صفحه اصلی > سینما و تلویزیون خاطره‌انگیز : پشت صحنه‌هایی که ندیدیم؛ روایت سریال شهرزاد تا سریال‌های پرخرج امروز

پشت صحنه‌هایی که ندیدیم؛ روایت سریال شهرزاد تا سریال‌های پرخرج امروز

پشت صحنه سریال شهرزاد و سریال‌های پرخرج امروز با مقایسه نور، لوکیشن و عوامل فیلمبرداری در یک قاب سینمایی

آنچه در این مقاله میخوانید

پشت صحنه؛ لایه پنهان حافظه جمعی ما

اگر صادق باشیم، خیلی وقت‌ها سریال را فقط برای خود سریال نمی‌بینیم. می‌خواهیم بدانیم «آن‌طرف دوربین» چه خبر است؛ روی صندلی کارگردان چه می‌گذرد، وسط آن کوچه سنگفرش‌شده چه‌قدر سرما خورده‌اند، پشت آن سفره صبحانه چند بار نان و پنیر واقعی خورده‌اند و چند بار فقط تظاهر کرده‌اند. پشت صحنه برای خیلی از ما، تبدیل شده به یک آلبوم موازی؛ آلبومی که در آن، بازیگران لبخندهای عادی دارند، نور هنوز تنظیم نشده و شهر، قبل از قهرمان‌ها، خودش را به ما معرفی می‌کند.

در این یادداشت، از زاویه یک تماشاگر شیفته جزئیات، می‌خواهم از پشت صحنه سریال شهرزاد تا سریال‌های پرخرج امروز عبور کنم؛ جایی میان نور زرد کافه‌های قدیمی و نور LED سرد لوکیشن‌های لوکس، میان کوچه‌های تهران دهه سی بازسازی‌شده و برج‌های شیشه‌ای امروز. تمرکز من نه روی حاشیه‌ها و گاسپ، بلکه روی آن چیزهایی‌ست که بی‌صدا، حافظه بصری و عاطفی ما را می‌سازند: زبان تصویری، رابطه کارگردان و بازیگر، فضاهای لوکیشن، لباس و اشیای کوچک که بی‌آن‌که بدانیم، می‌شوند بخشی از نوستالژی مشترک‌مان.

از شهرزاد تا امروز؛ پشت صحنه‌ای که خودش سریال شد

«شهرزاد» فقط یک سریال پربیننده نبود؛ برای خیلی‌ها، اولین مواجهه جدی با یک سریال پلتفرمی بود که پشت صحنه‌اش دست‌به‌دست می‌شد. ویدئوهای کوتاهی که می‌دیدیم: خنده‌های بریده وسط پلان‌های جدی، تمرین‌های صحنه اعدام، پیاده‌روی گروه در کوچه‌های سنگفرش‌شده، و آن نماهای شلوغ از گروه فیلمبرداری که تلاش می‌کردند تهران دهه سی را دوباره جان بدهند.

وقتی امروز پشت صحنه «شهرزاد» را با سریال‌های پرخرج جدید مقایسه می‌کنیم، چند تفاوت به چشم می‌آید:

  • تمرکز بر فضا و شهر: در پشت صحنه‌های شهرزاد، مدام با خیابان، در، پنجره، مغازه و خانه درگیر بودیم؛ دوربین پشت صحنه، همان‌قدر که سراغ بازیگر می‌رفت، سراغ شهر هم می‌رفت.
  • نزدیکی عاطفی گروه: شوخی‌های بین بازیگرها، گفت‌وگوهای میان‌پلان، و حتی خستگی‌های آخر شب، حس «یک خانواده موقت» را می‌داد؛ انگار ما هم به آن خانواده دعوت شده‌ایم.
  • روایت‌گری خود عوامل: مصاحبه‌های طراح لباس، فیلمبردار و حتی دستیار کارگردان، از «چطور ساختن» می‌گفت، نه فقط از «چه‌قدر سخت بود».

در خیلی از سریال‌های پرخرج امروز، پشت صحنه به یک تیزر براق تبلیغاتی نزدیک شده؛ موسیقی حماسی، تدوین تند، چند جمله کلیشه‌ای از بازیگران. اما هنوز هم وقتی ویدیویی خام‌تر و طولانی‌تر منتشر می‌شود، می‌بینیم که چطور چشم و دل‌مان به سمت لحظه‌های عادی‌تر کشیده می‌شود؛ همان لحظه‌هایی که به خاطره‌سازی در زندگی روزمره، سفر، خانواده و دوستان نزدیک‌تر است تا به تبلیغات.

