کتابفروشیهای مستقل؛ حافظه فرهنگی یک شهر
اگر یک روز صبح از خواب بیدار شوید و ببینید کتابفروشی محلهتان غیب شده، شاید در نگاه اول فقط فکر کنید «یک مغازه بسته شد.» اما چند هفته بعد، وقتی بیهوا سر همان پیچ خیابان برسید و ناخودآگاه چشمتان ویترین کتابها را بجوید، تازه میفهمید چه چیزی کم شده است. کتابفروشی مستقل فقط جایی برای خرید کتاب نیست؛ مثل حافظهای است که در دل شهر جا خوش کرده؛ حافظهای پر از اسمها، صورتها، مکثها، گفتوگوها و کتابهایی که سالها کسی نخریده اما هنوز ایستادهاند.
در این یادداشت، از کتابفروشیهای کوچک و محلی حرف میزنیم؛ از ویترینهای فشرده، قفسههای کمیکج، پوسترهای سالهای دور، و صاحبکتابفروشیای که بیشتر شبیه یک راوی خاموش است تا فروشنده. و از آنطرف، تضادی که این فضا با خرید آنلاین و کتابفروشیهای زنجیرهای دارد؛ جایی که همهچیز مرتبتر، سریعتر و ارزانتر است، اما چیزی از جنس «خاطره» در آن گم میشود.
یک کتابفروشی محلی چطور حافظه میسازد؟
کتابفروشی محلی، قبل از هر چیز «لوکیشن» است؛ نقطهای مشخص روی نقشه عاطفی ما. مثل نانوایی محله یا آن مکانهای دلبستهای که بی آنکه خودمان بفهمیم، تبدیل میشوند به پسزمینه زندگی روزمرهمان. اما حافظه فقط در آدرس و تابلو خلاصه نمیشود؛ در جزئیات ریز است که جا خوش میکند:
- ویترینی که هر فصل چند جلد جابهجا میشود اما یکسری کتابها همیشه آنجا هستند؛ مثل ساکنان قدیمی یک محله.
- بوی ترکیبشده کاغذ کهنه و تازه؛ بویی که برای خیلیها ادامه منطقی اشیای قدیمی و وسایل روزمره خانه است؛ چیزی میان «بوی دفتر نو» و کتابهای درسی دهه شصت.
- صداهای تکرارشونده: زنگ در، سلام و علیکهای کوتاه، گفتوگوهای نیمهآهسته درباره اینکه «این نویسندهاش چطوره؟».
- قفسهای که مخصوص «کتابهای دستدوم» است؛ جایی که زندگی قبلی کتابها هنوز روی حاشیهها و زیرخطها نفس میکشد.
هربار که وارد یک کتابفروشی محلی میشویم، درواقع داریم وارد لایهای از زمان و حافظه جمعی آن شهر میشویم. روی قفسهها فقط عنوان کتابها نیست که جا گرفته؛ رد سلیقه یک نسل، زخم سانسورها، موج مدهای فکری، و حتی اقتصاد شهر هم لابهلای جلدها نشسته است.
روایت اول: «کتابفروشی فرهنگ» در خیابان فرعی
اسمش «فرهنگ» بود؛ مثل خیلی از کتابفروشیهای دهه شصت و هفتاد. مغازهای باریک در یک خیابان فرعی نزدیک میدان اصلی شهر. کرکرهاش همیشه کمی کج بالا میرفت، انگار هنوز مطمئن نبود که امروز هم باید باز شود یا نه. داخل که میرفتی، دو قدم بیشتر تا پیشخوان فاصله نداشتی؛ بقیهاش قفسه بود و کتاب، قفسه بود و کتاب.
صاحبکتابفروشی، مردی بود حدوداً شصتساله، با موهای خاکستری و عینک نیمفریم. اسم کوچک او را کمتر کسی میدانست؛ همه به او «آقا مهندس» میگفتند، بیآنکه کسی بداند واقعاً مهندس بوده یا نه. او برای نسلهای مختلف، یک نقش واحد داشت: حافظه زندهای که میتوانستی از او بپرسی «اون کتاب آبیِ قطور که نویسندهاش خارجی بود و جلدش یک درخت داشت، یادتونه؟» و او بعد از چند ثانیه نگاهکردن به سقف، میگفت: «فلان کتاب انتشارات فلان، طبقه دوم، راهرو سمت چپ، طبقه بالایی.»
