صفحه اصلی > هنرهای دستی و یادگارها : سفال‌گری بدون کوره برقی؛ هنر دست‌هایی که خاک را زنده می‌کردند

سفال‌گری بدون کوره برقی؛ هنر دست‌هایی که خاک را زنده می‌کردند

دست‌های ایرانی در حال شکل‌دادن گل خیس روی چرخ سفال‌گری سنتی؛ رد انگشت و تضاد کوره سنتی با کوره برقی در روایت سفال‌گری بدون کوره برقی

آنچه در این مقاله میخوانید

من، مانی فرهم، هر بار که گلِ خیس را بین دو کف دستم می‌گذارم، حس می‌کنم وارد یک زبان قدیمی می‌شوم؛ زبانی که به‌جای حروف، فشار دارد و به‌جای نقطه، رطوبت. در سفال‌گری بدون کوره برقی، «ساختن» شبیه مسابقه نیست؛ شبیه مکث است. خاک از تو عجله نمی‌پذیرد. فرم هم همین‌طور. و شاید همین‌جاست که تضاد فرهنگیِ کوره سنتی با برق خودش را نشان می‌دهد: برق وعده‌ی شتاب می‌دهد، خاک اصرار دارد معنا آهسته شکل بگیرد.

این متن درباره فن نیست؛ درباره تجربه بدن است: دست‌هایی که گل را می‌فهمند، چرخ‌هایی که زمان را کند می‌کنند، حرارتی که از آتش می‌آید نه از دکمه. و درباره این‌که چرا ظرف سفالی، فقط یک ظرف نیست؛ حافظه لمس و زمان است.

خاک: ماده‌ای که به ما جواب می‌دهد، نه دستور

خاک در فرهنگ ما همیشه چیزی بیشتر از «ماده خام» بوده است. خاک، هم‌زمان یادآور خانه است و قبرستان؛ هم بوی باغچه می‌دهد هم بوی باران. وقتی سفال‌گر گل را ورز می‌دهد، درواقع دارد با همین چندلایگی کار می‌کند. گل اگر خیلی خشک باشد، می‌شکند؛ اگر خیلی خیس باشد، فرو می‌ریزد. یعنی خاک، مثل یک شخصیت در قصه، مرزهایش را اعلام می‌کند.

در سفال‌گری سنتی، تو نمی‌توانی به خاک فرمان بدهی. باید مذاکره کنی. انگار خاک می‌گوید: «با من تند نرو؛ من از عجله می‌ترکم.» و این‌جا، «کندی» فقط کندیِ تکنیکی نیست؛ کندیِ معناست. کندی‌ای که فرصت می‌دهد حواس تو—دست، چشم، گوش—درگیر شوند و چیزی شبیه خاطره ساخته شود، نه فقط محصول.

اگر قرار باشد با نشانه‌ها حرف بزنیم، خاک نشانه‌ی پیوند است: پیوند بدن با زمین، پیوند زندگی روزمره با چیزی که دوام می‌آورد. شاید به همین دلیل است که خیلی از ما، حتی بی‌آن‌که سفال‌گر باشیم، با دیدن یک کوزه یا کاسه سفالی، ناخودآگاه «آرام» می‌شویم؛ انگار شیء دارد از ریتم دیگری خبر می‌دهد.

بدنِ سفال‌گر: دست، فشار، رطوبت و چرخ به‌عنوان روایت

سفال‌گری را می‌شود مثل یک تجربه کاملاً بدنی دید؛ یک جور نوشتن با عضله و پوست. دست‌ها نه‌فقط ابزارند، بلکه حافظه‌اند. فشار انگشت شست روی دیواره ظرف، همان‌قدر معنا دارد که انتخاب یک کلمه در جمله. رطوبت، نقشِ ویرگول را بازی می‌کند: کمی آب یعنی ادامه بده، کمی بیشتر یعنی مکث کن، زیادش یعنی جمله فرو می‌ریزد.

چرخ سفال‌گری هم چیزی شبیه زمانِ چرخان است؛ زمانِ قابل‌مشاهده. وقتی چرخ می‌چرخد، تو مجبور می‌شوی به مرکز فکر کنی. مرکز اگر گم شود، فرم می‌لرزد. این لرزش، فقط یک ایراد نیست؛ یک اعلام حضور است: «من انسانی‌ام، نه ماشین.»

