‌های تنگ شروع می‌شود، به نذرهای خانگی می‌رسد، و میان بازارهای محلی و صبح‌های زمستانی ترمینال‌ها امتداد می‌یابد؛ جایی که هر کاسه، کارتِ شناسایی یک شهر است.

  • آش به‌مثابه نقشه‌ٔ جمعی: هر شهر با نوع سبزی، ظرف و شیوه‌ٔ پخش، خودش را معرفی می‌کند.
  • حس‌ها راهنما هستند: بو، بخار، صداهای پس‌زمینه و نور، معنای اجتماعی آش را می‌سازند.
  • کُدهای اجتماعی مهم‌اند: تعارف، تقدم سالمندان، نقش زنان و گفت‌وگوهای کنار دیگ.
  • آیین‌ها و فصل‌ها، زمان‌سنج این خوراک‌اند؛ از محرم تا زمستان‌های سفر.

«آش را داغ می‌دهیم که گرمی‌اش بنشیند روی دلِ مردم؛ شفا اگر باشد، از همین جمع‌شدن‌هاست.»

محرم و دیگ‌های جوشان؛ میدانِ دیدِ مردم‌نگار

محرم که می‌رسد، کوچه‌ها به کارگاه‌های موقت تبدیل می‌شود. دیگ‌های بزرگ روی سه‌پایه‌ها زبانه می‌کشند؛ شلنگِ آب، کیسه‌های حبوبات و سبزی‌های خردشده کنار پیاده‌رو صف می‌کشند. نوحه از بلندگوها می‌پیچد و قابلمه‌های کوچک خانگی برای بردن سهمِ همسایه‌ها حاضر می‌شود. آش رشته رایج‌ترین است؛ نخ‌های رشته در شورِ جمعی می‌رقصند، و روی سطح، پیازداغِ کاراملی با نعناع‌داغ به رنگ زمرد پخش می‌شود. ظرف‌ها از کاسه‌های لعابی تا لیوان‌های یکبارمصرف، هرکدام با بودجه و سلیقه‌ٔ هیئت فرق می‌کنند. مهم‌تر از طعم، ترتیب پخش است: اول سالمندان و کودکان، بعد رهگذران و کارگران شیفتِ شب؛ برخی هیئت‌ها کاسهٔ جدا برای روزه‌داران نگه می‌دارند. کنار دیگ، گفت‌وگوها شکل می‌گیرد: از نرخ برنج تا احوالِ بیمارِ محله. آش در این شب‌ها، وسیله‌ٔ هم‌دیداری و هم‌دردی است؛ غذایی که مرز خانه و خیابان را موقتا برمی‌دارد.

نذرهای خانگی؛ اقتصادِ عاطفه در مقیاسِ کوچک

در نذرهای خانگی، آش از دیگ‌های صنعتی به قابلمه‌های چندلایه‌ٔ قدیمی برمی‌گردد. مادرها و خاله‌ها در آشپزخانه، سبزی‌ها را با ریتمی آشنا خرد می‌کنند: «یک مشت عدس، دو کفگیر سبزی، و کمی لیموعمانی برای عطر.» معیارها دستی است؛ مقیاسی که سال‌ها از طریق تجربه و خاطرات منتقل می‌شود. کاسه‌ها با دست‌خط روی درپوش‌ها نام‌گذاری می‌شوند تا سهمِ درخور به دست همه برسد؛ به‌خصوص همسایه‌ٔ تنها، صاحب‌خانهٔ بیمار و کارگرِ شب‌کار. اینجا آش، واحدِ مبادله‌ٔ عاطفی است؛ بده‌بستانِ مهر. نقش مردها هم در بیرون‌خانه پررنگ می‌شود: از آوردن نان تا ایستادن پشت درِ خانه‌ها و تعارفِ «گرم بخورید که جان بگیرید». نذر خانگی، اقتصاد کوچکی از زمان، مواد غذایی و نیروی جمعی است که ارزشش با پول سنجیده نمی‌شود، با همدلی سنجیده می‌شود.

