صفحه اصلی > سینما و تلویزیون خاطره‌انگیز : نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند

نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند

نوستالژی نوارهای ویدئو و کاست در یک پذیرایی ایرانی قدیمی با تلویزیون برفکی و نوارهای دست‌نویس

آنچه در این مقاله میخوانید

نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند

برای نسل‌های قبل از استریم، «کیفیت پایین» فقط یک مشکل فنی نبود؛ بخشی از خودِ خاطره بود. نوارهای VHS که تصویرشان هر چند دقیقه «رد می‌انداخت»، کاست‌هایی که باید با مداد و خودکار عقب و جلوشان می‌کردیم، صداهای خش‌خش و تصویرهای برفکی تلویزیون، همه کنار هم یک زبان احساسی می‌ساختند؛ زبانی که امروز اسمش را می‌گذاریم نوستالژی نوارهای قدیمی.

مانی فرهام، در نگاهش به فرهنگ دیدن و شنیدن، تأکید می‌کند که این نقص‌ها فقط محدودیت تکنولوژی نبودند؛ آن‌ها لایه‌ای عاطفی به تجربه ما اضافه می‌کردند. کیفیت پایین تصویر و صدا، ما را مجبور می‌کرد بیشتر توجه کنیم، حدس بزنیم، کامل کنیم، و همین «نقص»، فضایی برای خیال و احساس باز می‌کرد.

امروز، وقتی در سرویس‌های استریم با چند کلیک هر فیلمی را با کیفیت 4K می‌بینیم، دلمان گاهی برای همان تصویر کش‌آمده تلویزیون ۲۱ اینچ، آن نوار ویدئویی دوبلهٔ دست‌ساز و آن کاست عاشقانه‌ای که دوست‌مان رویش استیکر دست‌نویس زده بود تنگ می‌شود. این متن دعوتی است به مرور آن جهان برفکی؛ جهانی که در آن، حافظه به اندازهٔ خود فیلم مهم بود.

جزئیات حسی یک عصر نوار: برفک، خش‌خش، توقف تصویر

اگر چشم‌ها را ببندیم، هنوز می‌شود صدای «پلی» شدن نوار را شنید؛ آن لحظهٔ خیلی کوتاه سکوت، و بعد بالا آمدن تصویری که از پایین صفحه شروع می‌کرد به بالا خزیدن تا جا بیفتد. خطوط افقی روی تصویر می‌دویدند، و با اولین «توقف» و «بک‌کردن» نوار، همان خطوط تبدیل می‌شدند به امضای شخصی هر نوار.

در نوارهای VHS، هر «رد» روی تصویر قصه داشت: جایی که بارها و بارها عقب زده بودیم تا یک سکانس محبوب را دوباره ببینیم؛ صحنهٔ خنده‌دار مدرسهٔ موش‌ها، یا لحظهٔ احساسی یک فیلم هندی تلویزیونی که کل خانواده برایش گریه می‌کردند. تصویر کمی موج‌دار می‌شد، رنگ‌ها می‌پریدند، اما احساس، پررنگ‌تر از همیشه بود.

در کاست‌های صوتی هم صحنه شبیه بود. دکمهٔ «ریکورد» که نیمه‌کاره می‌خورد و تکه‌ای از گویندهٔ رادیو می‌آمد وسط آهنگ؛ یا خش‌خشِ پس‌زمینه که انگار مه نازکی روی صدا کشیده بود. این «مه» شنیداری، بخشی از هوای آن دوران بود؛ مثل بوی گرد و غبار داخل دستگاه ویدئو که وقتی درش را باز می‌کردند، با نور آفتاب قاطی می‌شد و در اتاق می‌رقصید.

تلویزیون برفکی هم، خودش دنیایی بود. آن لحظه‌هایی که پخش برنامه قطع می‌شد و میان‌برنامه‌ای نبود؛ فقط صفحه‌ای پر از نقطه‌های سیاه و سفید که صدا هم «شِشِش» ممتدی پخش می‌کرد. کودکیِ خیلی‌ها با همین برفک‌ها گذشته؛ با حدس‌زدن شکل‌ها در میان خطوط درهم و گوش‌دادن به صدایی که هم آزاردهنده بود، هم مرموز و جذاب.