نقص به‌عنوان امضای انسانی

در جهانِ زیادی صیقلیِ امروز، نقص‌ها گاهی از ما دفاع می‌کنند. کج‌بودنِ میلی‌متری یک لبه، یا موجِ نامحسوس دیواره، می‌تواند امضای سفال‌گر باشد؛ امضایی که می‌گوید این ظرف از مسیر دست آمده، نه از مسیر قالبِ بی‌حس. ما در زندگی روزمره هم همین را می‌خواهیم: چیزهایی که رد تماس را نگه دارند؛ چیزهایی که بگویند «کسی این‌جا بوده است».

شاید به همین دلیل است که وقتی از حس‌ها و حافظه حرف می‌زنیم، لمس جای ویژه‌ای دارد: لمس، خاطره را فوری و بی‌واسطه فعال می‌کند. سفال، هنر لمس است؛ حتی وقتی فقط نگاهش می‌کنی.

حرارت طبیعی/کوره سنتی در برابر کوره برقی: نزاع سرعت و معنا

کوره برقی، در نگاه فرهنگی، تنها یک دستگاه نیست؛ یک منطق است. منطقِ «زودتر»، «تمیزتر»، «قابل‌کنترل‌تر». این منطق، در خیلی از بخش‌های زندگی ما نفوذ کرده: از پیام‌های کوتاه تا غذاهای فوری. اما کوره سنتی—با آتش، با انتظار، با ریسک—منطق دیگری دارد: منطقِ «بگذار زمان کار خودش را بکند».

این‌جا بحثِ ضدیت با تکنولوژی نیست. مسئله این است که برق، اغلب ما را به سمت حذف فاصله‌ها هل می‌دهد: فاصله‌ی بین شروع و پایان، بین نیت و نتیجه. درحالی‌که سفال سنتی، فاصله را حفظ می‌کند—و همین فاصله است که خاطره می‌سازد. تو منتظر می‌مانی؛ و در انتظار، ذهن روایت می‌سازد. در شتاب، ذهن فقط مصرف می‌کند.

برای روشن‌تر شدن این تضاد، یک مقایسه ساده (نه فنی، بلکه فرهنگی) می‌گذارم:

وجه کوره سنتی (حرارت طبیعی) کوره برقی (منطق برق)
زمان انتظار، صبر، روایت‌سازی تسریع، کوتاه‌کردن فاصله‌ها
نتیجه پذیرشِ تفاوت و ریسک استانداردسازی و پیش‌بینی‌پذیری
نسبت با بدن بدن درگیرِ گرما، بو، فاصله بدن کنار می‌رود، کنترل جلو می‌آید
معنا زمانِ ذخیره‌شده در شیء کارآمدیِ ذخیره‌شده در فرآیند

و این‌جا، یک نکته برجسته: وقتی سرعت ارزشِ مطلق می‌شود، شیء از «قصه» خالی می‌شود. سفال سنتی قصه را نگه می‌دارد؛ چون زمان، بخشی از مواد اولیه است.

سه تصویر سینمایی از سفال: گل خیس، رد انگشت، ترک لعاب

اگر سفال‌گری را مثل یک فیلم ببینیم، قاب‌های تکرارشونده دارد؛ قاب‌هایی که هر بار چیزی تازه می‌گویند.

۱) گل خیس: نمای نزدیکِ آغاز

گل خیس روی میز کار، مثل یک شخصیتِ تازه‌وارد است: هنوز شکل ندارد، اما ظرفیتش ترسناک است. در نمای نزدیک، برقِ رطوبت روی سطح گل دیده می‌شود؛ مثل پوستی که تازه از آب بیرون آمده. این قاب به ما می‌گوید: فرم، یک اتفاق نیست؛ یک رابطه است. تو باید با این ماده زندگی کنی تا به تو اعتماد کند.

۲) رد انگشت: امضای پنهان در تدوین

روی دیواره ظرف، ردهای ریز انگشت می‌ماند؛ حتی اگر بعداً صافش کنی، چیزی از آن باقی می‌ماند. این ردها مثل کات‌های نامرئی‌اند؛ نشانه‌هایی از تصمیم‌های کوچک: این‌جا کمی فشار بیشتر، آن‌جا کمی عقب‌نشینی. ظرف، تدوین شده است؛ با دست. و درست همین‌جا، ظرف از «کاربرد» عبور می‌کند و به «حافظه» نزدیک می‌شود.

