صفحه اصلی > نوستالژی برندها : آدامس خرسی؛ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد و هنوز هم دنبالش می‌گردیم

آدامس خرسی؛ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد و هنوز هم دنبالش می‌گردیم

تصویر نوستالژیک دکه دهه‌۷۰ ایران با صف دانش‌آموزان برای خرید آدامس خرسی؛ بسته‌بندی رنگی و حال‌وهوای محله‌ای.مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

آدامس خرسی؛ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد

هوای بعدازظهرِ پاییزیِ محله، بوی خاک نم‌خورده می‌دهد و دکه‌ی سرِ کوچه، با شیشه‌های خراش‌دار و چراغ زردش، مثل فانوس کوچکی در غروب می‌درخشد. آدامس خرسی، همان مکعب‌های کوچکِ شیرین با بسته‌بندی‌های براق و خرس کارتونی، روی پیشخوان ردیف شده‌اند؛ سبز لیمویی، قرمز آلبالویی، زرد لیمویی و آبی که انگار عطری از آسمانِ نایلونی دفتر مشق را در خود دارد. صدای خش‌خشِ سکه و اسکناس‌های تاخورده، با صدای «بعدی!» فروشنده قاطی می‌شود. آن‌چه ما امروز به آن «نوستالژی» می‌گوییم، آن روزها فقط یک تکرار روزمره بود: خرید آدامس خرسی و جویدنِ مزه‌ای که دهه‌۷۰ را تعریف کرد.

جزئیات حسی که یاد را فعال می‌کند

پلاستیکِ شفاف بسته‌بندی که زیر انگشت عرق می‌کند؛ چسبناکیِ مختصر روکشِ کاغذی که موقع باز کردن قیچی‌وار می‌شکافد؛ عطری که پیش از مزه، از میان فاصله‌ی کوتاهِ بین بینی و جیب روپوش مدرسه می‌گذرد؛ و نخستین ترکیدن حباب، که لب‌ها را شیرین می‌کند و لبخندی از رنگِ زنگ تفریح روی صورت می‌نشاند. آدامس خرسی نه فقط خوراکی، که یک محرک حسیِ چندوجهی بود؛ یک «نشانه‌ی زمانی» که به محض مواجهه، ما را به نقطه‌ای از تقویمِ عاطفی‌مان پرت می‌کند.

روایت‌های فردی؛ از دکه‌ی محل تا زنگ تفریح

صحنه‌ی دکه و صف

صبح‌های پنجشنبه، جلوی دکه‌ی محله صف می‌بستیم. کیف‌ها روی یک شانه، کفش‌ها خاکی و چسبیده به آسفالت داغ. فروشنده یک جعبه‌ی شفاف را جلو می‌گذاشت و انگشت اشاره‌اش نقش چوب‌خط داشت. انتخاب رنگ، گفت‌وگوی جمعی بود: «قرمز بگیر، طعم آلبالو واقعیه!» و یکی جواب می‌داد: «نه سبز، بو‌ش موندگاره.» در میانه‌ی این چانه‌زدن‌ها، خودِ خرید، به مراسمی تبدیل می‌شد که هم مزه داشت و هم معنا.

«من همیشه یکی می‌خریدم و یکی قایم می‌کردم برای آخر هفته؛ حس این‌که چیزی برای بعد نگه داشته‌ام، خودش خوشیِ جداگانه‌ای بود.» – مریم، فارغ‌التحصیل دبستان دهه‌ی ۷۰

زنگ تفریح و دادوستد

زنگ تفریح، حیاطِ مدرسه تبدیل می‌شد به بازار کوچکِ مزه‌ها. یک نفر آدامس خرسی قرمز را با دو سبز عوض می‌کرد، دیگری یک آبی را با پاک‌کن خوش‌بو معامله. این «اقتصاد خردِ شیرین» فرهنگ خودش را داشت: قانون نانوشته‌ی «اول انتخابِ رنگ صاحب آدامس»، چرخشِ سرمایه در شکل بسته‌بندی‌های براق، و نرخ مبادله‌ای که با نایابی رنگ‌ها تغییر می‌کرد. یادمان نرود که بسیاری از ما نخستین تمرین‌های مذاکره را کنار همان نیمکت‌های چوبی تمرین کردیم؛ زیر سایه‌ی سروهای مدرسه و صدای زنگِ بلند.

اگر دنبال پیوندهای حسیِ این تجربه با ذائقه‌ی نسل‌ها هستید، سرنخ‌ها در همان بقالی‌های محله و ویترین‌های کم‌رمق‌شان پنهان بود؛ جایی که طعم‌های ماندگار کودکی آرام‌آرام در ما ته‌نشین شدند.

جغرافیای آدامس خرسی؛ تهران تا رشت، اصفهان تا مشهد

تهران؛ سرعت، انتخاب و صف

در تهرانِ دهه‌ی ۷۰، دکه‌های سر چهارراه‌ها حکم چراغ‌های راهنمای مزه را داشتند. تنوع رنگ و دسترسی بالاتر بود، اما صف هم طولانی‌تر. دانش‌آموزان مدارس پرجمعیت، با اسکناس‌های خردِ تاخورده، نظم صف را با شوخی و تعارف نگه می‌داشتند. بعضی دکه‌ها «قانون دو تا برای هر نفر» داشتند تا عادلانه‌تر باشد.

