صفحه اصلی > یادها و فقدان‌ها : پرشین‌تون و عصر طلایی دوبله‌های کودک؛ چرا هنوز دلتنگشیم؟

پرشین‌تون و عصر طلایی دوبله‌های کودک؛ چرا هنوز دلتنگشیم؟

نوستالژی پرشین‌تون و عصر طلایی دوبله‌های کودک در یک نشیمن ایرانی دهه ۷۰؛ تلویزیون قدیمی، فرش ایرانی، چای و جمع خانوادگی.مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

پرشین‌تون و عصر طلایی دوبله‌های کودک؛ عصرهای روشن کم‌نور

ساعت که به عصر نزدیک می‌شد، نورِ پنجره روی فرش می‌نشست و تلویزیونِ جعبه‌ای آرام روشن می‌شد؛ انگار صدای فشردن یک کلید، خانه را به اقلیمی نرم می‌برد. پرشین‌تون برای نسل‌های دهه‌۶۰، ۷۰ و اوایل ۸۰ فقط یک شبکه نبود؛ یک قرار نانوشته‌ی خانوادگی بود. بوی چایِ تازه‌دم، خش‌خشِ بسته‌ی پفک یا تخمه، و شوقِ دست‌هایی که روی بالش‌های گلدار می‌لغزید. هر عصر، یک قابِ ثابت، با تکرار دلنشین برنامه‌ها. هوای اتاق کمی گرم، نور لامپ زرد، و آن هیجانِ آشنا که از تیتراژها می‌آمد. وقتی به کارتون‌ها و برنامه‌های کودک قدیمی فکر می‌کنیم، اول صدایشان می‌آید؛ بعد چهره‌ها و رنگ‌ها. آن‌وقت می‌فهمیم چرا این لحظه‌های ساده، هنوز در عمقِ جان جا خوش کرده‌اند.

وقتی صداها، خانه را به هم پیوند می‌زدند

دوبله‌های آن روزها، چیزی فراتر از ترجمه بودند؛ راه عبورِ احساس از پرده به دل. لحنِ مهربانِ قهرمان، شیطنتِ نرمِ دوستِ بامزه، یا حتی خشمی که هیچ‌وقت تند نمی‌شد؛ این صداها صورتِ دومِ شخصیت‌ها بودند. تکرارِ هفتگی‌شان، حس امنیت می‌ساخت؛ می‌فهمیدیم چه می‌آید و همین دانستن، آراممان می‌کرد. نگاهِ پدر که از بالای عینک نیم‌نگاهی می‌کرد، لبخندِ مادر که با سینی چای نزدیک می‌شد، و ما که بی‌آن‌که بدانیم، واژه‌ها و تُن‌ها را در حافظه‌ی بلندمدت می‌کاشتیم. شاید به همین دلیل است که امروز، وقتی تکه‌ای از آن صداها را می‌شنویم، بوی خانه بالا می‌آید؛ انگار قفسه‌ای درونِ ما باز می‌شود و خاطرات از میانش آرام می‌ریزند روی فرش.

«گاهی یک صدا، تمام یک عصر را دوباره روشن می‌کند.»

لحظه‌ای که فهمیدیم این دوره تمام شده است

نمی‌دانم دقیقا کِی، اما سرعتِ زندگی بالا رفت؛ صفحه‌ها زیاد شدند، انتخاب‌ها بی‌انتها، و تمرکزها کوتاه.  و یک روز به یکباره فهمیدیم که پرشین‌تون دیگر پخش نمی‌شود؛ همین‌قدر آرام، همین‌قدر بی‌سر و صدا. انگار همه‌مان همان لحظه، در دل یک مکث کوتاه، چهارپاره فقدان شدیم؛ فقدانی نرم و بی‌نام که بعداً فهمیدیم اسمش همین است: یادها و فقدان‌ها.

آنچه مانده در ما؛ روشنایی کوچک تکرار

بااین‌حال، چیزی از آن روزها هنوز کار می‌کند: آیینی کوچک که از تکرار می‌آید. اگرچه پرشین‌تون، آن مرکز جهان کودکانه نیست، می‌شود گوشه‌ای از شب‌ها را دوباره نرم کرد؛ با روشن‌کردن یک قسمت قدیمی، با چای لب‌سوز و تنقلات ساده، با خاموش‌کردن اعلان‌ها. راه‌حلِ ما برای دلتنگی، بازسازیِ کامل گذشته نیست؛ ساختنِ جزییاتی شبیه آن، در حدِ چند دقیقه آرامشِ خانوادگی است. گاهی کافی‌ست یکی از آن صداها را دوباره بشنویم تا صورتِ پنهانِ مهر درونمان بیدار شود؛ انگار چراغی دست‌ساز که در عصرهای شلوغ امروز هم می‌تواند راه را روشن کند.

و در انتها فقط بنشینیم و چند تیتراژ از شبکه‌ی دوست‌داشتنی آن سال‌ها را دوباره گوش بدهیم؛ همان‌جا که دلتنگی کم‌کم بدل به لبخندی آرام می‌شود:

چند نکته‌ی کوچک که دل را گرم نگه می‌دارند

  • یک شب در هفته را به تماشای جمعی یک قسمت قدیمی اختصاص بدهیم؛ کوتاه و بی‌حواس‌پرتی.
  • با کودکان امروز دربارهٔ «صدای شخصیت‌ها» حرف بزنیم؛ به آن‌ها گوش‌دادنِ عمیق را نشان بدهیم.
  • تنقلات ساده و بوی چای را به مراسم اضافه کنیم؛ بو حافظه را زودتر بیدار می‌کند.
  • فهرستی از تیتراژهای محبوب بسازیم تا با چند ثانیه، حالِ اتاق عوض شود.
نسترن رضوی سردبر تحریریه صدای خاطرات. مجله خاطرات
نسترن رضوی با نگاه تیزبین و هدایت‌گر، مسیر روایت‌های تحریریه صدای خاطرات را شکل می‌دهد. او با دقتی آرام اما قاطع، انسجام صداها و صداقت لحظه‌هایی را که زندگی ایرانی را می‌سازند پاسداری می‌کند. نسترن نگهبان ریتم، هویت و عمق مجله است؛ ذهنی هوشمند که روایت‌ها را به هدف می‌رساند.
مقالات مرتبط

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

18 + 15 =