صفحه اصلی > هنر و فرهنگ خاطره : انتخابات ۱۳۷۶؛ روزی که جامعه ایران به رنگ دیگری درآمد

انتخابات ۱۳۷۶؛ روزی که جامعه ایران به رنگ دیگری درآمد

صف رأی‌گیری انتخابات ۱۳۷۶ در حیاط مدرسه، زنان با شال‌های افتاده روی گردن و مردان مرتب در صفی منظم و آرام، نور صبحگاهی و حس امید جمعی.

صبح دوم خرداد؛ بوی جوهر، صدای مردم

صبح آن جمعه، دوم خرداد ۱۳۷۶، هوا نه سرد بود و نه داغ، یک «هوای معتدل» داشت، مثل حال مردم. کوچه‌ها آرام بودند، اما هر چند قدم، صفی کوتاه از آدم‌هایی دیده می‌شد که شناسنامه به دست، لبخند می‌زدند. بوی جوهر استامپ، صدای گفت‌وگو، و برق عکس‌های رنگی نامزدها روی دیوارهای آجری شهر، همه با هم قاطی شده بود.

در آن صبح، کسی نمی‌دانست قرار است همان روز، جامعه ایران رنگ دیگری بگیرد. از دبیرستان‌ها تا حوزه‌های رأی‌گیری مساجد، از مغازه‌های نانوایی تا حیاط دانشگاه‌ها، زمزمه‌ای تازه شنیده می‌شد: «می‌گن رأی جوان‌ها همه رفته سمت یه نفر دیگه…».

برای بسیاری از مردم، آن روز نه فقط یک «رأی‌گیری سیاسی»، که نوعی «آزمایش اجتماعی» بود؛ احساس کنجکاوی، امید و تردید در هم آمیخته بود. مردان میان‌سال کت خاکستری به تن داشتند، دختران دانشجو برای نخستین‌بار در صف رأی، با شوقی پنهان در چشمانشان ایستاده بودند.

در قاب خاطره‌های آن روز، هنوز می‌توان صدای رادیوهای ترانزیستوری را شنید، بوی کاغذ روزنامه‌هایی را که تیتر زده بودند «مردم حرف خود را زدند» حس کرد، و لبخندهایی را دید که تا نیمه شب ادامه داشتند، وقتی نتایج آرام‌آرام اعلام می‌شد و شهرها از شادی و شگفتی پر می‌شدند. دوم خرداد فقط روزی نبود که «نام‌ها» عوض شدند؛ روزی بود که مردم حس کردند «خودشان» را می‌بینند.

واقعیت و شگفتی؛ چگونه انتخابات ۱۳۷۶ به رویدادی تاریخی بدل شد؟

در تاریخ معاصر ایران، کمتر روزی به‌اندازه دوم خرداد ۱۳۷۶ غافلگیرکننده بوده است. تا چند هفته قبل از آن، فضای کشور آرام و کم‌تحرک بود؛ پوسترها کم‌رنگ، تبلیغات بی‌رمق، و تحلیل‌ها بیشتر محتاطانه. اما ناگهان، در چند روز مانده به رأی‌گیری، موجی از گفتگو و حضور اجتماعی آغاز شد؛ چیزی که بعدها پژوهشگران علوم اجتماعی آن را «بیداری مدنی جوانان» نامیدند.

طبق آمار رسمی منتشرشده، از حدود ۳۶ میلیون واجد شرایط، بیش از ۲۹ میلیون نفر رأی دادند، یعنی ۸۰٪ مشارکت. از این میان، حدود ۲۰ میلیون رأی (معادل ۶۹٪) به سید محمد خاتمی تعلق گرفت و رقیب اصلی‌اش، علی‌اکبر ناطق نوری، حدود ۷ میلیون رأی به دست آورد. این فاصله چشمگیر نه‌تنها در سیاست، بلکه در «روان جمعی جامعه» نیز تکانه‌ای بزرگ ایجاد کرد. در دانشگاه‌ها، کافی‌شاپ‌ها و حتی صف‌های نانوایی، مردم درباره نتیجه‌ای صحبت می‌کردند که کسی انتظارش را نداشت.