روی دیوار کناری، پوستر زردشده یک جشنواره کتاب دهه هفتادی آویزان بود، کنار چند برگه اعلان کلاس زبان و «خرید کتاب دستدوم دانشگاهی». گوشه پیشخوان، یک کتاب شعر قدیمی با جلد سبز تیره بود که همیشه باز بود؛ نه برای خواندن، بلکه برای اینکه بهانهای باشد وقتی مغازه خلوت میشود، آقا مهندس سرش را در آن فرو ببرد و خودش را مشغول نشان بدهد.
«فرهنگ» برای خیلیها فقط کتابفروشی نبود؛ نقطه شروع بعضی اولینها و لحظههای سرنوشتساز بود: اولینبار که خودت با پول توجیبیات کتاب خریدی؛ اولینبار که جرئت کردی کتابی بخری که در خانهتان «مشکوک» حساب میشد؛ اولینبار که کتاب شعری گرفتی تا به کسی هدیه بدهی. هر خرید، یک خط نازک دیگر روی نقشه خاطرات شخصی و شهری میکشید.
زنجیرهایها و آنلاینها؛ سرعت در برابر لایههای حافظه
شهرهای امروز، پر از کتابفروشیهای بزرگ زنجیرهای و سایتهای فروش آنلاین کتاب است. نور سفید، طبقهبندی مرتب، کافههای تمیز در کنارش، تخفیفهای پررنگ، و البته انبارهای پر. همهچیز اینجا برای سرعت و کارآمدی طراحی شده؛ برای اینکه کتابی را که میخواهی، در کمترین زمان پیدا کنی و بخری. اما وقتی حرف از «حافظه فرهنگی شهر» میزنیم، سرعت همیشه مزیت نیست.
برای روشنترشدن تفاوت حسی و خاطرهای دو جهان، شاید این جدول کوچک کمک کند:
| ویژگی | کتابفروشی مستقل محلی | کتابفروشی زنجیرهای / خرید آنلاین |
|---|---|---|
| حس فضا | صمیمی، فشرده، گاهی شلوغ و نامنظم اما آشنا | منظم، استاندارد، قابل پیشبینی |
| رابطه با صاحبمغازه | چهره آشنا، گفتوگو، یادآوری سلیقه مشتری | غالباً ناشناس، بر اساس دادهها نه رابطه فردی |
| ویترین و قفسهها | ترکیب سلیقه شخصی، تاریخ محله و نیاز روز | بر اساس فروش، قراردادهای نشر و ترندها |
| حافظه جمعی | محل تلاقی نسلها، گفتگوها و خاطرات مشترک | حافظه بیشتر در سرور و دیتابیس است تا در مکان |
زنجیرهایها و آنلاینها جای خودشان را دارند؛ انکارشدنی نیستند و برای خیلی از ما، راه نجات از گرانی و کمبود کتاب شدهاند. اما چیزی که در کتابفروشیهای مستقل اتفاق میافتد، بیشتر شبیه یک آیین کوچک روزمره است تا یک تراکنش اقتصادی؛ آیینی که به قول «مغازهدار محله»، خودش یک جور طراحی آیینها و روتینهای خاطرهساز است.
روایت دوم: کتابفروشی خیابان انقلاب؛ پوسترها و کتابهای بیخریدار
در پیادهروی طولانی خیابان انقلاب تهران، کتابفروشیهای زیادی هستند که دربارهشان میشود نوشت؛ اما بگذارید یکیشان را مثل یک نمایه جمعی ببینیم. مغازهای در دل پاساژی قدیمی؛ با سقف کوتاه، نور مهتابی کمی زرد، و ردیفهایی که آنقدر باریکاند که دوبارهبرگشتن در آنها تمرین آکروباتیک میخواهد.
روی دیوار بالای سر صندوق، پوستر فیلمی از دهه شصت هست که لبههایش موج برداشته. کنارش، اعلامیه یک نشست شعری که سالهاست گذشته، اما هنوز با پونز روی دیوار مانده؛ شاید چون صاحبمغازه حوصله یا دل جداکردن از آن را نداشته. کمی آنطرفتر، عکس کمرنگی از نویسندهای که مدتهاست از دنیا رفته؛ لبخند محوی که انگار از آن بالا، نگاه میکند ببینید هنوز کسی کتابهایش را برمیدارد یا نه.
