صدای کشیده «آهای خربزه بیا!»؛ نغمهها و لهجهها در ظهرهای داغ تابستان
ظهر تابستان، آسفالتِ کوچه موج میزند و کولرهای آبی مثل نفسکشیدن محله میغرند. از دور، نخی باریکِ صدا میخزد میان دیوارهای سیمانی و درخت توتِ گوشهی کوچه. «آآآهای… خربزه… بـــیااا…»؛ نغمهای که هم اعلام حضور است و هم علامتِ راه. من، نوید اسفندیاری، در سایهی دیوار ایستادهام و تیکتاکِ ساعتم را با فرازوفرود صدا هماهنگ میکنم. اینجا زبانِ خیابان، با لهجهی دستفروشهای شهری حرف میزند؛ نغمهها و لهجهها نه فقط برای فروش، که برای موقعیتیابی و برقرار کردن رابطه با گوشهای محله.
کامیونتها دورتر غر میزنند، اما صدای دستفروش راه خودش را از لابلای کوچههای بنبست باز میکند. این یک فریاد تجاری ساده نیست؛ تداومی از هجاها و کششها که با ریتم قدمها تنظیم میشود. هر واجِ کشیده، مثل پرتکردن سنگریزهای در حوض، موج میاندازد و بازمیگردد. همان لحظه، پنجرهای نیمهباز میشود، سایهی دستی روی پرده میلغزد؛ حافظه شنیداری شهر فعال میشود. در این صحنه، هرچیزی نقش خودش را بازی میکند: خربزههایی با خطهای سبز، گاری که چرخش روی آسفالت خط میکشد، و آوازی که کوچه را زنده میکند.
مشاهده میدانی: زبان بدن و ریتم صدا
در میدانهای محلی تهران که مسیرهای روزانهام به آنها میرسید، زبان بدنِ دستفروشها با صداشان همکُنش داشت. شانهها کمی جلو، دستِ آزاد در حرکتهای نیمدایره، و چرخها که هر توقف کوتاه را به سکتهی ریتم تبدیل میکردند. بدن، مترونومِ آواز بود. وقتی به کوچههای باریک میرسیدند، حجمِ صدا بالا نمیرفت؛ کششِ هجاها بیشتر میشد تا موجِ طولانیتری در فضا بسازد. این کشش، برای دوردست بودن شنونده طراحی شده بود؛ شنوندهای که ممکن بود پشتِ پنجره یا در حیاطِ پشتی باشد.
ریتمِ صدا با کالا عوض میشد. برای میوههای آبدارِ تابستانی، صداها نرمتر و «لغزنده» بودند: «خَربزهی شِکری… بـــیا…» اما برای کالاهای سنگین یا فصلی مثل زغال یا بخاریِ نفتی، ضربآهنگ شکستهتر و کوتاهتر بود: «زغاااال… زغال!» حرکت چشم، جستوجوگر بود؛ دنبال تماسِ چشمی کوتاهی که از پشتِ سایهی پرده برمیآمد. همین تماسها، آغازی بود برای قیمتپرسیدن با سرتکاندادنها و اشارهها.
ریتمِ قدم و کششِ هجا
در ثبتهای میدانیام، کمابیش نسبتِ یکگام به یکهجای کشیده تکرار میشد؛ هر توقفِ دوثانیهای، جایی بود برای افزودنِ «بِیااا»ی طولانی. این نسبتها در خیابانهای عریض بههم میخورد و صدا متناوبتر و کوتاهتر میشد تا در ازدحام گم نشود.
واژهها، لهجهها و کُدهای یک نظام ارتباطی شهری
آوازِ دستفروشها نظامی از کُدهای صوتی است: واژههای کمتعداد، کششهای حسابشده، لهجههایی که هویتِ محله را بازتاب میدهند. در محلههای مرکزی تهران، میشنیدم: «آهای خَربِزه بیا»، «هندونهی رسیده»، یا در گوشههایی با مهاجران خراسانی: «هندوانهی سرخ، شیرینِ شیرینا». همین ترکیبها، یک «واژگانِ خیابانی» میساختند که تفاوتش با آگهیهای رسمی در پارهگفتارهای گرم و بداهه بود.