برخلاف پیش‌بینی ناظران خارجی که تصور می‌کردند انتخابات کم‌رمق خواهد بود، ایران در آن خرداد، به صحنه‌ای از گفت‌وگو و امید بدل شد.

اما فراتر از عددها، اتفاق مهم‌تر درون ذهن‌ها و دل‌ها افتاد: برای نخستین‌بار پس از سال‌ها، مردم حس کردند «تغییر از صندوق» ممکن است. واژه‌هایی مانند اصلاحات، جامعه مدنی، گفت‌وگوی تمدن‌ها وارد زبان روزمره شدند. حتی تیتر روزنامه‌ها به طرز محسوسی شاعرانه‌تر شد؛ «صبح امید دمید»، «نسیم تازه در سیاست ایران»، «خرداد سبز آمد».

در خاطرات آن روزها، خبرنگاران روایت کرده‌اند که در برخی شهرها، شمارش آرا تا نیمه شب ادامه داشت و جمعی از مردم پشت درِ فرمانداری‌ها مانده بودند تا نتیجه را زودتر بشنوند. وقتی بالاخره اعلام شد، شادی مردم به خیابان‌ها ریخت، نه از جنس جشن‌های ورزشی یا نوروزی، بلکه چیزی بین آرامش و شعف: نوعی لبخند اجتماعی.

 موج دوم خرداد؛ تولد فرهنگ گفت‌وگو و بیداری مدنی

در ادبیات سیاسی ایران، کمتر عبارتی به‌اندازه‌ی «دوم خرداد» معنا و حافظه در خود دارد. اما آنچه این واژه را ماندگار کرد، نه فقط پیروزی یک نامزد، بلکه «تغییر زبان جامعه» بود، زبانی که از فرمان و ترس به گفت‌وگو و امید چرخید.

در سال ۱۳۷۶، جامعه ایران جوان بود: بیش از ۶۰ درصد جمعیت زیر ۳۰ سال داشت. دانشگاه‌ها شلوغ، خیابان‌ها پر از شور، و ارتباطات در آستانه‌ی تحولی تازه با گسترش روزنامه‌ها و مجلات. در این بستر، انتخابات ۱۳۷۶ به جرقه‌ای برای بروز نسلی شد که می‌خواست شنیده شود.

در حافظه‌ی تصویری مردم:

پوسترهایی با  شعارهایی درباره آزادی بیان و «گفت‌وگوی تمدن‌ها»، و نخستین بار، تصاویری از زنان و جوانان در صف اول تبلیغات انتخاباتی. از دیوارهای خیابان انقلاب تا کوچه‌های کرمان و تبریز، صدای تازه‌ای طنین انداخته بود.

طبق پژوهش‌ها، در آن دوران مفاهیمی چون «مدارا»، «اصلاح»، «گفت‌وگو» و «جامعه مدنی» برای نخستین‌بار به زبان عمومی راه یافتند. روزنامه‌ها، به‌ویژه «صبح امروز» و «نشاط»، نقش بی‌سابقه‌ای در شکل‌گیری این گفتمان داشتند. صفحه‌ی اول‌شان پر از کاریکاتور، تیترهای انتقادی و زبان نمادین بود، چیزی که تا آن زمان در رسانه‌های رسمی ایران دیده نشده بود.

در خیابان‌ها، مردم از «تغییر» حرف می‌زدند، اما لحن‌شان آرام بود. دوم خرداد نوعی تمرین جمعی برای حرف زدن شد: جامعه‌ای که پیش‌تر بیشتر شنونده بود، حالا می‌خواست سخن بگوید. دانشجویان جلسات مناظره برگزار می‌کردند، شاعران از «آزادی کلمه» می‌نوشتند، و حتی موسیقی پاپ پس از سال‌ها دوباره در فضا پخش شد. آهنگ‌هایی مثل خوش آمدی و نغمه‌های امید در دل مردم، پژواکی از همان احساس اجتماعی بود.

در یادداشت‌های روزنامه‌نگار فقید، احمد زیدآبادی، آمده است:

«دوم خرداد نه یک رأی، بلکه نوعی بازگشت به گفت‌وگو بود؛ مردم فهمیدند سیاست هم می‌تواند انسانی و زیبا باشد.»