زبان تصویری پشت صحنه؛ از نور زرد نوستالژیک تا LEDهای سرد

پشت صحنه یعنی دیدن «نور» قبل از این‌که رام و یکدست شود. شهرزاد را به یاد بیاورید: لوکیشن‌های داخلی، با نورهای گرم و کمی مه‌آلود، دیوارهای کرم و سبز چرک، لامپ‌های قدیمی، و بخاری‌های نفتی یا رادیاتورهایی که گوشه قاب دیده می‌شدند. در پشت صحنه، همین‌ها را بی‌پرده‌تر می‌دیدیم: پروژکتورهای بزرگ، پارچه‌های دیفیوز، تکه مقواهایی که برای نرم کردن سایه‌ها جلوی نور گرفته می‌شد. این «آشفتگی کنترل‌شده» تبدیل می‌شد به بخشی از نوستالژی ما؛ چون یادمان می‌انداخت که هیچ زیبایی‌ای از اول تمیز و آماده نبوده، ساخته شده، دست خورده، و بارها و بارها تنظیم شده.

حالا به پشت صحنه سریال‌های پرخرج امروز نگاه کنید؛ سریال‌هایی که در برج‌های لوکس، ویلاهای شمال، یا خانه‌های مدرن با پنجره‌های قدی می‌گذرند. نور LED، سفید و دقیق، رینگ‌لایت‌ها، مانیتورهای بزرگ، و قاب‌هایی که در مونیتور، شسته‌رفته و یک‌دست‌اند. این بار پشت صحنه، کمتر شبیه کارگاه است و بیشتر شبیه «ست دیجیتال»؛ همه‌چیز حساب‌شده‌تر، تمیزتر و گاهی، سردتر.

پشت صحنه، جایی‌ست که می‌فهمیم کدام نورها، بعدتر، در ذهن‌مان به «غروب نوستالژیک»، «سکوت ظهر تابستان» یا «شب‌نشینی خانوادگی» ترجمه خواهند شد.

برای کسی که اهل خاطره‌سازی بصری است، این تفاوت فقط زیبایی‌شناسانه نیست؛ بر حس تعلق تاثیر می‌گذارد. نور گرم و ناهمگون سریال‌های تاریخی و خانوادگی، ما را به خانه و حیاط ایرانی نزدیک می‌کند. نور سرد و خط‌کشی‌شده سریال‌های امروز، بیشتر حس «زندگی تماشا کردنیِ دیگران» را می‌دهد تا «این می‌توانست خانه من باشد».

کارگردان، بازیگر و فاصله‌ای که کم و زیاد شده است

یکی از لذت‌های پنهان تماشای پشت صحنه، دیدن رابطه کارگردان و بازیگر است. در ویدئوهای پشت صحنه شهرزاد و سریال‌های هم‌دوره‌اش، اغلب کارگردان را وسط صحنه می‌دیدیم؛ قدم‌به‌قدم با بازیگر، با دست‌هایی که میزانسن را در هوا می‌کشند، با صدایی که گاهی آرام است و گاهی بلند، اما شخصی و «حاضری» است.

در سریال‌های پرخرج امروز، گاهی این رابطه، بیشتر از پشت مانیتور تعریف می‌شود. مانیتور کارگردانی، وایرلس، هدفون روی گوش، و فاصله‌ای فیزیکی که ناخودآگاه روی حس صمیمیت تاثیر می‌گذارد. این‌جا چند کد بصری تکرارشونده را می‌شود دید:

  • کارگردان پشت مانیتور: تصویر اصلی ما از کارگردان، نه وسط صحنه، بلکه پشت یک نمایشگر بزرگ است؛ با چند نفر اطرافش، با چک‌لیست در دست.
  • بازیگر در «نقطه علامت‌گذاری‌شده»: روی زمین تِیپ رنگی یا نشان‌گذاری مشخصی هست که به او می‌گوید کجا بایستد؛ بدنش بیشتر در مدار قاب است تا در مدار فضا.
  • مکث‌های طولانی برای هماهنگی: زمان زیادی صرف هماهنگی نور، فوکوس و حرکت دوربین می‌شود؛ جایی که پشت صحنه، از یک «لحظه زنده» به یک «فرآیند فنی» تبدیل می‌شود.