«آآآهای… خَربزه… بـــیااا» / «گوجهی باغی… رسیدهست…» / «بنازمت روزگار! عجب کدوی تازهای رو کردی!»
این تکآواها، نهفقط برای رساندنِ پیام، بلکه برای جهتدهی فضا کار میکردند: یک «آآآهای» بلند برای اعلان ورود به کوچه؛ یک «بیا»ی فرودآمده برای دعوتِ نزدیک. لهجهی فروشنده بهندرت تغییر میکرد؛ آنچه تغییر میکرد انتخابِ واژه و فواصلِ ندا، براساس بافت محله بود. در محلهای که سالمندان بیشترند، مکثهای طولانیتر و واژههای روشنتر: «خَربِزهی مِشِدی… شیرینه». در خیابانهای دانشجویی، شوخی و بازی با کلمات راه میافتاد: «خربزهی کنکوری، تمرکز میاره!»
برای تحلیل بیشتر این لایههای شنیداری و پیوندشان با هویت محلی، رجوع کنید به صداهای محلی و نغمههای دستفروشها؛ جایی که پیکرهی زبانی و ریتمیک این نداها با نمونههای بومیتر مقایسه شده است.
آکوستیکِ کوچه: چگونه صدا میپیچید و مکان میساخت
کوچهها مثل تونلهای کوتاهِ صدا عمل میکنند. دیوارهای سیمانی، پژواکهای تیز میسازند؛ دیوار آجری، بازگشتِ نرمتر. در ظهرهای داغ، هوا سنگین است و صدای بم بهتر مینشیند؛ برای همین «آهای» کشیده با تکیهی بم آغاز میشود تا در انتها به «بیا»ی روشن فرود بیاید. این طراحیِ بداهه، حاصلِ تجربهی روزمره است؛ نه کلاس موسیقی. سر پیچها صدای «آهای» نقش چراغِ راهنما را بازی میکند؛ اطلاع میدهد که فروشنده داخل کوچه است یا تازه دارد نزدیک میشود. این فرازوفرودها، نقشهی صوتی محله را ترسیم میکردند؛ بخشی از حافظه شنیداری شهر که با شنیدنش، مکان را بیآنکه ببینیم تشخیص میدهیم.
در این میان، نقش پنجرهها و بالکنها مهم بود: پنجرهی نیمهباز به معنی «گوشِ آماده»، بالکنِ خلوت نشانهی «نیاز کم». صدای آب کولر یا جاروکردنِ حیاط، برای فروشنده همان سطحِ سرنخ بود که یک بنر برای فروشگاه. و در همین رفتوبرگشت، چیزی بزرگتر ثبت میشد: پیوند میان صدا، مکان و خاطره. نخستین قاچِ خنکِ خربزه وقتی روی زبان مینشست که هنوز خُردهپژواکی از «بـــیااا» در گوش بود؛ حلقهای میان حسِ چشایی و شنوایی که بعدتر در آلبومِ خاطرات هرکس مینشست.
دهههای ۶۰، ۷۰، ۸۰: از ندا تا بلندگو
در دههی ۱۳۶۰، محلهها بستهتر و سرعتِ زندگی کندتر بود. ندای دستفروشها روشن و بدون مزاحمتِ زیادِ خودروها شنیده میشد. در دههی ۱۳۷۰، خیابانها عریضتر و ساختمانها بلندتر شدند؛ صدا باید بلندتر یا کشیدهتر میشد تا از میان ترافیک عبور کند. دههی ۱۳۸۰ زمانِ غلبهی بلندگوهای دستی و ضبطهای قابلحمل بود؛ «آهای خربزه بیا» گاهی به فایلِ آماده تبدیل شد؛ یکنواخت، بینَفَس و بیبداهه.