در واقع، «موج دوم خرداد» تبدیل به نوعی فرهنگ اجتماعی امید شد. رنگ لباس‌ها روشن‌تر شد، طنز در رسانه جان گرفت، دانشجویان در راهروها پوستر می‌چسباندند و حتی تیتر روزنامه‌ها شاعرانه‌تر شدند. این «تحول فرهنگی» را بسیاری از جامعه‌شناسان، نقطه‌ی آغاز گفت‌وگوی مدنی در ایران معاصر می‌دانند.

اما دوم خرداد فقط شور نبود؛ شعور هم بود. پشت همه‌ی آن لبخندها، درک تازه‌ای از «مسئولیت شهروندی» شکل گرفت اینکه تغییر، از صندوق تا خیابان، از رأی تا رفتار، ممکن است.

چهره‌ها، رسانه‌ها و زندگی روزمره؛ وقتی سیاست به گفت‌وگو بدل شد

در روزهای بعد از اعلام نتایج، هوا هنوز بوی بهار می‌داد؛ اما این بار بهاری از جنس حرف و امید. کوچه‌ها آرام‌تر شده بودند، اما پشت پنجره‌ها، گفت‌وگو ادامه داشت. در تاکسی‌ها، معلمان درباره‌ی «جامعه مدنی» حرف می‌زدند؛ در خانه‌ها، مادرها از تلویزیون صدای جدیدی می‌شنیدند که به دل می‌نشست؛ و در دانشگاه‌ها، تابلوهای اعلانات پر از شعر و کاریکاتور و نقل‌قول شده بود.

تلویزیون، روزنامه‌ها، موسیقی؛ همه تغییر لحن دادند.

برنامه‌هایی مثل چراغ و نیم‌رخ با نگاهی بازتر به گفتگو و اندیشه، جوانان را به حرف زدن تشویق می‌کردند. روزنامه‌های تازه‌تأسیس مانند نشاط، صبح امروز و جامعه، هر صبح به موضوعی می‌پرداختند که دیروز حرف زدن از آن دشوار بود.
صفحه‌ی اول‌شان پر از تیترهایی بود که بیشتر به گفت‌وگوی اجتماعی شباهت داشت تا دستور رسمی: «چگونه می‌توان شهروند بود؟»، «دانشجو، اصلاحات و امید»، «زنان و آینده‌ی فردا».

در کافه‌های تازه‌پا گرفته‌ی خیابان انقلاب، بحث‌ها از فوتبال به فلسفه رسیده بود. نوجوانانی که روزی در صف رأی ایستاده بودند، حالا در جمع‌های کوچک درباره‌ی “آینده” حرف می‌زدند. چهره‌های تازه‌ای در رسانه‌ها دیده می‌شدند؛ از استادان دانشگاه گرفته تا نویسندگان جوان، روزنامه‌نگاران مستقل و حتی کاریکاتوریست‌هایی که با لبخند، نقد می‌کردند.

در آن سال‌ها، سینمای ایران هم رنگ دیگری گرفت. فیلم‌هایی مثل رنگ خدا، دختری با کفش‌های کتانی و زیر درختان زیتون در همین فضا به نمایش درآمدند،  فیلم‌هایی که با زبان استعاره از گفت‌وگو، هویت، و انسان‌بودن سخن می‌گفتند.

«دوم خرداد فقط در سیاست اتفاق نیفتاد؛ در ذهن و ذائقه‌ی فرهنگی ایرانیان نیز رخ داد.»

در زندگی روزمره هم این تغییر دیده می‌شد. پوشش مردم آزادتر و رنگی‌تر شد، موسیقی پاپ بازگشت، و مفاهیمی چون «نظر شخصی»، «نقد»، «مسئولیت مدنی» کم‌کم وارد واژگان معمولی شدند. در خانه‌ها، صدای رادیو کوچکی که گفت‌وگوهای تازه را پخش می‌کردند، مثل نفس کشیدن جامعه بود. حتی طنز و شوخی در جامعه نفس تازه‌ای گرفت. برنامه‌هایی مثل ساعت خوش و بعدها گل‌ها و گلبرگ‌ها با لحن تازه‌ای از زندگی روزمره گفتند، بی‌آنکه تلخ باشند. این خنده‌ی ملایم، یکی از میراث‌های فرهنگی همان سال‌ها بود؛ خنده‌ای که از امید می‌آمد، نه از بی‌خیالی.