برگرداندن نوار با خودکار؛ آیین کوچک یک نسل

کمتر نوستالژی‌ای به‌اندازهٔ برگرداندن نوار با خودکار، همزمان این‌قدر عملی و شاعرانه است. نوار کاست که گیر می‌کرد یا می‌خواستیم سریع به آهنگ بعدی برسیم، با صبر و حوصله نوار را از دستگاه بیرون می‌آوردیم، یک خودکار بیک یا مداد چوبی را در یکی از چرخ‌دنده‌ها جا می‌دادیم و شروع می‌کردیم به چرخاندن.

این حرکت تکراری، شبیه ذکر گفتن بود؛ آرام، منظم، با ریتم. گاهی دو نفره انجام می‌شد: یکی نوار را نگه می‌داشت، دیگری خودکار را می‌چرخاند. صدای خش‌خش ظریف نوار، همان‌قدر جزئی از خاطرهٔ موسیقی بود که خود آهنگ. شاید برای همین است که وقتی امروز در سکوتِ خانه به پلی‌لیست‌های استریم گوش می‌دهیم، چیزی کم است؛ آن «درگیر بودنِ بدن» با موسیقی.

استیکرهای دست‌نویس روی کاست‌ها هم ادامهٔ همین آیین بودند. روی هر کاست، با خودکار یا ماژیک می‌نوشتیم: «گلچین غمگین»، «مجید – آهنگ‌های مورد علاقه»، «عروسی پروین‌خانم»، یا فقط تاریخ و اسم مدرسه. خط‌خطی‌ها، غلط‌های املایی، رنگ‌پریدگی جوهر، همه نشان می‌دادند که این‌جا با یک «فایل» بی‌نام‌ونشان طرف نیستیم؛ با چیزی روبه‌روییم که یک نفر وقت و احساسش را پایش گذاشته.

در جهان امروز که اشیای قدیمی و وسایل روزمره تبدیل به سوژهٔ عکس و نمایشگاه شده‌اند، خودکارِ گیرکرده در نوار و کاست خط‌خطی، سندهایی زنده از یک فرهنگ لمس‌کردن صدا و تصویرند؛ فرهنگی که با هر چرخیدن آن خودکار، صبورتر و حسی‌تر می‌شد.

وقتی نقص، زیبایی می‌شود: زبان احساسی کیفیت پایین

چرا امروز، همان نقص‌هایی که یک روز ما را کلافه می‌کردند، تبدیل به منبع آرامش و نوستالژی شده‌اند؟ بخشی از پاسخ، در چیزی است که می‌توانیم «زیبایی‌شناسی نقص» بنامیم. کیفیت پایین، ما را مجبور می‌کرد برای دیدن و شنیدن، تلاش کنیم. هر جا تصویر می‌پرید، مغز ما جای خالی را با حافظه و حدس پر می‌کرد. هر جا صدا خش‌خش می‌کرد، گوش‌مان ناخودآگاه روی صدای اصلی زوم می‌شد.

به زبان مانی فرهام، این نقص‌ها یک جور «فاصلهٔ شاعرانه» میان ما و تصویر می‌ساختند. فیلم یا آهنگ، مطلق و بی‌نقص در ما فرو نمی‌رفت؛ باید به‌سویش دست دراز می‌کردیم، با آن وارد گفت‌وگو می‌شدیم، زیرنویس گم‌شده را حدس می‌زدیم، دیالوگ نامفهوم را از روی لب‌خوانی بازیگر در می‌آوردیم. این دخالت فعال، احساس تعلق را بیشتر می‌کرد.

از سوی دیگر، کیفیت پایین ما را به محیط هم آگاه‌تر می‌کرد. تصویر برفکی فقط خودش دیده نمی‌شد؛ روی آن، انعکاس اتاق، رفت‌وآمد آدم‌ها، سایهٔ دست مادری که ظرف می‌برد، یا عبور کسی جلوی تلویزیون می‌نشست. صدا هم تنها نبود؛ با حس‌ها و حافظه آمیخته می‌شد: قُل‌قُل چای‌ساز قدیمی، بوی غذای در حال جوش، گفت‌وگوی نیمه‌بلند بزرگ‌ترها.