اما حافظه اصلی، توی قفسه گوشه چپ است؛ قفسهای با کتابهایی که روشان لایه نازکی از غبار نشسته؛ کتابهایی که سالهاست کسی نخریده، ولی صاحبکتابفروشی دلش نیامده آنها را پس بدهد یا به انبار بفرستد. انگار هر کتاب، یک «شهروند خاموش» است که حق ماندن در این شهر را دارد؛ حتی اگر کسی به او سلام نکند.
شاید اگر روزی این کتابها از قفسه حذف شوند، کسی متوجه نشود؛ اما اتفاق مهمتر این است که بخشی از تصویر ذهنی ما از «امکان» هم پاک میشود؛ این خیال که هنوز هم میشود کتابی خارج از مد روز، اما عمیق و حاشیهنشین پیدا کرد.
اینجاست که کتابفروشی مستقل، از فروشگاه فراتر میرود و تبدیل میشود به آرشیوی از آنچه شهر میتوانست بخواند، نه فقط آنچه واقعا خریده است.
وقتی یک کتابفروشی کوچک گم میشود، چه چیزهایی را از دست میدهیم؟
خاموششدن یک کتابفروشی محلی، یکباره اتفاق نمیافتد. اول، ساعتهای کاریاش کم میشود؛ بعد تابلوی «تخفیف ویژه تا پایان ماه» میآید؛ آخر سر یک روز میگذری و میبینی کرکرهاش پایین است و روی آن نوشتهاند «مغازه به فروش میرسد». اما آنچه واقعاً از دست میرود، فقط دسترسی به کتاب نیست. لایههای نامرئیتری هم همراه او میروند:
- حافظه مکانی: آن پیچ خیابان، آن پیادهرو، بدون کتابفروشی، انگار بخشی از هویت خودش را از دست میدهد. مسیر همیشگیات بیصدا تغییر میکند.
- حافظه نسلی: جایی که پدر، دخترش را برای خرید اولین کتاب داستان برد؛ جایی که دو نسل مختلف یکبار کنار هم ایستادند و هرکدام قفسه مورد علاقهشان را نشان دیگری دادند.
- حافظه گفتوگو: مکانی که در آن، غریبهها میتوانستند چند دقیقه درباره کتاب، سیاست، ترجمه، یا حتی قیمت کاغذ با هم حرف بزنند، بدون آنکه همدیگر را بشناسند.
- حافظه اقتصادی: یک کسبوکار کوچک شهری که بهجای سودهای بزرگ و سریع، روی «ماندن» حساب کرده بود؛ روی کمکمفروختن و کمکمزندگیکردن.
با هر کرکرهای که برای همیشه پایین میرود، یک «سرنخ» از داستان شهر گم میشود. بعد از چند سال، ممکن است شهر شما هنوز پر از کتابفروشیهای بزرگ و فروش آنلاین باشد، اما مثل آدمی میشود که آلبوم عکس خانوادگیاش را گم کرده؛ هنوز زنده است، اما خودِ گذشتهاش را کمتر به یاد میآورد.
چالش بقا؛ اقتصاد، عادتها و شهر بیقرار
کتابفروشیهای مستقل، سالهاست درگیر یک معادله نامتعادلاند: اجارههای بالا، قیمت کاغذ، تخفیفهای سنگین فروشگاههای بزرگ، و عادت تازه ما به سفارشدادن همهچیز با چند کلیک. این چالشها فقط اقتصادی نیستند؛ به عادتهای حافظهای ما هم شکل میدهند.
چالشها
- رقابت قیمتی نابرابر: زنجیرهایها و فروشگاههای آنلاین میتوانند با سود کمتر، تیراژ بالاتری را بفروشند؛ کتابفروشی محلی چنین توان مالیای ندارد.
- تغییر سبک زندگی: پیادهروی بیهدف در شهر، جایش را به اسکرولکردن در موبایل داده؛ خرید کتاب، از آیین عصر جمعه تبدیل شده به یک کلیک بین مسیر کار تا خانه.