اصفهان؛ حسابگری در انتخاب

در اصفهان، رفتار خرید جمعی‌تر و حسابگرانه‌تر بود. بچه‌ها گاهی برای کلاسِ بعد، «سهمیه» کنار می‌گذاشتند. در کوچه‌های سنگفرش و نزدیک پل‌ها، دکه‌ها شب‌ها چراغ‌شان روشن می‌ماند و بوی به‌جامانده‌ی آدامس با صدای آبِ زاینده‌رود قاطی می‌شد.

مشهد و رشت؛ زیارت و باران

مشهد، با حجم زائران، آدامس خرسی را به سوغات سریع‌الهضم بدل کرده بود؛ قوطی‌های کوچک برای راهِ برگشتِ قطار. در رشت، بارانِ نم‌نم بسته‌بندی‌ها را سردتر می‌کرد و شاید همین سردیِ هوا بود که مزه‌ی آدامس را «تیزتر» نشان می‌داد. تفاوت اقلیم، به‌طرز نامحسوسی، تجربه‌ی مزه را تنظیم می‌کرد.

این تفاوت‌های جغرافیایی نشان می‌دهد چگونه یک خوراکی کوچک، بخشی از حافظه‌ی شهری ما شد: هر شهر، با ریتم و بوی خودش، آدامس خرسی را در قاب ویژه‌ای می‌نشاند.

اقتصاد خردِ زنگ تفریح؛ آدامس به‌مثابه واحد مبادله

قیمت، رنگ و کمیابی

در دهه‌ی ۷۰، رنگِ آدامس خرسی فقط سلیقه نبود، شاخص کمیابی هم بود. قرمز آلبالویی معمولاً «گران‌تر» در مبادلات زنگ تفریح حساب می‌شد. سبزِ نعنایی، دوام بو داشت و برای «بعد از ناهار» محبوب بود. آبی، نایاب‌تر و بیشتر برای «کلکسیونِ بسته‌بندی»‌ها نگه داشته می‌شد.

قواعد نانوشته‌ی دادوستد

  • امانت تا زنگ بعد: اگر معامله نهایی نمی‌شد، آدامس دستِ «امین کلاس» می‌ماند.
  • انتخابِ نخست برای صاحب کالا: عرفی ساده که جلوی دعوا را می‌گرفت.
  • تعدیل بر اساس تازه‌بودن: آدامس‌های «گرمِ دکه» ارزش بیشتری داشتند.

نکات برجسته

  • آدامس خرسی نقش «واحد پول حسی» را در مدرسه بازی می‌کرد.
  • کمیابیِ رنگ‌ها، هوشِ اجتماعی و مهارت چانه‌زنی را در کودکی تمرین می‌داد.
  • بسته‌بندی‌های کوچک، آرشیوهای شخصیِ مزه و رنگ می‌ساختند.
  • صف دکه‌ها، تمرین نظم جمعی و نوبت‌گیری شهری بود.

تحلیل زمان و حافظه‌ی جمعی؛ آدامس خرسی به‌مثابه «نشانه‌ی زمانی»

در مطالعات حافظه، برخی اشیاء نقش «تریگر زمانی» دارند؛ یعنی به‌محض مواجهه، زمان را در ذهن فشرده می‌کنند و ما را به دوره‌ای خاص پرت می‌نمایند. آدامس خرسی چنین نقشی را در دهه‌ی ۷۰ ایفا کرد. کوچک، ارزان، تکرارشونده و آمیخته با جمع؛ ازاین‌رو در حافظه‌ی جمعی، لایه‌لایه رسوب کرد. مواجهه‌ی امروزِ ما با آن، بیشتر از مزه، «زمان» را زنده می‌کند: صف، زنگ، نیمکت، و خنده‌های دهانِ شیرین.

وقتی از خاطرات حرف می‌زنیم، در واقع از شبکه‌ای سخن می‌گوییم که بو، مزه، تصویر و مناسک روزمره را به هم می‌دوزد. آدامس خرسی، به‌عنوان نشانه‌ای آشنا، پیوندی میان بدن، مکان و اجتماع بود؛ هر بار جویدن، یاد را به حرکت درمی‌آورد و شهر را به متنِ دهان و زبان ما وارد می‌کرد.

برند، سبک زندگی و پیوندِ نوستالژیک

از مصرفِ روزمره تا معنا

آدامس خرسی فقط محصول نبود؛ وعده‌ای از «داشتنِ سهمی از شادیِ جمعی» بود. بسته‌بندی کارتونی، رنگ‌بندی روشن و قیمتِ قابل‌دسترس، آن را به عضوی از سبدِ کوچکِ خوشی‌های روزانه تبدیل کرد. در متنِ فرهنگ شهری دهه‌ی ۷۰، که بین صرفه‌جویی و شادمانی در نوسان بود، این محصول نقش نوعی «پاداشِ قابل‌حمل» را ایفا کرد.