این ترکیبِ «نقص فنی + محیط زنده»، تجربه‌ای چندلایه می‌ساخت که فراتر از خود محتوا بود. وقتی امروز می‌گوییم دلمان برای آن دوران تنگ شده، اغلب نه فقط برای یک فیلم یا یک آلبوم موسیقی، که برای همین مجموعۀ ناپاک و کاملِ زندگی تنگ شده است.

فیلم‌ها و سریال‌هایی که با کیفیت بد هم ماندگار شدند

بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های محبوب ما، در حافظه‌مان با همان کیفیت بد ثبت شده‌اند. وقتی اسم‌شان را می‌شنویم، قبل از خود داستان، شکل دیدن‌شان می‌آید جلوی چشم.

  • کارتون‌ها و برنامه‌های کودک دهه شصت و هفتاد؛ از حنا دختری در مزرعه و سرندی‌پیتی تا قصه‌های مجید. خیلی‌ها این‌ها را روی نوارهایی می‌دیدند که بارها کپی شده بود؛ رنگ‌ها شسته، تصویر کش‌آمده، و گاهی صدای دوبله کمی کلفت یا زیر.
  • فیلم‌های ویدئویی جشن‌ها و عروسی‌ها؛ عروسی‌های خانگی، تولدها، یا مهمانی‌های بزرگ خانوادگی که در آن، نور کم بود، تصویر زرد می‌شد، و لنز دوربین دستی مدام فوکوس را گم می‌کرد.
  • فیلم‌های اکشن، هندی یا رزمی که از روی نوارهای اجاره‌ای محله کپی شده بودند؛ سکانس‌های جنگی با دانه‌های درشت تصویر، صدای دوبلهٔ روی هم، و گاهی توقف ناگهانی تصویر درست وسط دعوا.

در حافظهٔ ما، این‌ها جدایی‌ناپذیرند از فرم دیدن‌شان. وقتی به سینما و تلویزیون خاطره‌انگیز فکر می‌کنیم، فقط به خود آثار فکر نمی‌کنیم؛ به کیفیت صدایی که باید زیادش می‌کردیم تا از روی همهمهٔ خانه بشنویم، به تصویر لرزانی که در هر عقب‌زدن نوار کمی بدتر می‌شد، به زمان‌هایی که تصویر «گیر» می‌کرد و چهرهٔ بازیگر در یک حالت خنده‌دار منجمد می‌ماند تا بالاخره کسی نوار را درست کند.

بخشی از جذابیت این خاطرات، در همین نااطمینانی است. هر بار پلی‌کردن نوار، شبیه پرتاب تاس بود؛ ممکن بود وسط فیلم نوار قیچی شود، صدا قطع شود، یا زیرنویس بپرد. این ریسک‌های کوچک، هیجان تجربه را بیشتر می‌کرد و باعث می‌شد هر بار دیدن، واقعه‌ای یکتا باشد؛ نه تکرار بی‌نقص یک فایل دیجیتال.

چرا نقص‌ها امروز این‌قدر نوستالژیک شده‌اند؟

در دنیای امروز که تقریباً همه‌چیز «های‌دفینیشن» است، ماجرا برعکس شده؛ حالا کیفیت پایین تبدیل به افکت شده، به فیلتر. اپلیکیشن‌ها روی عکس، نویز و خط و خش می‌اندازند تا حس قدیمی بودن ایجاد کنند؛ موسیقی‌سازها روی ترک‌ها افکت «وینیل» یا «کاست» می‌گذارند تا کمی خش‌خش بیاید. این بازی با نقص، نشان می‌دهد که دلمان برای چه‌چیزی تنگ شده است.

نقص‌ها یادمان می‌آورند که:

  • هرچیز فرسودنی، زنده‌تر است. نوار با هر بار پخش کمی ضعیف‌تر می‌شد؛ درست مثل ما که با هر تجربه‌ای عوض می‌شویم. این فرسودگی مشترک، پیوندی عاطفی می‌ساخت.
  • خاطره، همیشه کمی تار است. حافظهٔ ما هم مثل نوار کاست، صداها را با خش‌خش به یاد می‌آورد، تصویرها را با جاهای خالی. کیفیت پایین، آینهٔ صادق‌تری برای شکل واقعی خاطره است تا وضوح بیش‌ازحد امروز.
  • کمال فنی، لزوماً کمال احساسی نمی‌آورد. ممکن است امروز بهترین کیفیت صوت و تصویر را داشته باشیم، اما اگر فرایند دیدن و شنیدن، بدن، زمان و حوصلهٔ ما را درگیر نکند، رد عمیقی در حافظه نگذارد.

