صفحه اصلی > اشیای قدیمی و وسایل روزمره : ساعت دیواری شماته‌دار؛ زمانی که ریتم خانه‌های ایرانی را تنظیم می‌کرد

ساعت دیواری شماته‌دار؛ زمانی که ریتم خانه‌های ایرانی را تنظیم می‌کرد

ساعت دیواری تیک‌تیک‌دار بالای تلویزیون در خانهٔ ایرانی که ریتم زندگی روزمره و وقت‌شناسی خانواده را تنظیم می‌کند

آنچه در این مقاله میخوانید

ساعت دیواری، یک مترونوم اجتماعی روی دیوار

ساعت دیواری تیک‌تیک‌دار در خانه‌های ایرانی فقط «نشان‌دهندهٔ زمان» نبود؛ یک مترونوم اجتماعی بود که بی‌آنکه حرف بزند، به همه یادآوری می‌کرد خانه قرار است با چه ریتمی جلو برود. جایش اتفاقی انتخاب نمی‌شد: جایی که نگاه‌ها ناخواسته از آن عبور کند؛ بالای تلویزیون، نزدیک درِ پذیرایی، یا وسط راهرو. نه برای زیبایی، برای نظارت نرم. کافی بود کسی دیر از خواب بیدار شود یا بیش از حد در حمام بماند؛ یک نگاه کوتاه به عقربه‌ها، و بعد همان جملهٔ آشنا: «دیر شد.»

این ساعت‌ها اغلب صدایی داشتند که از صبح تا شب در بافت صداهای خانه حل می‌شد؛ تیکی که بین صداهای قاشق و لیوان، و باز و بسته شدن درِ یخچال گم نمی‌شد. وقتی خانه ساکت می‌شد—مثلاً ظهرهای تابستان یا نیمه‌شب‌های زمستان—همان صدا تبدیل می‌شد به چیزی شبیه یادآوریِ زنده بودن خانه. مثل اینکه دیوار نفس می‌کشید.

در بسیاری از خانه‌ها، زمان «متن» نبود؛ «رفتار» بود. ساعت دیواری آن رفتار را قاب می‌گرفت: وقت مدرسه، وقت غذا، وقت سریال، وقت مهمان، وقت نماز. ما با ساعت چک می‌کردیم که زمان از ما جلو افتاده یا هنوز فرصت هست. و ساعت هم، با تیک‌تیکش، انگار چک می‌کرد که ما چقدر به قول‌وقرارهای نانوشتهٔ خانه وفاداریم.

جای ساعت: بالای تلویزیون، کنار در، وسط راهرو

در نقشهٔ نانوشتهٔ هر خانه، ساعت باید جایی باشد که «مرکز رفت‌وآمد نگاه» است. بالای تلویزیون یعنی زمان در کنار سرگرمی می‌نشیند؛ کنار درِ پذیرایی یعنی زمان با «آداب ورود و خروج» گره می‌خورد؛ راهرو یعنی زمان بین اتاق‌ها قدم می‌زند. انتخابِ جای ساعت، انتخابِ نقطهٔ کنترل ریتم خانه است.

بالای تلویزیون، عقربه‌ها مثل خط‌کش می‌آمدند روی برنامه‌ها: «شروع شد؟ تموم شد؟» آدم‌ها وسط حرف، چشم می‌بردند به بالا؛ انگار همزمان باید دو روایت را دنبال کنند: روایت سریال و روایت دیر شدن. کنار درِ پذیرایی، ساعت با جمله‌های دمِ در معنی پیدا می‌کرد: «الان می‌رسن»، «تا ده دقیقه دیگه»، «دیر شد بی‌ادبیه.» آنجا زمان تبدیل می‌شد به ادب.