- فشار زمان: شهرهای بزرگ بیرحمند؛ وقت ایستادن برای ورقزدن کتاب روی پیادهرو کمتر شده است.
راهحلهایی از جنس خاطرهسازی
- بازگرداندن کتابفروشی به روتین روزمره: قرار عصرانه با یک دوست، نه در کافه، که در کتابفروشی؛ حتی اگر هیچچیز نخرید.
- خرید آگاهانه: هرچند وقت یکبار، بهجای سفارش آنلاین، کتابی را از کتابفروشی محلی بخرید؛ حتی اگر کمی گرانتر باشد، دارید بخشی از حافظه شهر را تأمین مالی میکنید.
- روایتکردن این مکانها: نوشتن از کتابفروشی محبوبتان، عکسگرفتن، تعریفکردن خاطرهتان در جمعهای خانوادگی؛ تبدیلکردن آن به بخشی از خاطرات خانوادگی و نسلها.
- حمایت فرهنگی نه ترحمی: نگاهکردن به کتابفروشی مستقل بهعنوان «شریک فرهنگی» نه «کسبوکار شکستخوردهای که باید نجاتش داد».
چطور یک کتابفروشی را به خاطره شخصی خودمان گره بزنیم؟
شهر، وقتی در حافظهمان میماند که در آن برای خودمان آیینهای کوچک بسازیم. کتابفروشی هم میتواند تبدیل شود به یکی از همین آیینها؛ چیزی که تنها نیست، که به شبکه لحظهها و مراسمهای کوچک روزمره وصل میشود.
چند تمرین ساده و عملی
- نقشه کتابفروشیهای شهر خود را بکشید: روی یک کاغذ یا نقشه دیجیتال، اسم کتابفروشیهایی را که میشناسید علامت بزنید. بعد، کنار هر کدام، یک خاطره کوتاه یا حتی یک کلمه بنویسید.
- قرارهای کتابی: بهجای کافه، با کسی که دوستش دارید، هر ماه یکبار در یک کتابفروشی جدید قرار بگذارید. هرکس یک کتاب برای دیگری انتخاب کند؛ نه از روی پرفروشها، بلکه از گوشه قفسهها.
- ثبت حاشیهها: وقتی کتابی را از کتابفروشی محلی میخرید، پشت جلد یا روی صفحه اول بنویسید «خریداری از کتابفروشی فلان، فلانجا، فلان تاریخ». این حاشیه کوچک، بعداً برای خودتان یا کسی که کتاب را به ارث میبرد، تبدیل به نشانی از حافظه شهری میشود.
- گوشدادن به شهر: بار بعدی که وارد کتابفروشی محلی میشوید، فقط چند دقیقه ساکت بایستید و صداها را ضبط کنید: ورقزدنها، سرفهها، گفتوگوها، زنگ در.
این تمرینها شاید ساده به نظر برسند، اما کارشان بزرگ است: تبدیلکردن یک مغازه کوچک به بخشی از داستان شخصی شما؛ داستانی که بدون آن، نقشه عاطفی شهرتان سوراخسوراخ میشود.
جمعبندی؛ شهر بدون کتابفروشی، شهر بیشرححال
شهرها معمولاً با بزرگراهها، برجها و مراکز خریدشان شناخته میشوند؛ اما شرححال واقعی یک شهر را میشود در جاهای دیگری خواند: در نانوایی، میدان محلی، و در کتابفروشیهای کوچک و مستقل. آنجا که اسمها حفظ میشوند، چهرهها تکرار میشوند، و کتابهایی که سالهاست کسی نخریده، هنوز حق ایستادن در قفسه را دارند.
گمشدن یک کتابفروشی مستقل، فقط ورشکستگی یک مغازه نیست؛ پاکشدن یک لایه از حافظه فرهنگی شهر است. هر بار که ترجیح میدهیم چند قدم اضافه راه برویم و از کتابفروشی محلی کتاب بخریم، هر بار که به صاحبمغازه اجازه میدهیم کتابی پیشنهاد دهد و ذوقش را شریک میشویم، درواقع داریم تکهای از این حافظه را نگه میداریم.
شاید نتوانیم همه کتابفروشیهای شهرمان را حفظ کنیم، اما میتوانیم دستکم برای یکیدو تایشان، «مشتری ثابت» باشیم؛ همانهایی که اگر روزی کرکرهشان بالا نرود، احساس کنیم چیزی در زندگیمان جا مانده است؛ انگار یک فصل از کتاب شهر، ناگهان کنده شده باشد.