شاید به همین دلیل است که نسل‌های جدید هم، با وجود بزرگ‌شدن در جهان استریم و فضای ابری، از دیدن یک نوار کاست واقعی یا ویدئو با تعجب و نوعی اشتیاق حرف می‌زنند. در آن «ناقص بودن»، وعده‌ای از تجربهٔ انسانی‌تر وجود دارد؛ چیزی که نه صرفاً مصرف، که مشارکت می‌طلبد.

آرشیو ابری امروز و کشوی نوارهای دیروز؛ یک مقایسهٔ شاعرانه–تحلیلی

اگر بخواهیم حافظهٔ رسانه‌ای گذشته و امروز را کنار هم بگذاریم، یکی از بهترین استعاره‌ها، مقایسهٔ «آرشیو ابری» با «کشوی نوارها»ست. هر دو قرار است چیزهایی را نگه دارند، اما زبان نگهداری‌شان فرق می‌کند.

کشوی نوارهای دیروز آرشیو ابری امروز
لمس‌کردنی؛ نوار، جعبه، برچسب، خط و خش نامرئی؛ پوشه‌ها و فایل‌هایی که فقط روی صفحه ظاهر می‌شوند
ظرفیت محدود؛ انتخاب‌ها آگاهانه‌تر و سخت‌گیرانه‌تر حجم تقریباً نامحدود؛ انباشت آسان، فراموشی ساده‌تر
نیاز به مراقبت فیزیکی؛ ترس از مچاله‌شدن نوار، پاک‌شدن ضبط امنیت فنی بالا؛ اما وابسته به رمزها، سرورها و شرکت‌ها
هر نوار، بخشی از دکور خانه و هویت خانواده هر فایل، آیکونی مشابه دیگر؛ هویت در نام‌گذاری و تگ‌گذاری

کشوی نوار، جایی در دل خانه بود؛ وسط خانه و حیاط ایرانی، زیر تلویزیون، کنار ویترین یا داخل کمد دیواری. بازکردنش مثل بازکردن صندوقچهٔ خانوادگی بود؛ با بوی خاص طلق پلاستیک و کاغذ، با صحنه‌هایی که روی جلدها چاپ شده بود، با برچسب‌هایی که نام‌ها و تاریخ‌ها روی‌شان نشسته بود.

آرشیو ابری اما بیشتر شبیه آسمانی بی‌انتهاست که همه‌چیز را در خودش حل می‌کند. مزیتش این است که چیزی گم نمی‌شود؛ اما خطرش همین است که چیزها، از یکتابودن و «جسم» داشتن می‌افتند. فایل‌ها، خیلی راحت‌تر از نوارها می‌توانند بی‌آن‌که خراب شوند، فراموش شوند.

چگونه می‌شود حال خوش نوارها را امروز بازآفرینی کرد؟

زندگی دیجیتال امروز به این معنا نیست که محکومیم فقط تماشاگر فایل‌های تمیز و بی‌نقص باشیم. می‌شود بخش‌هایی از حال‌وهوای نوارها را، با زبان امروز بازآفرینی کرد؛ نه به‌عنوان ژست نوستالژیک، بلکه به‌عنوان راهی برای عمیق‌ترکردن تجربهٔ دیدن و شنیدن.

چند ایدهٔ کوچک:

  • برای فایل‌هایتان برچسب بسازید. همان‌طور که روی کاست‌ها می‌نوشتیم، روی پوشه‌های دیجیتال هم می‌توانیم با تاریخ، حس‌وحال، یا اسم آدم‌ها نام‌گذاری خلاقانه کنیم.
  • آیین تماشا تعریف کنید. به‌جای دیدن سریال در حاشیهٔ کارهای دیگر، زمانی مشخص، غذایی ساده و نور خاص برایش در نظر بگیرید؛ یک «شب‌نشینی خانوادگی» کوچک بسازید.
  • گاهی عمداً سرعت را کم کنید. همه‌چیز لازم نیست آنی در دسترس باشد. می‌شود بعضی فیلم‌ها را نگه داشت برای فصل، مناسبت یا حال‌وهوای خاص؛ مثل نوارهایی که فقط در مهمانی‌ها بیرون می‌آمدند.
  • خاطره را کنار فایل ثبت کنید. در کنار عکس‌ها و ویدئوها، چند خط دربارهٔ حس آن لحظه بنویسید؛ یا در فایل صوتیِ کوتاه، برای آینده توضیح دهید این صدا یا تصویر، در چه شرایطی ضبط شده است.