با افزایشِ پیکهای موتوری، شبکههای توزیعِ خرد تغییر کرد: تماس تلفنی و بعدتر پیامک جای ندا را گرفت. بهجای آواز، یک بوقِ موتورسیکلت در کوچه پیچید. نتیجه، کاهشِ تنوعِ شنیداری بود؛ محلهها کمتر با صداهای محلی شناخته میشدند و بیشتر با نویزِ ترافیک و آگهیهای یکسان. جدولِ زیر، خلاصهای از تغییرات را نشان میدهد.
| دوره | شیوهٔ غالب ندا | ویژگی آکوستیکی | تعامل با مردم | تأثیر بر حافظه شنیداری |
|---|---|---|---|---|
| دههٔ ۱۳۶۰ | نداهای زنده و بداهه | کشش بلند، فرود نرم | تماس چشمی و گفتوگوی کوتاه | قوی و محلهمحور |
| دههٔ ۱۳۷۰ | ندا + تقویت صدا | بلندتر، تندتر | چانهزنی سریعتر | نیمهقوی، در حال تغییر |
| دههٔ ۱۳۸۰ | بلندگو و فایل ضبطشده | یکنواخت، کمبداهه | تعامل کاهشیافته | ضعیفتر و عمومیتر |
| امروز | پیک موتوری، بنر، شبکههای اجتماعی | ناگهانی، متنی | سفارش از راه دور | گسسته و کمرنگ |
واکنش مردم و اقتصادِ توجه در کوچه
آوازِ دستفروشها اقتصادِ توجه را در مقیاس محله تنظیم میکرد. مادرها از پشت پنجره قیمت میپرسیدند، پیرمردِ همسایه با سر اشاره میکرد «یکی بردار بیار»، و بچهها نسخهی کودکانهای از همان ندا را تقلید میکردند. این واکنشها بخشی از هویت اجتماعیِ کوچه بود؛ هویتی که هم با لبخوانیها شکل میگرفت، هم با سکوتهای کوتاهِ بین نداها. وقتی بلندگو آمد، توجه از صدا به متنِ پخششده جابهجا شد؛ فاصلهها بیشتر شد و فرصتِ مکثهای انسانی کمتر.
در ثبتهای میدانی، سه نوع واکنش غالب بود: «مکثِ کنجکاو» (پرده کنار میرفت)، «مذاکرهی سریع» (دو جمله، یک وزنکردن)، و «خرید از بالکن» (طناب و کیسهی پول). هرکدام زمانبندی و ریتمِ مخصوص داشت. فروشندههای کارکُشته این الگوها را میشناختند و فاصلهی بین دو ندا را با آهنگِ واکنشها تنظیم میکردند. صدا بهجای فشار، دعوت میکرد؛ و همین دعوت، خیابان را زنده نگاه میداشت.
مسئلهٔ امروز: سکوت نسبی و راهحلهای شهری
امروز، سکوت نسبیِ کوچهها از جنس کمبودِ صدا نیست؛ از جنس کمبودِ نغمهها و لهجههاست. نویز هست، اما «ندا» کم است. مسئله، فراموشیِ کُدهای محلی است؛ خطرِ از بین رفتنِ یک لایه از هویتِ شهری. چالش دیگر، تعادل میان آرامشِ همسایهها و حقِ معیشتِ فروشندههاست. راهحلها باید دقیق و محلهمحور باشند، نه تجویزی و کلی.
- ایجاد «ساعتهای ندا» در محلهها با توافق اهالی؛ بازههای مشخص که هم مزاحمت را کم کند و هم فضا برای نداهای زنده بسازد.
- طراحی «مسیرهای نرم» برای دستفروشهای شهری؛ کوچههایی با آکوستیکِ مناسب و سرعتِ کمخودرو.
- آرشیو محلیِ صدا با مشارکت ساکنان؛ ضبطِ نداها و ثبتِ واژگان برای آموزش و حفاظت از حافظه شنیداری شهر.
- بازارچههای کوچک دورهای؛ جایگزینی زنده برای بنر و فایل ضبطشده، با امکان تعامل چهرهبهچهره.
- آموزش کوتاه برای فروشندگان دربارهی حجمِ صدا، کششِ هجا و احترام به محیطِ مسکونی.
فهرست نکات مهم و برجسته
- آوازِ «آهای خربزه بیا» فقط اعلانِ فروش نیست؛ نظامی ارتباطی با ریتم، لهجه و واژگانِ مختصر اما مؤثر.
- کششِ هجاها در کوچههای باریک طولانیتر میشود تا موجِ صدا دورتر برود و شنونده را «هدایت» کند.