در دفترچه‌های خاطرات آن نسل، جملاتی از جنس «برای اولین بار حس کردم صدایم شنیده می‌شود» زیاد دیده می‌شود. شاید به همین دلیل است که «انتخابات ۱۳۷۶» در حافظه‌ی فرهنگی ایرانیان، نه به‌عنوان یک واقعه سیاسی، بلکه به‌عنوان «شروع گفت‌وگوی جمعی» مانده است.

پیامدها و فراز و فرودها؛ از شور تا واقعیت اجتماعی

دوم خرداد ۱۳۷۶ فقط یک روز نبود، بلکه آغاز یک دوره بود؛ دوره‌ای که در آن، امید و واقعیت دست‌به‌دست هم دادند تا جامعه، بلوغ تازه‌ای را تجربه کند. اما مثل هر جنبش اجتماعی دیگر، این موج نیز فراز و فرودهایی داشت.

در نخستین سال‌های پس از انتخابات، جامعه شاهد نوعی شکوفایی فکری بود. نشریات متعددی متولد شدند، از یاس نو و جامعه مدنی گرفته تا زن و صبح امروز. دانشگاه‌ها به مرکز گفت‌وگوهای آزاد تبدیل شدند، و نویسندگان و روزنامه‌نگاران جوان از مرزهای سانسور گذشتند تا حرف‌های تازه‌ای بزنند. اما همین فضای تازه، چالش‌برانگیز هم بود؛ چراکه جامعه‌ای که سال‌ها سکوت کرده بود، حالا زبان باز کرده بود و ساختار قدرت هنوز آمادگی کامل برای شنیدن آن نداشت.

در فاصله‌ی ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰، حدود ۴۰ نشریه با رویکرد اصلاح‌طلبانه توقیف یا تعلیق شدند. اما در عوض، همان تجربه، باعث تولد نسل جدیدی از روزنامه‌نگاران شد که بعدها در فضای دیجیتال، ادامه‌ی همان گفت‌وگو را زنده نگه داشتند.

از سوی دیگر، «اصلاحات» از سطح شعار به سطح ساختار آمد؛ اما وقتی به واقعیت اجرایی و محدودیت‌های نهادی برخورد، بخشی از جامعه دچار سرخوردگی شد. برخی از همان نسل جوانی که با شور رأی داده بودند، حالا به پرسشی تازه رسیده بودند: آیا امید هم تاریخ مصرف دارد؟

با وجود این، آثار اجتماعی و فرهنگی آن موج همچنان ماند. در همان سال‌ها، جامعه شاهد ظهور تشکل‌های مردم‌نهاد، انجمن‌های زیست‌محیطی، نشست‌های کتاب‌خوانی و حرکت‌های داوطلبانه بود، مصداق‌هایی از «جامعه مدنی در عمل». اگر دوم خرداد نتوانست همه چیز را تغییر دهد، حداقل یاد داد که مردم، زبان اعتراض مدنی را یاد بگیرند.

از اواخر دهه ۷۰ تا اوایل دهه ۸۰، تلویزیون بار دیگر محدودتر شد، اما آثار فرهنگی آن سال‌ها در ذهن نسل‌ها ماندگار شد: در شعرها، در موسیقی‌ها، در زبان رسانه‌های امروز. واژه‌هایی مثل اصلاحات، مدارا، امید اجتماعی، از آن دوران آمدند و هنوز در گفت‌وگوهای ما زنده‌اند.

دوم خرداد شاید در سطح سیاسی به پایان رسید، اما در سطح فرهنگی، به بخشی از ناخودآگاه جمعی ایرانیان تبدیل شد، به تجربه‌ای که یادآور می‌کند جامعه ایران، هرچند گاه دچار خستگی، اما همواره تشنه‌ی گفت‌وگو و بازسازی خویش است. تصویر نهایی آن روزها، لبخند مردی است با انگشت جوهری در قاب دوربین: نه یک پیروزی شخصی، بلکه تصویری از مردم که تصمیم گرفته‌اند خود را دوباره تعریف کنند.