این‌ها راه‌هایی هستند برای اینکه آرشیو ابری‌مان، کمی شبیه همان کشوی قدیمی شود؛ نه از نظر ظاهر، از نظر معنایی. جایی که هر چیز، داستانی برای گفتن داشته باشد، نه فقط حجمی برای پرکردن.

جمع‌بندی: برفک، پلی میان تکنولوژی و احساس

نوستالژی نوارهایی که کیفیت‌شان پایین اما سرشار از حال خوش بودند، فقط دلتنگی برای یک مدل ابزار نیست؛ دلتنگی برای نوعی رابطه با تکنولوژی است. رابطه‌ای که در آن، ابزار هم خطا می‌کرد، می‌برید، خش‌خش می‌کرد و پیر می‌شد؛ درست مثل ما. این هم‌سرنوشتی، بین ما و نوارها عهدی نانوشته می‌ساخت.

تصویرهای برفکی، صدای خش‌خش، برگرداندن نوار با خودکار، استیکرهای دست‌نویس و کشوی نوارها، همه با هم بخشی از حافظهٔ نسلی را شکل داده‌اند که کودکی و نوجوانی‌اش را در مرز آنالوگ و دیجیتال گذرانده است. امروز، در جهانی که تصویر و صدا تقریباً همیشه شفاف و آماده‌اند، این خاطرات یادآور می‌شوند که وضوح، همیشه برابر با عمق نیست.

شاید کار ما در «زندگی خاطره‌مند» این باشد که از تکنولوژی امروز بگذریم، اما زبان احساسی دیروز را با خود بیاوریم؛ طوری که هر فایل، هر ویدئو و هر پلی‌لیست، نه فقط داده‌ای ذخیره‌شده در ابر، که ردّی انسانی روی خط‌های نامرئی زمان باشد.

پرسش‌های متداول درباره نوستالژی نوارها و کیفیت پایین تصویر و صدا

چرا کیفیت پایین نوارهای قدیمی برای ما دوست‌داشتنی شده است؟

کیفیت پایین نوارها امروز برای ما دوست‌داشتنی است، چون یادآور دوره‌ای است که دیدن و شنیدن، فرایندی فعال و جسمی بود. باید نوار را جا می‌زدیم، صبر می‌کردیم تا تصویر تنظیم شود، صدا را با خش‌خش‌اش تحمل می‌کردیم و گاهی خودمان جای خالی را حدس می‌زدیم. این مشارکت، باعث می‌شد تجربه عمیق‌تر و شخصی‌تر شود. حالا که همه‌چیز با یک کلیک و در بهترین کیفیت در دسترس است، آن دست‌وپنجه نرم‌کردن با نقص‌ها، برایمان تبدیل به نشانهٔ یک زندگی آرام‌تر و رابطه‌مندتر با رسانه شده است.

چطور تصویر برفکی و صدای خش‌خش روی حافظهٔ ما اثر گذاشته‌اند؟

تصویر برفکی و صدای خش‌خش، حافظهٔ ما را چندلایه کرده‌اند. ما فقط خود فیلم یا آهنگ را به یاد نمی‌آوریم؛ بلکه موقعیت دیدن و شنیدن را هم به‌خاطر می‌سپاریم: اتاق، نور، صداهای پس‌زمینه، حرف‌های خانواده. وقتی امروز برفک را به یاد می‌آوریم، در واقع آن عصرهای طولانی، انتظار برای پخش برنامه و سکوت‌های کوتاه میان دو «پلی» را به یاد می‌آوریم. این کیفیت‌های ناقص، حافظه را واقعی‌تر و انسانی‌تر کرده‌اند؛ چون شبیه خودِ یادآوری هستند: کمی تار، کمی بریده، اما پر از حس.