۳) ترکِ لعاب: پایان‌بندیِ انسانی

ترک‌های ریز لعاب (آن مویرگ‌های نازک) شبیه خط‌های صورت‌اند: نشانه‌ی گذر زمان. بعضی‌ها از ترک می‌ترسند؛ انگار که نشانه‌ی خراب‌بودن باشد. اما ترک، گاهی سندِ زیستن است. شیء می‌گوید من در جهان واقعی بوده‌ام: گرم شده‌ام، سرد شده‌ام، دست خورده‌ام، استفاده شده‌ام. این ترک‌ها، پایان‌بندیِ تلخ نیستند؛ پایان‌بندیِ راستگو هستند.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها: وقتی می‌خواهی با خاک در جهانِ عجول آشتی کنی

سفال‌گری سنتی (و حتی نزدیک‌شدن به روح آن) در زندگی امروز چالش‌هایی دارد. نه فقط برای سفال‌گر؛ برای هر کسی که می‌خواهد دوباره با کندی آشتی کند.

  • چالش: حوصله کوتاه شده است.
    راه‌حل: یک «زمانِ بی‌هدف» برای لمس چیزها بساز؛ حتی پنج دقیقه. همین پنج دقیقه می‌تواند آغازِ خاطره‌سازی باشد.

  • چالش: دنبال نتیجه بی‌نقصیم.
    راه‌حل: یک شیء دست‌ساز را عمداً با نقصِ کوچک نگه دار؛ مثل یک یادآوری روزانه که زندگی قرار نیست صاف و صیقلی باشد.

  • چالش: اشیا برایمان مصرفی شده‌اند.
    راه‌حل: داستانِ یک شیء را یادداشت کن: این کاسه از کجا آمده، در چه مهمانی‌هایی بوده، چه دستی آن را شسته. این تمرین به جهانِ اشیای قدیمی و وسایل روزمره پل می‌زند؛ جایی که وسیله‌ها حافظه می‌شوند.

  • چالش: ارتباط‌مان با آیین‌ها کم‌رنگ شده است.
    راه‌حل: یک آیین کوچک بساز: مثلاً چای عصرگاهی در فنجان سفالی مشخص. آیین‌های کوچک، حافظه جمعی خانه را فعال می‌کنند و با نگاه «خاطرات» به طراحی آیین‌ها و روتین‌های خاطره‌ساز هم‌مسیرند.

ظرف سفالی فقط ظرف نیست: زمانِ ذخیره‌شده در دیواره‌ها

ما معمولاً به ظرف، به‌عنوان یک ابزار نگاه می‌کنیم: چیزی برای نگه‌داشتن چای، ماست، آب، یا گل. اما سفال، ظرفی است که «فرم» را تبدیل به تجربه می‌کند. وقتی فنجان سفالی را دست می‌گیری، گرما با تأخیر منتقل می‌شود. این تأخیر، یک درس کوچک است: هر چیزی ارزش ندارد سریع برسد.

از طرفی سفال، بدن را وارد مصرف روزمره می‌کند. لیوان شیشه‌ای می‌گوید ببین، اما سفال می‌گوید لمس کن. و لمس، ما را به زمان‌های شخصی وصل می‌کند: به صبح‌هایی که کسی چای ریخته، به شب‌هایی که کاسه‌ای کنار چراغ مانده، به روزهایی که ظرف ترک برداشته اما کنار گذاشته نشده. این‌ها روایت‌های بی‌صدا هستند؛ روایت‌هایی که از راه بافت و دما منتقل می‌شوند.

اگر برق، زندگی را سریع می‌کند، سفال زندگی را «قابل‌لمس» می‌کند؛ و چیزی که لمس می‌شود، معمولاً در حافظه می‌ماند.

جمع‌بندی: دعوت به خواندنِ امضا روی سفال

سفال‌گری بدون کوره برقی، بیش از آن‌که یک انتخاب تکنیکی باشد، یک انتخاب فرهنگی است: انتخابِ کندی در برابر شتاب، انتخابِ لمس در برابر سطحِ صیقلی، انتخابِ پذیرشِ نقص در برابر وسواسِ استاندارد. در کوره سنتی، زمان فقط نمی‌گذرد؛ ته‌نشین می‌شود و در بدنه ظرف جا می‌گیرد. گل خیس، رد انگشت و ترک لعاب، قاب‌های یک فیلم‌اند که بازیگرش «بدن» است؛ بدنی که می‌سازد، صبر می‌کند و می‌پذیرد.

امشب یا فردا، یک‌بار به فنجان یا کاسه سفالی خانه‌تان نگاه تازه‌ای بیندازید. آن را در دست بگیرید، وزنش را حس کنید، بافتش را لمس کنید. دنبال «رد انگشت» بگردید؛ همان خطوط کم‌رنگ یا موج‌های کوچک. آن‌ها را مثل امضا بخوانید: امضای انسانی که روزی، خاک را زنده کرده است.