بازارهای محلی؛ سبزی، ظرف و لهجه

در بازار محلی، آش قبل از پخته‌شدن، خودش را معرفی می‌کند. بوی تره تازه، کرفس کوهی و شنبلیله از سینی‌های سبزی‌فروش‌ها برمی‌خیزد. لهجه‌ها، ترکیب سبزی را تعیین می‌کنند: سبزیِ آش شیرازی پرمایه و معطر؛ سبزیِ اصفهانی ساده‌تر و نرم‌بو؛ سبزیِ اردبیلی که با دوغ جفت می‌شود. فروشنده‌ها درباره‌ٔ روغنِ حیوانی و پیازداغِ خانگی چانه می‌زنند؛ برخی غرفه‌ها قاشق‌های چوبی، کاسه‌های لعابی و حتی دنگِ کرایهٔ دیگ مسی را عرضه می‌کنند. بازار محلی کلاسِ درس است؛ دستورِ پخت‌ها با ضرب‌آهنگِ فروش نقل می‌شود: «برای آش رشته، کشک را آخرِ کار بده که نبُرد.»

برای دیدن تنوع، این «نقشهٔ آش‌ها» را بخوانید:

شهر نوع آش سبزی/ادویه‌ٔ غالب ظرف و ابزار شیوه‌ٔ پخش کُد اجتماعی
تهران آش رشته تره، جعفری، گشنیز، اسفناج؛ نعناع‌داغ دیگ استیل، ملاقه بلند؛ کاسهٔ یکبارمصرف صف محلی، سهم سالمندان مقدم تعارف چندباره‌ٔ «روغن‌اش زیاد نباشه؟»
تبریز آش ماست برنج، نخود، عدس؛ ماستِ محلی دیگ آهنی؛ نان سنگکِ داغ کنار دست کاسه‌ٔ سفالی برای مسجد، یکبارمصرف برای مسیر پرسش از مزاج: «گرم‌ات نمی‌کند؟»
شیراز آش سبزی سبزی محلی معطر؛ لیموعمانی دیگ مسی؛ کفگیرِ سوراخ‌دار پخشِ در خانه‌ها با یادداشتِ نام‌ها هدیهٔ همراه: لیمو یا نان تافتون
اصفهان آش جو با کشک جو پرک، سیر داغ، نعناع‌داغ دیگ مسی؛ کاسهٔ لعابی خط‌دار نذری مدرسه و محله سهم کارگرهای صبح‌کار مقدم
یزد آش شولی چغندر، سبزی شولی؛ سرکه یا قره‌قروت دیگ استیل؛ کاسهٔ سفیدِ سبک پخشِ عصرگاهی کنار بادگیرها اصرار بر مزه‌ٔ ترشِ «کم‌کم بچش»
اردبیل آش دوغ دوغ محلی، شوید و سیر دیگ بزرگ؛ کفگیرِ چوبی گرم در زمستان، ملایم در تابستان تقدم مسافر و پیر
مشهد شُله مشهدی حبوبات و غلات؛ ادویهٔ تیره دیگ‌های فوق‌بزرگ؛ ملاقهٔ صنعتی صف‌های طولانیِ صبحِ جمعه پخش با صلواتِ جمعی

