کوچه، قبل از اینترنت، یک صفحهنمایش بزرگ بود؛ نه برای تماشا، برای بازیکردن. اگر بخواهم کلیدواژهٔ این یادداشت را همان اول بگویم، میگویم: بازیهای خیابانی قدیم، مثل مشدیگردو، کشبازی و طنابزدن، فقط سرگرمی نبودند؛ شیوهای بودند برای فهمیدن «جا» و «جمع». در عرض یک بعدازظهر، بچهها از روی جدولها، جلوی درِ خانهها، سکوهای مغازه و تکهسایههای دیوار، نقشهای زنده میساختند؛ نقشهای که قانونش را خودشان مینوشتند و با صدا اجرا میکردند.
این متن، نوستالژیفروشی نیست؛ یک جور یادداشت میدانی است از چیزهایی که هنوز در بدن و گوش ما مانده: ریتم شمارشها، صدای کفزدنها، دعوای «تو خط رفتی!» و آن نظارت نامرئی که از پشت پرده، از روی بالکن، یا کنار دکانِ سر کوچه اتفاق میافتاد.
کوچه بهعنوان صحنه: عرض معبر، آستانهها و سنگِ جدول
هر بازی خیابانی، یک معماری لازم دارد. مشدیگردو جا میخواست، اما نه خیلی؛ یک تکه آسفالتِ صاف، یا خاکِ کوبیدهٔ کوچه، جایی که گردوها قِل نخورند و «خط» با یک تکه گچ یا سنگ، دیده شود. کشبازی، به «ستون بدن» احتیاج داشت: دو نفر که دو سر کش را نگه دارند و یک نفر که از میانِ آن الگوها بپرد. طنابزدن هم حداقل دو نفر میخواست، اما فضای دورانیِ طناب را هم طلب میکرد؛ حریم کوچکی که هیچکس بیهوا از وسطش رد نشود.
کوچههای بنبست، یک مزیت داشتند: ترافیک انسانی و موتوری کمتر؛ و همین کمتر بودنِ مزاحمت، به بچهها اجازه میداد مالکیت موقت بسازند. «آستانه»ها (لبهٔ درها، پلهٔ کوتاه جلوی خانهها) جای تماشا بود؛ بچههای کوچکتر یا آنهایی که تازه وارد جمع میشدند، روی همان پلهها مینشستند و «شیوهٔ بازی» را با چشم یاد میگرفتند. جدول کنار خیابان هم مرز بود و هم ابزار: خطکشی طبیعی برای تعیین زمین، و سنگچینی برای علامتگذاری.
در یادداشتهای پراکندهای که از گفتوگوهای محلهای میشود جمع کرد، میبینیم که این صحنه، همیشه یکدست نبود: گاهی جلوی نانوایی شلوغتر میشد و بازی به داخل کوچههای فرعی میرفت؛ گاهی هم جلوی سوپرِ سر کوچه، «مرکز فرماندهی» بود، چون هم نور داشت، هم شاهد.
صدای بازیها: شمارش، کفزدن، و ریتمی که قانون را اجرا میکرد
اگر چشم را ببندیم، کوچه با صدا برمیگردد. کشبازی بدون شمارش، قابل اداره نیست. ضرباهنگِ «یک، دو، سه…» نه فقط برای هماهنگیِ پرشهاست، برای مدیریتِ نوبتها هم هست. طنابزدن هم موسیقی خودش را دارد: صدای برخورد طناب با زمین، مثل مترونوم عمل میکند و هر لغزش کوچک را لو میدهد. در مشدیگردو، صداها ظریفترند: تق تق برخورد گردوها، یا کشیده شدنِ کفِ کفش روی زمین برای صافکردنِ محدوده.
بچهها با صدا، قانون را «عمومی» میکردند. در دعواهای کوچک، کسی که بلندتر و دقیقتر میشمرد، گاهی دستِ بالا را داشت؛ نه همیشه از سر زور، از سرِ «اعتبار شنیداری». حتی کفزدنها هم نقش داشت: تشویق، هشدار، و گاهی تمسخرِ نرم. در بسیاری از محلهها، این صداها با ساعتِ زندگی هم تنظیم بود؛ نزدیک غروب که اذان میآمد یا چراغ کوچه روشن میشد، ریتمها کندتر میشدند و جمع، ناخودآگاه به جمعبندی میرفت.