نوستالژی برندها و هویت نسلی

ارتباط ما با آدامس خرسی، نمونه‌ی روشن از سازوکار نوستالژی برندها است؛ جایی که لوگو، رنگ و Ritual خرید، فراتر از مصرف، به خاطره و هویت بدل می‌شود. هر بار بازآفرینیِ این مزه در بازار امروز، اگر به جزئیات حسی وفادار باشد، می‌تواند پلِ ارتباطی میان نسل‌ها بسازد؛ پلی که بر آن، گفت‌وگوی مشترکِ شهری دوباره شکل می‌گیرد.

جمع‌بندی؛ برند نوستالژیکِ یک دهه

آدامس خرسی، برای بسیاری از ما، تنها یک شیرینیِ جویدنی نبود. این مکعب کوچک، با بو و رنگ و مناسک خریدش، واحدی از زمانِ دهه‌ی ۷۰ را در خود حفظ کرده است: صفِ دکه، چانه‌زنیِ زنگ تفریح، تفاوتِ شهرها و بازی‌های کوچکِ مالکیت و بخشش. به همین دلیل است که امروز، در جست‌وجوی همان مزه، در واقع به دنبال اتصال دوباره به شبکه‌ای از تجربه‌های مشترکیم. اگر قرار است این برند نوستالژیک بازگردد، باید به جزئیاتِ حسی وفادار باشد: شفافیتِ بسته‌بندی، شدت عطر، طیف رنگ و حتی لمس کاغذِ برچسب. این وفاداری، راهِ بازگشتِ مزه به حافظه و پیوند نسل‌هاست.

پرسش‌های متداول

چرا آدامس خرسی به «نشانه‌ی زمانی» دهه‌ی ۷۰ تبدیل شد؟

ترکیبِ تکرار روزمره، قیمتِ در دسترس، خریدِ جمعی از دکه‌ها و حضور پررنگ در زنگ تفریح، آدامس خرسی را به محرک قوی حافظه بدل کرد. هر بار مواجهه با بسته‌بندی و عطرش، شبکه‌ای از تصاویر شهری و مدرسه‌ای را فعال می‌کرد و همین چرخه‌ی تکرار، آن را از «کالا» به «نشانه‌ی زمانی» ارتقا داد.

تفاوت تجربه‌ی آدامس خرسی در شهرهای مختلف چه بود؟

اقلیم و ریتمِ شهری اثرگذار بود: در تهران تنوع و صف‌های طولانی، در اصفهان حسابگری و سهمیه‌گذاری دوستانه، در مشهد پیوند با سفر و سوغات، و در رشت شدتِ مزه زیر باران. این تفاوت‌ها نشان می‌دهد حافظه‌ی مزه‌ها، هم محلی است و هم جمعی؛ بافتِ شهر در چشیدن نقش پنهانی دارد.

چطور آدامس خرسی به اقتصاد خردِ زنگ تفریح شکل داد؟

رنگ و کمیابی، معیار ارزش شد و بچه‌ها بر اساس آن مبادله می‌کردند: قرمز با دو سبز، یا یک آبی با یک پاک‌کن خوش‌بو. قواعد نانوشته مثل «امانت تا زنگ بعد» و «انتخابِ نخستِ صاحب آدامس» نظم می‌آورد. این بازیِ ساده، تمرین مذاکره، اعتماد و ازخودگذشتگی در مقیاس کودکانه بود.

اگر امروز بخواهیم آن تجربه را بازآفرینی کنیم، چه باید کرد؟

بازآفرینی موفق نیازمند وفاداری به جزئیات حسی است: شدت عطر، طیف رنگ، جنس روکش کاغذی و حتی نورپردازی دکه‌مانند در فروشگاه. برگزاری رویدادهای محلی با صف نمادین، روایت‌های جمعی و نمایش آرشیو بسته‌بندی‌ها، می‌تواند «زمین بازی» حافظه را دوباره بسازد و پیوند نسل‌ها را تقویت کند.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

بستنی قیفی؛ خاطره‌ای شیرین در گرمای ظهرهای تابستان

بستنی قیفی دومینو؛ آیین خنک‌شدن ظهرهای تابستان در پیاده‌روها و سفرهای جاده‌ای. از زنگ بستنی‌فروش تا چکه‌های شیرین، روایت یک خاطرهٔ جمعی و ماندگار.

پفک نمکی؛ چگونه یک خوراکی تبدیل به بخشی از حافظه جمعی شد؟

تحلیلی قوم‌نگارانه از پفک نمکی؛ از پاکت‌های نارنجی و انگشت‌های زرد تا آگهی‌های تلویزیونی و تعارف‌های جمعی؛ چگونه این خوراکی به حافظهٔ جمعی ما پیوست؟

پرچم‌های کوچک مدرسه در دهه‌۶۰؛ آیین صبحگاهی که هنوز تصویرش در ذهن مانده

روایتی قوم‌نگارانه از پرچم‌های کوچک مدرسه در دهه‌۶۰؛ صف‌ها، سرودها، نفس‌نفس صبحگاهی و پیوند این آیین با حافظه‌ جمعی و نوستالژی نسل‌ها.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

سه × یک =