این تفاوت‌ها لزوماً بد یا خوب نیستند؛ بیشتر نشانه تغییری‌ست در خود صنعت. اما در سطح حافظه، ما با کدام تصویر راحت‌تریم؟ کارگردانی که با بدن، صحنه را توضیح می‌دهد، یا کارگردانی که از پشت مانیتور، قاب را می‌سنجد؟ هر دو، بخشی از تاریخ تصویری ما را می‌سازند؛ اما جنس نوستالژی‌ای که تولید می‌کنند، متفاوت است.

لوکیشن‌ها؛ از کوچه خاکی و کافه تاریک تا لابی شیشه‌ای

وقتی پشت صحنه شهرزاد را می‌دیدیم، ناخودآگاه وارد یک «تور معماریِ خاطره» می‌شدیم؛ خانه‌های قدیمی با سقف‌های بلند، پنجره‌های چوبی، حیاط‌های کوچک با حوض و گلدان، کوچه‌هایی که انگار نسخه تمیزشده همان کوچه آشتی‌کنان کودکی‌های‌مان بودند. تماشای بدل‌سازی تهران قدیم، با همه اغراق و خطاهایش، برای ما فرصتی بود برای قدم زدن در شهری که شاید هیچ‌وقت به این شکل تجربه‌اش نکرده بودیم.

در پشت صحنه‌های امروز، لوکیشن‌ها روایت دیگری دارند: لابی‌های شیشه‌ای، کافه‌های مینیمال، برج‌های بلند، ویلاهای استخردار، جاده‌های بین‌شهری با SUVهای مشکی. این فضاها، برای خیلی از ما، بیشتر شبیه «ایران تماشا» است تا «ایران زیست‌شده». جایی که می‌بینیم، تحسین می‌کنیم، اما نمی‌توانیم راحت بگوییم «این همان گوشه‌ای‌ست که بوی نان تازه داغ از آن می‌آمد» یا «آنجا همان کوچه‌ای است که عصرها سایه‌ی درختان خیابان را دنبال می‌کردیم».

برای درک بهتر تفاوت حسی این دو دوره، می‌توانیم به جدول زیر نگاه کنیم:

عنصر پشت صحنه سریال‌هایی مثل شهرزاد پشت صحنه سریال‌های پرخرج امروز
نوع لوکیشن خانه‌های قدیمی، کوچه‌های باریک، بازار، کافه‌های تاریک برج، ویلا، لابی شیشه‌ای، کافه‌های مدرن
حس فضا آشنا، قابل لمس، شبیه خاطرات خانوادگی دور، آرزومندانه، نمایشی
حضور شهر شهر به‌عنوان شخصیت مستقل شهر به‌عنوان پس‌زمینه لوکس

شاید به همین دلیل است که وقتی به گذشته فکر می‌کنیم، حافظه‌مان پر است از حیاط‌ها، ایوان‌ها، کوچه‌های بن‌بست و میدان‌های محلی؛ همان چیزهایی که امروز، بیشتر در دسته تحول شهر و معماری روزمره در ذهن‌مان بایگانی شده‌اند تا در تجربه روزمره‌مان.

لباس، اشیا و جزئیات کوچک؛ وقتی دکمه مانتو هم نوستالژی می‌سازد

در هر پشت صحنه، لحظه‌ای هست که بازیگر هنوز «نیمه‌لباس» است؛ شال را کامل سر نکرده، پیراهن هنوز داخل شلوار نرفته، زیورآلات روی میزند، کفش‌ها کنار صندلی‌اند. برای من، این لحظه‌ها، مهم‌ترین نقطه اتصال میان «واقعیتِ بازیگر» و «فانتزیِ شخصیت» است. در شهرزاد، این اتصال را در جزئیاتی مثل کلاه‌های لبه‌دار مردانه، دستکش‌های زنانه، چمدان‌های قهوه‌ای، و تلفن‌های رومیزی سنگین می‌دیدیم. پشت صحنه، آن‌ها را روی رگال‌ها، میزها و جعبه‌ها می‌دیدیم؛ کنار هم، بی‌داستان، اما پر از امکان داستان.