این صدا-قانونها، بخشی از حافظهٔ حسی ماست. اگر به «حسها و حافظه» علاقه دارید، این لایهٔ شنیداری دقیقاً همانجاست که خاطره، کمتر «تصویر» و بیشتر «ریتم» است.
مشدیگردو: بازیِ دقت، چانهزنی و مرزهای ناپیدا
مشدیگردو، در روایتهای مختلف، شکلهای متفاوتی دارد؛ اما در بسیاری از محلهها، مرکز بازی یک چیز است: «قضاوت روی میلیمتر». گردوها با دستهایی که هنوز کوچکاند اما جدی، روی خط مینشینند. کسی میزند، دیگری میسنجد: آیا گردو از خط رد شد؟ آیا «تماس» حساب میشود یا باید «جابهجایی کامل» باشد؟ همینجا است که کودک، اولین تمرینهای حقوقیِ زندگی را انجام میدهد: تعریفِ شاهد، تعریفِ قصد، و تعریفِ خط.
در حاشیهٔ بازی، اقتصاد کوچکی هم شکل میگیرد: گردوها ارزش دارند. بعضیها گردوهای «گرد و سالم» میآورند که بهتر میغلتد و کمتر میشکند؛ بعضیها گردوی سبکتر را ترجیح میدهند که ضربهپذیرتر است. بحثها معمولاً سر «عدالتِ ابزار» نیست، سر «عدالتِ اجرا»ست. و وقتی اختلاف بالا میگیرد، یک راهحل رایج میبینید: بازبینی با رأی جمع یا انتخابِ یک نفرِ بیطرف؛ معمولاً کسی که خودش آن دست بازی نمیکند یا تازه رسیده.
یادداشت میدانی: در کوچههایی که شیب داشتند، قواعدی برای «مقابله با قِل خوردن» ساخته میشد؛ مثلاً زمین را عوض میکردند یا خط را جایی میکشیدند که کمشیبتر باشد. همین انعطاف، نشان میدهد بازی خیابانی یک متنِ ثابت نیست؛ یک قراردادِ زنده است.
کشبازی: بدن بهعنوان خطکش، و رهبریِ نرم در جمعهای کودکانه
کشبازی، از دور، بازیِ پاهاست؛ از نزدیک، بازیِ نظم. کش با دو نفر نگه داشته میشود و ارتفاعش تغییر میکند: از مچ به زانو، از زانو به کمر؛ و هر مرحله مثل ارتقای سطح است. نکته اینجاست: «بدنِ نگهدارندهها» خودش بخشی از قانون میشود. قدِ دو طرف، کش را یکدست یا نامیزان میکند؛ و همین باعث میشود بچهها دربارهٔ انصاف حرف بزنند، جای خود را عوض کنند، یا نگهدارندهها را جفت کنند.
کشبازی معمولاً یک رهبرِ رسمی ندارد، اما یک «هدایتگر» دارد: کسی که الگوها را بلد است، شعر/شمارش را درست میگوید، و به تازهواردها فرصت تمرین میدهد. این رهبری، نرم است؛ با تحکم جلو نمیرود، با «دانستنِ ریتم» جلو میرود. در بسیاری از محلهها، مشارکتِ دخترها در کشبازی پررنگتر دیده میشد، اما این یک قانون قطعی نیست؛ بسته به بافت محله، نزدیکی خانهها، و میزان امنیتِ کوچه، ترکیب گروهها تغییر میکرد. گاهی هم گروهها جدا بازی میکردند اما زمین مشترک بود؛ یعنی صحنه یکی بود، اجراها متفاوت.
چالشهای رایج کشبازی و راهحلهای محلهای را میشود اینطور خلاصه کرد:
چالش: اختلاف بر سر «گیر کردن پا به کش» یا «لمس ناخواسته»
راهحل: تکرار حرکت با یک نوبت ارفاقی یا رأی دو نفر شاهد
چالش: نابرابری در مهارت و خجالت تازهواردها
راهحل: مرحلهٔ تمرینی با ارتفاع پایین و بدون حذف
چالش: مزاحمت رهگذر یا موتور
راهحل: جمع کردن کش در چند ثانیه و جابهجایی به دهانهٔ بنبست
طنابزدن: استقامت، هماهنگی جمعی و «نوبت» بهعنوان اخلاق
طنابزدن، بازیِ نفس است؛ بازیِ تکرار. دو نفر طناب را میچرخانند و یک نفر وسط میپرد. در نسخههای گروهی، نفر وسط عوض میشود، یا چند نفر همزمان داخل میروند. مهمترین مهارت این بازی، فقط پرش نیست؛ «خواندنِ سرعت» است. بچه باید بفهمد چه زمانی وارد دایره شود و چه زمانی بیرون بیاید، بدون آنکه ریتم جمع را به هم بزند.