پرسش‌های متداول

آیا سفال‌گری بدون کوره برقی یعنی حتماً روش‌های کاملاً قدیمی؟

نه لزوماً. منظور از «بدون کوره برقی» در این متن، بیشتر یک نگاه و منطق فرهنگی است: احترام به زمان و فرآیند، و پذیرش ریسک و تفاوت. ممکن است کسی ابزارهای جدید داشته باشد اما همچنان با ریتمِ کند و توجه بدنی کار کند؛ و برعکس، کسی با ابزار سنتی هم عجله را وارد کار کند.

چرا در سفال، کج‌بودن یا نقص می‌تواند ارزش باشد؟

چون نقص، اثرِ حضور انسان را ثبت می‌کند. یک لبه کمی نامنظم یا موجِ ریز روی بدنه، یادآور فشار دست و لحظه تصمیم است. این ویژگی‌ها به شیء هویت می‌دهند و آن را از محصولِ کاملاً یکسان جدا می‌کنند. در نگاه نمادشناسانه، نقص یعنی «زیست»؛ یعنی ظرف مسیر داشته است.

چطور می‌توانم در زندگی روزمره با روح سفال سنتی ارتباط بگیرم، بدون سفال‌گر بودن؟

با انتخاب‌های کوچک: نوشیدن چای در فنجان سفالی ثابت، نگه‌داشتن یک کاسه دست‌ساز روی میز، یا حتی لمس آگاهانه‌ی بافت ظرف قبل از استفاده. این کارها شبیه یک روتین آرام هستند و کمک می‌کنند «حواس» دوباره فعال شوند؛ یعنی همان دریچه‌ای که خاطره از آن وارد می‌شود.

آیا ظرف سفالی واقعاً می‌تواند حامل خاطره باشد؟

از نظر تجربه زیسته، بله. خاطره فقط در کلمات نمی‌ماند؛ در حواس هم می‌ماند: در دما، وزن، بو و بافت. سفال چون لمس‌پذیر و گرمادار است، بیشتر از بسیاری از مواد دیگر، بدن را درگیر می‌کند. هر بار استفاده، یک لایه کوچک از «زمان» به آن اضافه می‌کند.

اگر ترک لعاب یا رد استفاده روی سفال بیفتد، باید نگران شوم؟

از منظر فرهنگی و روایی، این نشانه‌ها می‌توانند بخشی از زندگی شیء باشند، نه الزاماً شکست آن. البته درباره ایمنی و بهداشت (مثلاً ترک‌های عمیق یا لب‌پریدگی تیز) باید احتیاط کرد. اما بسیاری از ردهای ریز و تغییرات سطحی، مثل خط‌های صورت، یادآور گذر زمان‌اند و به ظرف شخصیت می‌دهند.

فرق اصلی کوره سنتی و کوره برقی در تجربه چیست، نه در تکنیک؟

تفاوت اصلی در «ریتم» است. کوره برقی معمولاً به سمت کنترل و پیش‌بینی‌پذیری می‌رود؛ کوره سنتی به سمت انتظار و هم‌زیستی با عناصر. این تفاوت، تجربه‌ی ذهنیِ سازنده و حتی مصرف‌کننده را تغییر می‌دهد: یکی نتیجه را پررنگ می‌کند، دیگری مسیر را. و بسیاری از خاطره‌ها، دقیقاً در مسیر ساخته می‌شوند.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

فرش‌هایی که داستان می‌گویند؛ تحلیل نمادها در قالی‌های عشایری

قالی عشایری را مثل یک متن رمزگذاری‌شده بخوانید: از لوزی و چشم‌زخم تا درخت زندگی و راه‌ها؛ روایت ترس‌ها، امیدها و ریتم کوچ.

چرا بوی چوب گردو هنوز ما را آرام می‌کند؟ هنر نجاری و حافظه حسی

بوی چوب گردو چرا این‌قدر آرام‌مان می‌کند؟ در این مقاله، از حافظه بویایی تا نجاریِ ایرانی و تضاد چوب طبیعی با ام‌دی‌اف را حسی و تحلیلی مرور می‌کنیم.

دار قالی مادربزرگ؛ چگونه صدای شانه‌زدن نخ به حافظه ما تبدیل شد؟

روایت و تحلیل «مانی فرهم» از صدای دار قالی مادربزرگ؛ اینکه برخورد تار و پود و شانه‌زدن چگونه به سند حافظه و زبان نوستالژی ما بدل می‌شود.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x