صبح‌های زمستانی ترمینال‌ها؛ آش به‌مثابه نقشهٔ راه

در سوزِ صبحگاهی ترمینال‌ها، آش حکم بخاریِ دست‌ساز را دارد. راننده‌ها و مسافرها در بخارِ غلیظِ دیگ‌ها گم می‌شوند؛ صدای سوتِ اتوبوس، اعلامِ حرکت و تق‌تقِ قاشق‌های پلاستیکی در کاسه‌ها، ریتمی نیمه‌صنعتی می‌سازد. آش دوغِ تبریز، آش رشتهٔ تهران و شُلهٔ مشهدی هرکدام مانند یک نقشهٔ کوچک، مسیرِ روز را روشن می‌کنند. کنار دستِ دیگ، چای لبِ جاده هم جریان دارد؛ بخاری که با بخارِ آش قاطی می‌شود و مهِ مهربانی می‌سازد. فروشنده‌ها بیشتر از «فروش» در پیِ «گرم‌کردن»‌اند: «یه کاسه بخور راه بیفتی.» در این صبح‌ها، آش مرزِ شهر و جاده را محو می‌کند؛ مسافر، موقتاً محلی می‌شود و محلی‌ها، میزبانِ راه.

کُدهای اجتماعی دور دیگ؛ تعارف، نقشِ زنان، گفت‌وگو

کنار هر دیگ، کُدهای اجتماعی به‌کار می‌افتد. تعارف‌ها سه‌مرحله‌ای است: «بفرمایید»، «قابلی نداره»، «گرم بخورین». تقدم با کسانی است که نیازمندترند؛ سالمندان، کودکان و رهگذرانِ بی‌خبر. زنان اغلب مدیرانِ پشت صحنه‌اند: برنامه‌ریزی مواد، زمانِ پخت و کیفیتِ نهایی؛ مردان، مدیریت صف و تقسیم. گفت‌وگوها موضوعاتِ شهر را روایت می‌کنند: از فوتبال تا قیمتِ پیازداغ. آش، میدانِ کوچکِ جامعه است؛ تمرینِ نظم، نوبت و مهربانی.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها

  • چالش: یکنواخت‌شدن طعم‌ها با مواد نیمه‌آماده و پیازداغ صنعتی. راه‌حل: یادداشت‌برداری از دستورهای محلی و کارگاه‌های خانگی برای انتقال تجربه.
  • چالش: پسماندِ کاسه‌های یکبارمصرف. راه‌حل: استفاده از کاسه‌های قابلِ شست‌وشو با امانت‌سپاری و ایستگاه‌های شست‌وشوی محلی.
  • چالش: گرانیِ سبزی و روغن با افت کیفیت. راه‌حل: خریدِ گروهیِ محله‌ای از بازارهای کوچک و حمایتِ شهرداری از سبزی‌کاران محلی.
  • چالش: فراموشیِ ترکیبِ سبزی‌ها توسط نسلِ جدید. راه‌حل: ثبتِ «سبزی‌نقشه»‌ی هر شهر و آموزشِ میدانی با سالمندان محله.

آیین‌های فصلی و نذر؛ پیوند با حافظهٔ جمعی

آش‌ها با فصل‌ها و مناسک گره خورده‌اند. زمستان، زمانِ قوام‌گرفتنِ آش‌های غلیظ و چرب است؛ تابستان، آش‌های ترش و سبک‌تر میدان‌دارند. محرم و صفر، ریتمِ پخت را تشدید می‌کند؛ نیمهٔ شعبان و نوروز، پخش‌ها خصوصی‌تر می‌شوند. این پیوندِ خوراک و آیین، همان نخِ نامرئی است که محله را می‌دوزد و شهر را از درون گرم نگه می‌دارد. برای یک نگاهِ تحلیلیِ گسترده‌تر به این نسبتِ آیینی، می‌توانید بخش «خوراک‌ها و آیین‌های محلی» را بخوانید؛ جایی که جزئیاتِ طعم، زمان و مناسک کنار هم نقشهٔ معناییِ شهرها را کامل می‌کنند.