قانونِ حذف هم در طنابزدن همیشه قطعی نیست. گاهی «گیر کردن» به معنی تمام شدن نوبت است، نه حذف از بازی. این انتخاب، به خلقوخوی جمع و به حضور یا عدم حضور کوچکترها بستگی دارد. اگر در جمع، بچههای کوچکتر باشند، نرمش بیشتر میشود؛ اگر جمع همسن باشد و رقابت بالا، قواعد سختتر میشود.
در حاشیه، دعواهای کوچک هم هست: «تو تند میچرخونی!» یا «نوبت من بود!» و اینجا باز همان سازوکارهای حل اختلاف فعال میشوند: رأی جمع، زمانسنجی با شمارش، و مهمتر از همه، «حافظهٔ نوبت» که معمولاً چند نفر در گروه آن را نگه میدارند.
برای دیدن این بازیها در زمینهٔ گستردهتر، میتوانید به بخش «بازیها و سرگرمیهای قدیم» سر بزنید؛ جایی که بازیها نه بهعنوان اشیای موزهای، بلکه بهعنوان روشهای زیستن دیده میشوند.
نظارت نامرئی بزرگترها: از پشت پرده تا سرِ دکان
در بسیاری از کوچهها، بزرگترها «نمیآمدند وسط بازی»، اما حضورشان حس میشد. صدای باز و بسته شدنِ در، سایهٔ کسی پشت پرده، یا نگاه کوتاه از بالکن، مثل چراغ راهنما عمل میکرد. بچهها میفهمیدند کجا داد بزنند و کجا صدا را پایین بیاورند؛ کجا دعوا را جدی نکنند و کجا سریع آشتی کنند. این نظارت، بیشتر از آنکه پلیسی باشد، اخلاقی بود: مراقبت از مرزهای همسایگی.
مغازهدارِ سر کوچه هم نقش داشت؛ نه همیشه، نه در همهجا، اما بهعنوان شاهد بالقوه. وقتی اختلاف بالا میگرفت، یک جملهٔ کوتاه از او میتوانست دعوا را جمع کند: «بچهها، دوباره بندازین، تمومش کنین.» یا وقتی توپ و طناب به جلوی مغازه میآمد، یک جابهجایی کوچک با اشارهٔ دست انجام میشد. بچهها از همین اشارهها، زبانِ «حد و مرز عمومی» را یاد میگرفتند.
این همان جایی است که شهر و معماری روزمره، روی فرهنگِ بازی اثر میگذارد: پنجرهها، بالکنها، فاصلهٔ خانهها از کوچه، و حتی روشنایی شب.
یک جدول مقایسه: هر بازی چه چیزی میساخت؟
برای اینکه این سه بازی را فقط «اسم» نبینیم، یک مقایسهٔ ساده کمک میکند: چه مهارتی را برجسته میکردند و چه نوع همبودنی میساختند.
| بازی | مهارت بدنی/فضایی | مهارت اجتماعی | نشانههای صدا |
|---|---|---|---|
| مشدیگردو | دقت، هدفگیری، سنجش فاصله و خط | چانهزنی، داوری جمعی، مدیریت اختلاف | تقتق برخورد گردو، مکثهای قضاوت |
| کشبازی | هماهنگی پا و چشم، پرش مرحلهای، انعطاف | نوبتدهی، آموزش به تازهوارد، رهبری نرم | شمارش ریتمیک، کفزدنهای هماهنگ |
| طنابزدن | استقامت، زمانبندی ورود/خروج، ریتم بدن | پایبندی به نوبت، تحمل خطا، همکاری دو چرخاننده | ضرب طناب روی زمین، شمارش نفسگیر |
جمعبندی: آن کوچهها چه ساختند و امروز چه چیزی جایشان را گرفته است؟
مشدیگردو، کشبازی و طنابزدن، یک «دنیای کوچک» بودند که در آن، کودک همزمان سه چیز را تمرین میکرد: هوش فضایی (فهمیدن مرز، خط، شیب، فاصله)، استقامت (تکرار، تحمل خستگی، تنظیم نفس) و تعلق (عضویت در جمعی که قانونش را با هم میسازند). مهمتر از همه، این بازیها به بچهها یاد میدادند فضا عمومی است اما بیصاحب نیست؛ باید با دیگران تقسیمش کرد، برایش قاعده گذاشت، و اختلاف را بدون فروپاشی جمع حل کرد.