در سریال‌های پرخرج امروز، لباس‌ها بیشتر معاصر و مینیمال‌اند: مانتوهای ساده، کت‌وشلوارهای فیت‌شده، تی‌شرت و هودی، کفش‌های اسپرت سفید. اشیا هم عوض شده‌اند: موبایل‌های آخرین مدل، لپ‌تاپ‌های نازک، لیوان‌های قهوه بیرون‌بر، مبل‌های خاکستری. این تغییر، فقط تغییر مد نیست؛ تغییر بافت خاطره است. ما از «دفترچه‌ی اندازه‌گیری خیاط» و «چرخ خیاطی صندوقی» در گوشه خانه‌های قدیمی، رسیده‌ایم به فضایی که در آن، لباس‌ها بیشتر به فروشگاه زنجیره‌ای نزدیک‌اند تا به «الگوهای خیاطی خانگی».

نکته جالب این است که بسیاری از ما، هنگام دیدن این پشت صحنه‌ها، ناخودآگاه شروع می‌کنیم به جست‌وجو برای نشانه‌های مشترک: آن مدل لیوانی که در خانه خودمان هم بود، آن نوع رومیزی، آن مدل ساعت دیواری. اگر چیزی شبیهش را در خاطرات‌مان داشته باشیم، به‌سرعت یک پل نامرئی ساخته می‌شود؛ اگر نداشته باشیم، تصویر به «زندگی دیگری‌ها» اضافه می‌شود، نه به آلبوم خانواده خودمان.

روایت‌های موازی ما؛ وقتی مخاطب، خودش تدوین‌گر پشت صحنه می‌شود

پشت صحنه فقط آن چیزی نیست که روی DVD یا در صفحه رسمی سریال منتشر می‌شود. بخش مهمی از پشت صحنه، در روایت‌ها و بازنشرهایی‌ست که ما انجام می‌دهیم: استوری‌های عوامل، ویدئوهای لو رفته از تمرین‌ها، عکس‌های بی‌کیفیت از لوکیشن‌های بسته، و حتی خاطرات نوشتاری کسانی که به‌طور تصادفی سر صحنه رفته‌اند.

ما با این خرده‌تصاویر و کلمات، برای خودمان «روایت موازی» می‌سازیم؛ روایتی که لزوماً هم‌زمان با سریال دیده نمی‌شود، اما به محض دیدن یک صحنه آشنا، فعال می‌شود. مثلاً:

  • صحنه‌ای از گفت‌وگوی دو نفر در کافه را می‌بینیم و ناگهان یادمان می‌آید ویدیویی که دیده بودیم از تمرین همان صحنه، با خنده‌های قطع‌شده و صدای «کات» کارگردان.
  • خانه‌ای را در سریال تشخیص می‌دهیم که قبلاً در یک پشت صحنه خام، دیده بودیم؛ این‌بار، چیدمان کامل شده، نور ثابت شده، اما ما «نسخه ناتمام» را هم در حافظه داریم.
  • با شنیدن حرف‌های یک بازیگر در مصاحبه، درباره فشار احساسی یک سکانس، آن سکانس، وقتی پخش می‌شود، دوباره و سه‌باره برای‌مان نوشته می‌شود.

این روایت موازی، کاملاً شخصی است؛ دو نفر که یک پشت صحنه واحد را دیده‌اند، لزوماً همان روایت را در ذهن حمل نمی‌کنند. یکی، روی خنده بازیگر تمرکز می‌کند؛ دیگری روی قاب عکس پشت سر او. یکی، آدرس لوکیشن را ذخیره می‌کند تا روزی برود و از آن قاب عکس نقره‌ای نوستالژیک در ذهنش عکس بگیرد؛ دیگری، فقط حس خستگی عوامل را به یاد می‌سپارد. پشت صحنه، به این معنا، یک «تمرین دیدن» است؛ تمرینی برای تبدیل تماشاگرِ منفعل به شاهدی که می‌داند هر تصویر، لایه‌های پنهانی دارد.

چطور پشت صحنه را به حافظه شخصی‌مان پیوند بزنیم؟

شاید بپرسید این همه دقت به پشت صحنه، در زندگی روزمره ما چه فرقی ایجاد می‌کند؟ پاسخ، در همان چیزی‌ست که مجله خاطرات دنبالش است: تبدیل‌شدن از «مصرف‌کننده خاطره» به «انسان ثبت‌کننده». اگر یاد بگیریم پشت صحنه سریال‌ها را با این نگاه ببینیم، کم‌کم می‌توانیم به پشت صحنه زندگی خودمان هم حساس‌تر شویم.