جمع‌بندی؛ یک کاسه، هزار نشانی از شهر

در پایانِ این سفر، می‌توان آش داغ ایرانی را «نقشهٔ جمعی» خواند: هر کاسه، یک مختصات از زبان، فصل، آیین و همدلی. از دیگ‌های محرم تا نذرهای خانگی، از بازارهای محلی تا ترمینال‌های سحرگاهی، آش‌های ایران روایت می‌کنند که چگونه شهرها خودشان را معرفی می‌کنند؛ با طعم، با بو، و با رفتار. این روایت‌ها، هستهٔ مأموریتِ مجله خاطرات است: روشن‌کردن چراغ‌هایی که ما را به ریشه‌های عاطفی‌مان وصل می‌کند؛ تا بدانیم چرا یک کاسهٔ گرم می‌تواند سردیِ یک روزِ سخت را کم کند و راهِ خانه را نشان بدهد.

پرسش‌های متداول

چرا آش‌های محلی را «نقشهٔ جمعی» می‌نامید؟

چون هر آش، مجموعه‌ای از نشانه‌هاست: ترکیبِ سبزی مخصوص، ظرفِ منتخب، زمانِ پخت و شیوهٔ تعارف. این نشانه‌ها کنار هم، موقعیتِ فرهنگیِ یک شهر را می‌سازند؛ مثل نقشه‌ای که فقط با چشیدن و دیدن خوانده می‌شود. وقتی این عناصر تغییر کند، یعنی مرزهای فرهنگی جابه‌جا شده یا در حال به‌روزرسانی است.

کدام آش برای صبح‌های زمستانی مناسب‌تر است؟

آش‌های غلیظ و پرانرژی مثل آش رشتهٔ سنتی و شُلهٔ مشهدی، به‌خاطر کالری و گرمای ماندگارشان مناسب‌ترند. اگر مزاج‌تان سبک می‌پسندد، آش جو با کشک یا آش شولیِ یزد انتخاب‌های متعادل‌تری هستند. همراهی با نان تازه و یک استکان چای، گرما را کامل می‌کند.

چطور می‌توانیم پسماندِ نذرِ آش را کم کنیم؟

دو راهکار عملی: استفاده از کاسه‌های قابلِ شست‌وشو با امانت‌سپاری (برچسب‌دار) و ایجاد ایستگاه‌های شست‌وشو کنار محل پخش. اگر امکانش نیست، حداقل از ظروفِ نشاسته‌ای یا کاغذیِ استاندارد بهره ببرید و زمانِ تحویل، جمع‌آوریِ پسماند را با کمکِ داوطلب‌ها سامان‌دهی کنید.

چگونه دستورهای محلیِ آش را برای نسلِ جدید حفظ کنیم؟

با «مستندسازی زنده»: ضبطِ ویدئویی از خردکردن سبزی و ترتیب افزودن مواد توسط بزرگ‌ترها، نوشتنِ نسبت‌ها با واحدهای خانگی، و ثبتِ تفاوت‌های لهجه‌ایِ نامِ سبزی‌ها. برگزاری نشست‌های کوچک در مسجد، مدرسه یا خانهٔ فرهنگ محله، انتقالِ عملیِ دانش را سرعت می‌دهد.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

نان‌های محلی ایران؛ از تافتون تا کماج و رموز پخت خانگی

سفری به نان‌های محلی ایران؛ از تافتون و سنگک تا کماج و فطیر. با روایت نوید اسفندیاری، رموز پخت خانگی و نقش نان در سفره و فرهنگ ایرانی را بشناسید.

برنج دودی شمال؛ لحظه‌ای که در پلوپز باز می‌شد و تمام خانه جنگل می‌شد

روایت اتنوگرافیک برنج دودی شمال؛ لحظه‌ی باز شدن درِ پلوپز، بوی دودِ جنگل در خانه، ریتم آشپزی مادران، و نسبت غذا با رطوبت، طبیعت و خاطره.

شامی شمالی کنار دریای غروب؛ ماهی تازه، سیر داغ و دود هیزم

روایت حسی «شامی شمالی کنار دریای غروب»: ماهی تازه، سیر داغ و دود هیزم؛ پیوند صدا و طعم با خاطرات جمعی ساحل‌های شمال ایران و نقش حافظه‌ی بویایی.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

17 + نه =