- دهههای ۶۰ تا ۸۰ با تغییر بافت شهری و فناوری، بداههخوانی را به بلندگو و سپس به پیامهای متنی بدل کردند.
- حافظه شنیداری شهر از پیوند طعم، بو و صدا ساخته میشود؛ نداهای دستفروشها گرهگاه این حسها هستند.
- راهحلهای امروز باید محلهمحور، مشارکتی و متعادل میان آرامش و معیشت باشند.
جمعبندی
ظهرهای داغ و ندای کشیدهی «آهای خربزه بیا» قطعاتی از پازلِ شنیداری شهرند؛ قطعاتی که وقتی کنار هم مینشینند، نقشهی عاطفیِ محلهها را میسازند. آنچه میشنیدیم فقط فروش نبود؛ دعوتی بود به حضور، به تماسِ چشمی و به هماهنگی با ریتمِ کوچه. امروز که بنرها و پیکها جای نغمهها را گرفتهاند، میشود با درکِ آکوستیکِ محله و با احترام به آرامشِ همسایهها، مجالی برای بازگشتِ نداهای زنده پیدا کرد. برای ثبت و کاوش این لایهی شنیداری از فرهنگ شهری، مجله خاطرات میتواند همان آرشیوِ روایی و مرجعِ میدانی باشد که به آن نیاز داریم؛ چراغی برای دیدنِ نقش صدا در شکلگیری حسِ مکان.
پرسشهای متداول
چرا صداهای دستفروشها را «نظام ارتباطی» مینامید؟
زیرا این نداها مجموعهای از نشانههای سنجیدهاند: انتخاب واژههای ساده و آشنا، کشش هجاها برای رساندن صدا، و زمانبندی متناسب با بافتِ کوچه. هدف فقط فروش نیست؛ ایجاد تماس، جهتدهی فضا و هماهنگی با ریتمِ محله است. این ویژگیها در کنار هم یک «نظام» میسازند، نه صرفاً فریادهای پراکنده.
آیا بلندگوها فقط مزاحمت ایجاد کردند یا کارکردی هم داشتند؟
بلندگوها رسانایی و بردِ صدا را بالا بردند و برای برخی فروشندگان کارآمد بودند، اما یکنواختی و قطعِ بداههگویی، تعامل انسانی را کاهش داد. مسئله مزاحمت نیست؛ مسئله از دست رفتن تنوع و هویت شنیداری محلههاست. راهحل، استفادهٔ هوشمندانه و محدود، همراه با احترام به زمان و مکان است.
چطور میتوان «حافظه شنیداری شهر» را مستند کرد؟
با ضبط میدانی نداها در ساعات مختلف روز، ثبتِ واژگان و لهجهها، و یادداشتبرداری از مکانها و واکنش ساکنان. مشارکت محلی مهم است: درِ خانهها و مغازهها به روی ضبطکنندگان باز شود، و فایلها در یک آرشیو عمومی با دسترسی آزاد نگهداری شوند. همراهی مدارس و کتابخانههای محلی، ماندگاری را تضمین میکند.
کدام ویژگی صوتی بیشترین نقش را در شنیدهشدن نداها دارد؟
کششِ هجاها و جایگاهِ فرکانسی. آغازِ بم برای عبور از نویزِ پسزمینه و فرودِ روشن برای وضوحِ واژهها، همراه با مکثهای سنجیده بین نداها، باعث میشود پیام در کوچه بنشیند و گم نشود. انتخابِ نقطهٔ ایستادن هنگامِ ندا (مثلاً قبل از پیچ) نیز تعیینکننده است.
چه اقداماتی میتواند به بازگشتِ نغمهها بدون ایجاد مزاحمت کمک کند؟
تدوین «ساعتهای ندا» با توافق ساکنان، آموزشهای کوتاه دربارهٔ حجم صدا و کشش، تعیین مسیرهای محلی کمنویز، و برگزاری بازارچههای کوچک دورهای. این اقدامات تعادل بین سکونِ مسکونی و پویاییِ اقتصادی را حفظ میکنند و مجالی برای بازگشتِ نداهای زنده به خیابان فراهم میسازند.