در شهر امروز، بخشی از این تجربه به پارکها و کلاسها منتقل شده، و بخشی هم به صفحهنمایشها. فرم شهری هم تغییر کرده: کوچههای کمرفتوآمد کمتر شدهاند، خودروها سهم بیشتری گرفتهاند، و نظارت نامرئیِ همسایهها گاهی به دوربین و آیفون تصویری تبدیل شده است. با این حال، هر وقت جایی پیدا شود که بچهها بتوانند «زمین» را خودشان تعریف کنند، همان فرهنگ دوباره جوانه میزند؛ حتی اگر شکل بازی عوض شود.
پرسشهای متداول درباره بازیهای خیابانی قدیم
مشدیگردو دقیقاً چه جور بازیای بود؟
مشدیگردو یک بازی خیابانی با گردو (یا مهرههای مشابه) بود که محورش دقت در پرتاب/ضربه و سنجش «خط» و «فاصله» است. قواعدش در محلههای مختلف میتوانست فرق کند؛ اما معمولاً یک خط یا محدوده تعیین میشد و بازیکنان بر اساس نزدیککردن، زدن یا جابهجا کردن گردوها امتیاز میگرفتند. جذابیتش بیشتر در قضاوتهای میلیمتری و داوری جمعی بود.
چرا کشبازی بیشتر با ریتم و شمارش همراه است؟
چون کشبازی برای هماهنگی گروهی به «زمان مشترک» نیاز دارد. شمارش، مثل مترونوم عمل میکند: هم پرشکننده میفهمد چه لحظهای باید حرکت کند، هم نگهدارندهها سرعت و ارتفاع را ثابت نگه میدارند. ریتم، از طرفی عدالتِ بازی را هم حفظ میکند؛ چون نوبتها و مرحلهها در قالب صدا قابل پیگیری میشود و اختلاف کمتر میگردد.
در طنابزدن اختلافها چطور حل میشد؟
بیشتر اختلافها سر سرعت طناب یا «حساب شدنِ خطا» بود. راهحلهای رایج، محلهای و عملی بود: یک نوبت ارفاقی، بازآزمایی با شمارشِ مشترک، یا تعیین شاهد از بین کسانی که همان لحظه بازی نمیکردند. جالب اینجاست که هدف معمولاً حذف کردنِ نفر نبود؛ هدف، حفظ ریتم جمع بود. وقتی جمع کوچکتر یا ناهمسن بود، نرمش در قواعد بیشتر میشد.
آیا این بازیها جنسیتی بودند؟
در بعضی محلهها الگوهای جنسیتی دیده میشد؛ مثلاً کشبازی میان دخترها پررنگتر یا مشدیگردو میان پسرها رایجتر. اما این یک قانون ثابت نیست و به بافت محله، میزان امنیت کوچه، نزدیکی خانهها، و نگاه خانوادهها بستگی داشت. گاهی هم گروهها جدا بازی میکردند ولی در یک فضای مشترک و با قوانین مشترکِ کوچه (مثل رعایت سکوت یا کنار رفتن برای رهگذرها).
نقش بزرگترها در بازیهای خیابانی چه بود؟
بزرگترها اغلب نقش «حضور نامرئی» داشتند: نگاه از پشت پرده، تذکر کوتاه از بالکن، یا داوری گاهبهگاه یک مغازهدار. این نظارت غیرمستقیم باعث میشد بچهها مرزهای همسایگی را بفهمند: کجا بازی کنند، چقدر سروصدا کنند، و اختلاف را چطور جمع کنند. همین سازوکار، بخشی از آموزش اجتماعیِ غیررسمیِ محله بود.
امروز چطور میشود روح آن بازیها را زنده کرد؟
لازم نیست دقیقاً همان بازیها تکرار شوند؛ روح ماجرا «تعریف زمین» و «قانون مشترک» است. میشود در حیاط مدرسه، پارک محلی یا حیاط خانه، نسخههای سادهتری از طنابزدن یا کشبازی را اجرا کرد و اجازه داد بچهها درباره قواعد گفتوگو کنند. حتی ثبت تجربهها (صداها، قوانین، اصطلاحات) هم کمک میکند این فرهنگ بهعنوان یک خاطره جمعی زنده بماند؛ نه فقط یک حس مبهم.