در راهرو، ساعت یک جور پیام‌رسان بود. وقتی پدر از اتاق بیرون می‌آمد، قبل از اینکه چیزی بگوید، نگاهش می‌نشست روی ساعت. همین نگاه کافی بود تا مادر بداند باید سماور را روشن کند یا ناهار را گرم کند. بچه هم می‌فهمید باید کیفش را جمع کند. گاهی ساعت در همان دستهٔ «اشیای قدیمی و وسایل روزمره» قرار می‌گیرد که با یک حضور ساده، نظم زندگی را شکل می‌دهند؛ نظمی که از جنس دستور نیست، از جنس تکرار است.

یک روز کامل با تیک‌تیک: بیدارباش، مدرسه، ناهار، نماز، تلویزیون، مهمان

صبح، قبل از اینکه خانه کاملاً بیدار شود، ساعت بیدار است. تیک‌تیکش می‌آید از دل سکوت. مادر در آشپزخانه لیوان را می‌گذارد روی کابینت، صدای لیوان کوتاه است؛ اما ساعت ادامه می‌دهد. پدر صدایش را پایین نگه می‌دارد: «ساعت چنده؟» مادر، بدون اینکه نگاهش را از چای بردارد، با چشم به دیوار جواب می‌دهد: «هفت و ده. پاشو، ترافیک می‌شه.»

بچه‌ها بین «پنج دقیقه دیگه»‌هایشان گیر افتاده‌اند. یکی روی تخت می‌نشیند و با ترسِ شیرینِ دیر رسیدن، عقربه دقیقه‌شمار را نگاه می‌کند. پدر یک جملهٔ اخلاقی هم دارد که مثل مُهر روی صبح می‌خورد: «وقت‌شناس باش. آدم دیرکرده همیشه بدهکاره.» ساعت اینجا ابزار تربیت است؛ نه با تنبیه، با تکرار.

ظهر، بوی برنج یا خورشت می‌آید و ساعت هم وارد مذاکره می‌شود. «ناهار ساعت یک.» یعنی ظرف‌ها باید تا قبل از یک چیده شده باشند، یعنی تماس‌های تلفنی کوتاه‌تر، یعنی بازی بچه‌ها جمع‌وجورتر. وقتی اذان از دور یا از تلویزیون می‌آید، بعضی خانه‌ها ساعت را با آن می‌سنجند، نه برعکس: «الان اذان گفت، پس ساعت باید درست باشه.» و عصر، برنامه‌های تلویزیون می‌رسند؛ انگار خانه دو مرکز کنترل دارد: تلویزیون برای داستان، ساعت برای نظم.

شب که می‌شود، مهمانی‌ها هم با ساعت معنا پیدا می‌کنند. یکی پشت تلفن می‌گوید: «تا نیم ساعت دیگه می‌رسیم.» نیم ساعت یعنی ریتم آماده‌سازی: چای دم کردن، میوه شستن، رومیزی صاف کردن، و همان نگاه‌های پنهانی به عقربه‌ها. اینجا ساعت نه تنها زمان را می‌گوید، بلکه اضطرابِ «به موقع بودن» را هم اندازه می‌گیرد.

اکولوژی صدا: تیک در سکوت ظهر، بلندتر در شب، هم‌نوا با کتری و قدم‌ها

تیک‌تیک ساعت در شلوغی روز معمولاً پس‌زمینه است؛ مثل فرش زیر پا. اما کافی است خانه وارد یک سکوت کوتاه شود تا صدا از پس‌زمینه بیرون بیاید و تبدیل شود به «چیزی که شنیده می‌شود». ظهرهای تعطیل، وقتی پرده‌ها نیمه‌کشیده‌اند و باد کولر یکنواخت می‌وزد، تیک‌تیک مثل میخ‌های کوچک صدا روی دیوار فرو می‌رود.