پرسشهای متداول درباره کتابفروشیهای مستقل و حافظه شهری
چرا کتابفروشیهای مستقل را «حافظه فرهنگی شهر» مینامند؟
چون در کتابفروشی مستقل، فقط کتاب جابهجا نمیشود؛ آدمها، سلیقهها، بحثها و خاطرهها هم رفتوآمد میکنند. ترکیب کتابهایی که سالها در قفسه ماندهاند، پوسترهای قدیمی روی دیوار، گفتوگوی صاحبمغازه با مشتریهای ثابت، و حتی شکل چیدمان قفسهها، همگی ردپای زماناند. این مکانها برخلاف فروشگاههای استاندارد، یکنواخت و قابلتعویض نیستند؛ هرکدام کارنامهای نانوشته از تاریخ فکری و احساسی یک محله را در خود نگه میدارند.
آیا خرید آنلاین کتاب به معنای نابودی خاطره کتابخوانی است؟
خیر، خرید آنلاین بهخودیخود ضد خاطره نیست؛ حتی میتواند راهی برای دسترسی به کتابهایی باشد که در شهر ما پیدا نمیشوند. مسئله این است که اگر تمام تجربه کتابخوانیمان به سفارش اینترنتی و تحویل درب منزل محدود شود، «لایه مکانی» و «لایه مواجهه تصادفی» را از دست میدهیم؛ همانجایی که در حین پرسهزدن، کتاب غیرمنتظرهای کشف میکردیم یا با غریبهای درباره یک نویسنده بحث میکردیم. ترکیب هوشمندانه خرید آنلاین و حضور در کتابفروشی محلی، تعادل بهتری برای حافظه فردی و جمعی میسازد.
چطور میتوانیم به ماندن کتابفروشیهای کوچک در شهر کمک کنیم؟
حمایت از کتابفروشی مستقل لزوماً به معنای خرید زیاد نیست؛ هر خرید کوچک، هر سرزدن کوتاه، هر معرفی در شبکههای اجتماعی، و هر قرار دوستی که در آنجا گذاشته میشود، به بقای آن کمک میکند. میتوانیم بخشی از بودجه کتاب ماهانهمان را «عمداً» از این مغازهها بخریم؛ حتی اگر گاهی کتاب کمی گرانتر باشد. همچنین با روایتکردن خاطراتمان از این مکانها، آنها را در حافظه دیگران هم ثبت میکنیم و چرخه توجه و حضور را زنده نگه میداریم.
برای نسلهای جدید که با کتابفروشی کمتر خاطره دارند، چه میتوان کرد؟
برای نسلهای دهه هشتاد و نود، کتابفروشی میتواند نه یک مکان «نوستالژیک»، بلکه فضایی برای خودشناسی، کشف سلیقه و ساختن روایت شخصی باشد. میتوان همراه کودکان و نوجوانان، آیینهای کوچک طراحی کرد: خرید اولین کتاب با پول خودش، انتخاب کتاب تولد در کتابفروشی محله، یا نوشتن تاریخ و مکان خرید داخل جلد. تبدیل کتابفروشی به صحنهای از تجربه مشترک خانوادگی، کمک میکند که این نسلها شهرشان را فقط از پشت شیشه ماشین یا صفحه موبایل نشناسند.
اگر کتابفروشی محبوبمان تعطیل شده، چطور میتوانیم خاطرهاش را حفظ کنیم؟
حتی وقتی کرکره یک کتابفروشی برای همیشه پایین آمده، میشود ردش را در زندگیمان نگه داشت. میتوانید فهرستی از کتابهایی که از آنجا خریدهاید بنویسید، چند عکس قدیمی یا خیابان آن را پیدا و در یک پوشه دیجیتال یا آلبوم کاغذی نگه دارید، یا در دفترچهای کوچک، یکیدو صفحه دربارهاش بنویسید؛ از بو، صدا، چیدمان و گفتوگوهایی که به یاد دارید. این کار ساده، آن مغازه را از یک «مغازه بستهشده» به یک «فصل ماندگار» در خاطرات شخصی و شهریتان تبدیل میکند.