چند تمرین کوچک

  • ثبت لوکیشن‌های زندگی: همان‌طور که در پشت صحنه‌ها، روی لوکیشن‌ها مکث می‌کنیم، در زندگی خودمان هم می‌توانیم از «لوکیشن‌های خاطره‌ساز» عکس و یادداشت برداریم؛ کافه‌های کوچک، کوچه‌های قدیمی، بالکن‌های پرگلدان، حتی راه‌پله یک ساختمان که بارها از آن بالا و پایین رفته‌ایم.
  • نوشتن درباره نور: یک روز عصر، فقط نور خانه‌تان را توصیف کنید؛ از پنجره، از لامپ، از بازتاب روی دیوار. ببینید این نور، بیش‌تر شبیه کدام دوره سریال‌هاست: گرم و پراکنده، یا سرد و متمرکز.
  • عکس گرفتن از «نیمه‌لباس‌ها» و «نیمه‌چیدمان‌ها»: درست همان لحظه‌ای که هنوز میز کامل چیده نشده، یا چمدان‌ها وسط اتاق‌اند، یک عکس بگیرید. این‌ها پشت صحنه‌های زندگی‌اند؛ همان چیزهایی که معمولاً در آلبوم رسمی جایی ندارند.

شاید بعد از مدتی، آلبوم شما هم مثل پشت صحنه‌های یک سریال شود؛ ترکیبی از آشفتگی و نظم، خستگی و لبخند، نورهای ناتمام و قاب‌های در حال ساخت. و این‌جا، جایی‌ست که حافظه فردی شما، با حافظه جمعی تصویری هم‌عصران‌تان دست می‌دهد.

جمع‌بندی؛ آن‌چه ندیدیم، آن‌چه در ما ماند

از پشت صحنه شهرزاد تا پشت صحنه سریال‌های پرخرج امروز، مسیری را می‌بینیم که فقط مسیر تحول تکنیک و بودجه نیست؛ مسیر دگرگونی حافظه تصویری ماست. در یک سو، تهران بازسازی‌شده، کوچه‌های خیس، نورهای زرد و خانه‌هایی‌ست که بوی دهه‌های گذشته می‌دهند؛ در سوی دیگر، شیشه، فلز، نور سرد و فضاهایی که بیش‌تر به «آینده نزدیک» شبیه‌اند تا «گذشته مشترک».

اما میان این دو، چیزی ثابت می‌ماند: نیاز ما به دیدنِ پشتِ تصویر. چه در ویدئوهای رسمی، چه در استوری‌های پراکنده، چه در روایت‌های دهان‌به‌دهان عوامل، ما همیشه تلاش می‌کنیم از سطح قاب بگذریم و به لایه پنهان برسیم؛ لایه‌ای که در آن، نور هنوز در حال تنظیم است، دیالوگ هنوز در حال تمرین است، و شهر، پیش از تبدیل‌شدن به دکور، برای لحظه‌ای کوتاه، خودش است. همین لحظه‌های کوتاه، اگر به آن‌ها دقت کنیم، می‌توانند به ما یاد بدهند چطور پشت صحنه زندگی خودمان را ببینیم، ثبت کنیم و به حافظه‌ای زنده و چندلایه تبدیل کنیم.

پرسش‌های متداول درباره پشت صحنه و حافظه جمعی

۱. چرا این‌قدر به دیدن پشت صحنه سریال‌ها علاقه داریم؟

پشت صحنه، فاصله بین «فانتزی» و «واقعیت» را کم می‌کند. ما عادت کرده‌ایم نتیجه نهایی را ببینیم؛ قاب‌های تمیز، بازی‌های دقیق و نورهای حساب‌شده. اما دیدن تمرین‌ها، اشتباه‌ها، خنده‌ها و لحظه‌های خستگی، به ما یادآوری می‌کند که هر تصویری، محصول تلاش جمعی و خطا و اصلاح است. این شناخت، هم کنجکاوی‌مان را سیراب می‌کند، هم نوعی آرامش می‌دهد؛ چون به ما می‌گوید زندگی واقعی هم مثل پشت صحنه است، نه مثل پلان نهایی.