شب‌ها، همین صدا برای بعضی بچه‌ها ترسناک می‌شود؛ نه از خود ساعت، از یادآوریِ بی‌وقفهٔ گذشتن. کودک در تختش تکان می‌خورد و می‌گوید: «مامان، می‌شه خاموشش کنی؟» مادر شاید جواب بدهد: «خاموشش کنم، خوابمون می‌بره، فردا می‌مونیم.» ساعت اینجا نگهبانِ صبحِ فرداست، حتی اگر قیمتش بی‌خوابیِ امشب باشد.

گاهی صدا با صداهای دیگر جفت می‌شود: تیک‌تیک و سوت کتری، تیک‌تیک و قدم‌های راهرو، تیک‌تیک و ورق‌زدن کتاب در شب امتحان. انگار خانه یک ارکستر ساده است و ساعت، رهبرِ بی‌چهره. از بیرون هم صداهایی می‌آیند اذان، صدای دوره‌گرد، بوق دور اما ساعت تنها صدایی است که «داخلی» است؛ از خودِ خانه می‌جوشد.

خرده‌آیین‌ها: کوک‌کردن، باتری عوض‌کردن، جلو کشیدن، هماهنگ‌کردن با رادیو

ساعت دیواری فقط آویزان نمی‌شد؛ نگهداری می‌خواست. در خانه‌هایی که ساعت مکانیکی بود، «کوک کردن» یک مراسم کوچک بود. پدر یا پدربزرگ با آن حالت جدیِ فنی، کلید را می‌چرخاند، گوشش را نزدیک می‌برد، و بعد یک مکث کوتاه: «راه افتاد.» همین جمله یعنی نظم دوباره برقرار شد.

در ساعت‌های باتری‌خور، عوض کردن باتری خودش یک رخداد بود: ناگهان ساعت می‌ایستاد و خانه چند ساعت یا چند روز در «زمانِ مرده» می‌ماند. بعد کسی می‌گفت: «این ساعت خوابیده.» انگار ساعت هم مثل آدم خسته می‌شود. باتری که عوض می‌شد، اولین تیک‌ها کمی بلندتر به نظر می‌آمد؛ مثل نفس تازه.

یک تکنیک رایج هم «جلو کشیدن ساعت» بود؛ معمولاً پنج یا ده دقیقه. نه برای فریب دیگران، برای فریب خود. مادر می‌گفت: «این ساعتو یه کم جلو انداختم که دیر نکنید.» و جالب اینجاست که همه می‌دانستند جلوست، اما باز هم اثر می‌کرد. چون هدف حقیقتِ زمان نبود؛ هدف ساختن یک حاشیهٔ امن بود.

هم‌زمان‌کردن با بوق رادیو یا اعلام ساعت هم بخشی از همین آیین‌ها بود. کسی می‌گفت: «ساعت رادیو گفت، الان دقیقش کن.» اینجا زمانِ «بیرون» می‌آمد تا زمانِ «داخل» را تنظیم کند؛ مثل تنظیم کردن زندگی با معیارهای بزرگ‌تر.

زبان اخلاقی زمان: «وقت‌شناسی»، «دیرکرد»، «عجله»، «صبر»

ساعت دیواری، دستگاه اندازه‌گیریِ اخلاق هم بود. در خانه‌های ایرانی، زمان فقط کمّیت نیست؛ کیفیت دارد. «دیرکرد» صرفاً دیر رسیدن نیست؛ نوعی بی‌اعتنایی به دیگران است. «عجله» فقط تند رفتن نیست؛ گاهی نشانهٔ بی‌نظمی است. «صبر» هم همیشه فضیلت نیست؛ گاهی اسم دیگری است برای عقب انداختن.

این زبان اخلاقی، در دیالوگ‌های کوتاه روزمره خودش را نشان می‌داد:

پدر: «ساعت هفت شد. چرا هنوز آماده نیستی؟»
بچه: «خب تازه هفت شده!»
پدر: «همین تازه‌ها آدمو بدعادت می‌کنه.»