دوم خرداد؛ روزی که ایران یاد گرفت «آزادی» فقط یک واژه نیست

هر نسلی، روزی دارد که با آن شناخته می‌شود. برای نسل دهه‌ی هفتاد، آن روز دوم خرداد ۱۳۷۶ بود، روزی که مردم ایران با رأی‌شان، به دنیا نشان دادند تغییر را هم می‌توان با لبخند نوشت. در آن روز، ایران نه انقلابی کرد، نه شورش؛ بلکه تصمیم گرفت «آینده را با گفت‌وگو» بسازد.

در جهانی که فریاد و خشونت زبان غالب بود، مردم در صف‌های رأی‌گیری آرام ایستادند تا بگویند: ما می‌خواهیم شنیده شویم، بی‌آنکه بسوزانیم.

دوم خرداد، درس بزرگی به تاریخ داد: آزادی، از دل گفتگو می‌روید، نه از خشم. در آن روز، مفهوم «ایران» برای بسیاری از ما شکل تازه‌ای گرفت، دیگر فقط سرزمینی نبود با مرز و پرچم؛ بلکه جمعی از صداها، رنگ‌ها، و آرزوها بود که یاد گرفتند هم‌زمان در یک قاب بمانند.

اگر به حافظه‌ی آن روزها نگاه کنیم، درمی‌یابیم که آزادی فقط شعار نبود، بلکه تمرینی اجتماعی برای شنیدن بود؛برای پذیرفتن دیگری، برای تمرین «ما شدن». جامعه ایران در آن خرداد، شاید برای نخستین بار بعد از سال‌ها، به خودِ مدارا سلام کرد.

و این شاید ارزشمندترین دستاورد آن دوران است، نه پیروزی یک چهره، بلکه زایش یک ذهنیت آزاد. ذهنیتی که هنوز هم، با وجود خستگی‌ها و تلاطم‌ها، در قلب ایرانیان نفس می‌کشد. ایرانِ دوم خرداد، ایرانِ گفت‌وگو بود؛ ایرانی که باور داشت می‌توان آزاد بود و نجیب، می‌توان منتقد بود و مهربان، می‌توان خواست و نگفت «نه» به امید. در حافظه جمعی ما، دوم خرداد هنوز یک فصل باز است، فصلی که به ما یاد داد تاریخ فقط در کتاب‌ها نیست، در انتخاب‌های روزمره ماست. و هر بار که تصمیم می‌گیریم «با احترام حرف بزنیم»، در واقع داریم تکه‌ای از آن آزادی را زنده نگه می‌داریم.

پس شاید امروز، در این روزگار پرهیاهو، بهترین یادگار دوم خرداد این باشد: نوشتن و گفتن از آن، تا فراموش نکنیم که آزادی، همیشه با یاد، آغاز می‌شود.

برای اینکه «آزادی»، با یادها زنده می‌ماند، نه با شعارها.

برچسب ها :
مقالات مرتبط

اتاق پذیرایی به‌مثابه سالن سینما؛ فرهنگ تماشا در خانه‌های ایرانی

از سماور و فرش تا استریم و پلی‌لیست؛ راهنمایی فرهنگی و کاربردی برای دیدن جمعی در اتاق پذیرایی ایرانی و بازآفرینی خاطرات خوش تماشا.

تلویزیون به‌عنوان آینه جامعه؛ چطور تصویر ما روی پرده و صفحه ساخته شد؟

از بوی چای عصرگاهی و خش‌خش آنتن تا پلتفرم‌های امروز؛ این یادداشت روایت می‌کند چگونه تلویزیون و سینما هم آینه جامعه ایران بوده‌اند و هم سازنده تصویر آن. با راهکارهای ساده برای بازآفرینی آیین تماشا و ثبت خاطرات جمعی در خانه.

نذر نور؛ بازتاب چراغ محله در شعر، نقاشی و آیین‌های ایرانی

از چراغ نفتی تا رشته‌چراغ‌های امروزی؛ «نذرِ نور» چگونه صمیمیت محله را گرم نگه می‌دارد و خاطرات را به نسل تازه منتقل می‌کند؟ راهکارهای کم‌هزینه، اخلاق همسایگی و الهام از شعر و نقاشی.

دیدگاهتان را بنویسید

چهارده + 11 =