آیا آرشیو ابری می‌تواند جای کشوی نوارهای قدیمی را در خاطره‌ها بگیرد؟

آرشیو ابری از نظر فنی بسیار امن‌تر و پایدارتر از کشوی نوارهاست، اما به‌تنهایی جای آن تجربهٔ حسی و خانگی را نمی‌گیرد. کشوی نوار بخشی از دکور خانه و هویت خانوادگی بود؛ با لمس، بو، رنگ و نوشته‌های دست‌ساز. آرشیو ابری اگر بدون فکر استفاده شود، همه‌چیز را به فهرستی از فایل‌های بی‌چهره تبدیل می‌کند. اما می‌توانیم با نام‌گذاری خلاق، ساختن فولدرهای موضوعی و ثبت یادداشت‌های شخصی کنار فایل‌ها، به این فضای نامرئی هم کیفیتی خاطره‌محور بدهیم و آن را به نوعی «کشوی نامرئی» تبدیل کنیم.

چه‌کار کنیم تا تجربهٔ دیدن و شنیدن امروز، مثل دوران نوارها، خاطره‌سازتر شود؟

برای خاطره‌سازتر شدن تجربهٔ دیدن و شنیدن امروز، لازم نیست به گذشته برگردیم؛ کافی است بعضی از آیین‌های آن دوران را بازآفرینی کنیم. مثلاً برای تماشای یک فیلم، زمان و مکان مشخصی تعیین کنیم، گوشی‌ها را کنار بگذاریم، نور و خوراکی ویژه‌ای آماده کنیم و بعد از فیلم، درباره‌اش حرف بزنیم. یا برای پلی‌لیست‌ها، اسم‌های شخصی و تاریخ‌دار بگذاریم و در یادداشت، بنویسیم این آهنگ‌ها ما را به چه دوره‌ای وصل می‌کنند. مهم این است که از حالت مصرف‌گرایانه فاصله بگیریم و دوباره «فرصت»، «توجه» و «بدن» را وارد تجربه کنیم.

آیا نسل‌های جدید هم می‌توانند با نوستالژی نوارها ارتباط بگیرند؟

بله، حتی اگر نسل‌های جدید هرگز نوار ویدئو یا کاست نداشته باشند، می‌توانند با حس پشت این نوستالژی ارتباط بگیرند؛ چون مسئله فقط ابزار نیست، نوع رابطه با خاطره و صدا و تصویر است. وقتی جوان‌ترها فیلم‌های خانگی قدیمی خانواده‌شان را روی نوار می‌بینند، یا یک کاست واقعی را در دست می‌گیرند، متوجه تفاوت «لمس‌کردن» با «اسکرول‌کردن» می‌شوند. اگر این تجربه‌ها در فضای گفت‌وگوی خانوادگی، بازگویی خاطرات و اشتراک‌گذاشتن داستان‌های قدیمی قرار بگیرد، نوارها برای نسل جدید هم نه فقط شیء موزه‌ای، که پلی زنده میان نسل‌ها خواهند شد.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

پشت صحنه‌هایی که ندیدیم؛ روایت سریال شهرزاد تا سریال‌های پرخرج امروز

در این یادداشت تحلیلی‌ـ‌روایی از مانی فرهام، به پشت صحنه سریال شهرزاد تا سریال‌های پلتفرمی امروز سر می‌زنیم؛ جایی که نور، لوکیشن، لباس و رابطه کارگردان و بازیگر، حافظه جمعی و نوستالژی ما را می‌سازند.

سینمای امروز، حافظه دیروز؛ چرا بازگشت به ژانرهای دهه ۶۰ دوباره محبوب شده؟

چرا در عصر پلتفرم‌ها و جلوه‌های ویژه، سینمای امروز دوباره به حال‌وهوا و ژانرهای دهه ۶۰ برگشته است؟ این مقاله به ریشه‌های نوستالژیک، حافظه جمعی و معنای بازآفرینی آن دوران در فیلم‌ها و سریال‌های امروز می‌پردازد.

نقش سایه‌ها در سینمای کیارستمی؛گفت‌وگوی خاموش دو نسل هنر

در این مقاله نقش سایه‌ها در سینمای کیارستمی را دنبال می‌کنیم؛ از سایه‌درخت‌ها و آدم‌ها تا فضاهای نیمه‌روشن، به‌عنوان گفت‌وگوی خاموش دو نسل هنر و حافظه جمعی ایران.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x