یا در آستانهٔ مهمانی:

مادر: «اگه گفتن هشت، یعنی هشت. نه هشت و نیم.»
یکی از بچه‌ها: «ولی همیشه دیر میان!»
مادر: «ما که نباید شبیه بقیه باشیم.»

ساعت در این گفتگوها نقش «شاهد» را دارد. کسی لازم نیست داد بزند؛ کافی است انگشت اشاره به سمت دیوار برود. این اشاره، همان پلیسِ آرامِ خانه است. نه تهدید می‌کند، نه مجازات می‌دهد؛ فقط یادآوری می‌کند که قواعدی هست.

این موضوع با «تحصیل و آموزش» هم گره می‌خورد: شب امتحان، زمان تبدیل به واحد اضطراب می‌شود. دقیقه‌ها شمارش می‌شوند، و گاهی تیک‌تیک متوقف می‌شود تا تمرکز برگردد. این توقف هم خودش یک اعتراف است: گاهی ریتمِ بیرونی باید خاموش شود تا ریتمِ درونی بتواند ادامه دهد.

وقتی تیک‌تیک ناپدید می‌شود: خانه با تمپوی جدید

حالا در خیلی از خانه‌ها، ساعت دیواری یا بی‌صدا شده، یا جای خودش را به صفحهٔ گوشی داده است. زمان هنوز هست، اما صدا ندارد؛ و وقتی چیزی صدا ندارد، کمتر «حضور» دارد. گوشی به ما زمان می‌دهد، اما دیوار را از تپش خالی می‌کند. دیگر آن نگاه‌های مشترک به یک نقطهٔ ثابت کمتر شده است؛ هر کس زمان خودش را از جیبش بیرون می‌آورد.

با حذف تیک‌تیک، خانه نه بهتر می‌شود نه بدتر؛ فقط تمپوی دیگری پیدا می‌کند. سکوت‌ها فرق می‌کنند. شب‌ها، بعضی‌ها سبک‌تر می‌خوابند؛ بعضی‌ها هم انگار چیزی کم دارند، چیزی که ثابت و قابل اتکا بود. و نظم هم شکل تازه‌ای می‌گیرد: به جای یک مترونوم مشترک، چندین آلارم شخصی. نتیجه شاید آزادی بیشتر باشد، شاید پراکندگی بیشتر—اما مهم‌تر از قضاوت، مشاهده است: اینکه چگونه یک صدای کوچک، سال‌ها ریتمِ خانه را نگه داشته بود، و حالا با رفتنش، خانه یاد می‌گیرد زمان را جور دیگری تجربه کند.

پرسش‌های متداول

چرا ساعت دیواری تیک‌تیک‌دار را «مترونوم اجتماعی» می‌نامیم؟

چون کارکردش فراتر از نشان دادن ساعت است. این ساعت با حضور ثابت و صدای تکرارشونده، رفتارها را هم‌زمان می‌کند: بیدار شدن، آماده شدن برای مدرسه یا کار، زمان غذا و حتی ریتم مهمانی. مثل مترونوم در موسیقی که ضرب را نگه می‌دارد، ساعت هم ضرب زندگی روزمره را نگه می‌داشت.

معمولاً ساعت دیواری در خانه‌های ایرانی کجا نصب می‌شد و چرا؟

رایج‌ترین جاها بالای تلویزیون، نزدیک درِ پذیرایی یا وسط راهرو بود. دلیلش این بود که این نقاط در مسیر نگاه و رفت‌وآمد قرار دارند. ساعت باید دیده شود تا اثرش را بگذارد؛ دیدنِ مکررِ عقربه‌ها همان چیزی است که نظم را بی‌صدا اجرا می‌کند.