۲. پشت صحنه چه تفاوتی در حس نوستالژی ما ایجاد می‌کند؟

وقتی فقط خود سریال را می‌بینیم، نوستالژی‌مان محدود به داستان و شخصیت‌هاست. اما با دیدن پشت صحنه، نوستالژی ما به فضا، نور، اشیا و حتی خستگی عوامل هم گسترش پیدا می‌کند. مثلاً شهرزاد بدون پشت صحنه، فقط یک درام عاشقانه تاریخی می‌ماند؛ با پشت صحنه، تبدیل می‌شود به خاطره‌ای از بازسازی تهران قدیم، از حیاط‌ها و کوچه‌هایی که خیلی‌هایمان تجربه مستقیمشان را نداشته‌ایم. پشت صحنه، دامنه احساس دلتنگی را وسیع‌تر و چندلایه‌تر می‌کند.

۳. آیا سریال‌های پرخرج امروز هم می‌توانند نوستالژی بسازند؟

بله، اما جنس نوستالژی‌شان متفاوت است. اگر شهرزاد و هم‌دوره‌هایش نوستالژی «گذشته بازسازی‌شده» را می‌سازند، بسیاری از سریال‌های پلتفرمی امروز، نوستالژی «زندگی آرزومند» یا «تهران شیشه‌ای» را ثبت می‌کنند؛ فضاهایی که شاید اکنون برای بسیاری از ما دور از دسترس باشد، اما بعدتر، به عنوان تصویر دوره‌ای خاص از سبک زندگی در ایران، به حافظه جمعی برمی‌گردد. پشت صحنه این آثار، می‌تواند کمک کند این فاصله را کمی انسانی‌تر و قابل لمس‌تر کند.

۴. چطور می‌توانیم از تماشای پشت صحنه، برای ثبت خاطرات شخصی خودمان الهام بگیریم؟

کافی‌ست پشت صحنه را فقط سرگرمی نبینیم، بلکه آن را دفتر تمرین نگاه بدانیم. به جزئیات توجه کنیم: نور، صدا، چیدمان، لباس، خستگی و شلوغی. بعد، همین نگاه را به زندگی خودمان منتقل کنیم؛ هنگام چیدن سفره، آماده شدن برای مهمانی، جمع کردن وسایل سفر، یا حتی تمیز کردن خانه. می‌توانیم چند ثانیه ویدئو یا چند عکس از این مراحل بگیریم و کنار عکس‌های رسمی نگه داریم. به مرور، می‌بینیم که چطور «پشت صحنه زندگی»مان، تبدیل به گنجینه‌ای از لحظه‌های صادق و پر از احساس می‌شود.

۵. آیا لازم است حتماً ابزار حرفه‌ای داشته باشیم تا پشت صحنه زندگی را ثبت کنیم؟

نه؛ همان موبایلی که با آن سریال می‌بینیم، برای ثبت پشت صحنه زندگی کافی است. مهم‌تر از کیفیت تصویر، توجه ماست. می‌توانیم با چند ثانیه ویدئو کوتاه، چند عکس ساده و چند خط یادداشت، پشت صحنه لحظه‌های مهم را کنار نتیجه نهایی نگه داریم؛ از آماده شدن برای یک مصاحبه کاری تا پختن غذایی که بویش در آینده، ما را به امروز برمی‌گرداند. این کار، تمرینی است در امتداد همان چیزی که در ثبت خاطره با ابزارهای دیجیتال و هوشمند به دنبالش هستیم؛ یعنی استفاده آگاهانه از ابزارها برای ساخت حافظه‌ای زنده و انسانی.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند

نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند؛ از نوار ویدئو و کاست تا تصویر برفکی و صدای خش‌خش، چطور این نقص‌های تکنیکی تبدیل به زبان عاطفی یک نسل و منبع هویت و خاطره شده‌اند؟

سینمای امروز، حافظه دیروز؛ چرا بازگشت به ژانرهای دهه ۶۰ دوباره محبوب شده؟

چرا در عصر پلتفرم‌ها و جلوه‌های ویژه، سینمای امروز دوباره به حال‌وهوا و ژانرهای دهه ۶۰ برگشته است؟ این مقاله به ریشه‌های نوستالژیک، حافظه جمعی و معنای بازآفرینی آن دوران در فیلم‌ها و سریال‌های امروز می‌پردازد.

نقش سایه‌ها در سینمای کیارستمی؛گفت‌وگوی خاموش دو نسل هنر

در این مقاله نقش سایه‌ها در سینمای کیارستمی را دنبال می‌کنیم؛ از سایه‌درخت‌ها و آدم‌ها تا فضاهای نیمه‌روشن، به‌عنوان گفت‌وگوی خاموش دو نسل هنر و حافظه جمعی ایران.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x