چرا صدای تیک‌تیک شب‌ها بلندتر و آزاردهنده‌تر حس می‌شود؟

شب‌ها سکوت بیشتر است و صداهای رقابتی کمتر. در نتیجه تیک‌تیک از پس‌زمینه بیرون می‌آید و به مرکز توجه گوش تبدیل می‌شود. علاوه بر آن، شب زمانِ نگرانی‌ها و فکرهاست و صدای ثابت می‌تواند حس گذر زمان را تشدید کند؛ برای بعضی‌ها آرام‌بخش است و برای بعضی‌ها اضطراب‌زا.

جلو کشیدن ساعت چه فایده‌ای داشت وقتی همه می‌دانستند ساعت جلو است؟

فایده‌اش ساختن «حاشیهٔ امن» بود. حتی اگر همه بدانند ساعت پنج یا ده دقیقه جلوست، باز هم همان چند دقیقه در تصمیم‌گیری اثر می‌گذارد: سریع‌تر لباس پوشیدن، زودتر بیرون رفتن، یا کوتاه‌تر کردن تعلل. این یک ابزار روانی برای مدیریت دیرکرد است، نه یک فریب واقعی.

چه خرده‌آیین‌هایی حول ساعت دیواری شکل می‌گرفت؟

کوک کردن ساعت‌های مکانیکی، عوض کردن باتری، تنظیم کردن عقربه‌ها با اعلام ساعت رادیو، و حتی خاموش کردن یا برداشتن ساعت در زمان امتحان یا برای خواب آرام‌تر. این کارها کوچک‌اند اما نشان می‌دهند ساعت جزئی از مراقبت روزمره از خانه بوده است، نه یک وسیلهٔ بی‌جان.

با حذف صدای ساعت‌های تیک‌تیک‌دار، چه چیزی در تجربهٔ خانه تغییر می‌کند؟

خانه «بی‌زمان» نمی‌شود؛ اما زمان از حالت مشترک و دیواری به حالت فردی و جیبی می‌رود. به‌جای یک ضرب ثابت، هر کس با آلارم‌ها و اعلان‌های خودش جلو می‌رود. سکوت‌ها تغییر می‌کنند و نگاه‌های همزمان به یک نقطهٔ مشترک کمتر می‌شود. این تغییر می‌تواند حس آزادی یا پراکندگی ایجاد کند، بسته به سبک زندگی خانواده.

نوید اسفندیاری- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
نوید اسفندیاری با دقت یک مردم‌نگار میدانی، رد اشیا، محله‌ها و لهجه‌هایی را دنبال می‌کند که حافظه جمعی ایرانیان را شکل داده‌اند. او از جزئیات زندگی قدیم می‌نویسد تا تصویری روشن و قابل اعتماد از ریشه‌ها، عادت‌ها و لحن نسل‌ها پیش روی خواننده بگذارد؛ روایتی مستند اما زنده از آنچه بودیم و هنوز در ما جاری است.
مقالات مرتبط

ترازوی دوکفه‌ای بقالی؛ اعتماد، نسیه و دفترهای خط‌خورده‌ی یک محله

روایتی مردم‌نگارانه از ترازوی دوکفه‌ای بقالی؛ جایی که وزنِ برنج و قند با نسیه و دفترِ خط‌خورده گره می‌خورد و اعتمادِ محله ساخته می‌شود.

رادیوی قرمز اتاق پذیرایی؛ شیئی که خبر جنگ، ترانه و قصه شب را با هم حمل می‌کرد

روایت مردم‌نگارانه‌ای از رادیوی قرمزِ پذیرایی در خانه‌های ایرانی؛ شیئی که خبر جنگ، ترانه‌ها، اذان و قصه‌های شب را در یک صدا به حافظه جمعی پیوند می‌زد.

سوغات شهرها؛ یادگاری‌هایی که بوی مقصد را به خانه می‌آورند

سوغات شهرها فقط خرید نیست؛ پلی عاطفی میان مقصد و خانه است. از باقلوای یزدی تا گلاب قمصر و ترمه، روایت می‌کنیم چگونه بوی سفر دور سفره زنده می‌ماند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x