صفحه اصلی > آیین‌ها و مراسم محلی : حاجی‌فیروز؛ پیام‌رسان‌های بهاری که از کوچه‌ها می‌گذشتند

حاجی‌فیروز؛ پیام‌رسان‌های بهاری که از کوچه‌ها می‌گذشتند

تصویر حاجی‌فیروز در خیابان‌های شهر ایران در آستانه نوروز، با لباس قرمز و دایره‌زنگی؛ نماد آیین شهری و موسیقی خیابانی

آنچه در این مقاله میخوانید

حاجی‌فیروز؛ خبر فوریِ بهار در شبکهٔ کوچه‌ها

اگر نوروز را یک «رخداد شهری» بدانیم، حاجی‌فیروز یکی از قدیمی‌ترین رسانه‌های سیارِ آن است؛ پیام‌رسانی که پیش از اعلان‌های موبایلی و بیلبوردهای نوروزی، خبرِ رسیدنِ فصل را با بدن، صدا و شوخی حمل می‌کرد. او معمولاً در آستانهٔ سال نو ظاهر می‌شود؛ درست همان زمانی که شهر، از زمستانِ رفت‌وآمدهای تکراری بیرون می‌زند و آمادهٔ یک بازآرایی نمادین می‌شود: خانه‌تکانی، خرید، سبزه، دید و بازدید. در این شلوغی، حاجی‌فیروز نقشِ «توقف» دارد؛ توقفی کوتاه که چشم‌ها را از ویترین‌ها و عجله‌ها جدا می‌کند و به یک لحظهٔ مشترک می‌دوزد.

در فرهنگ عامه، او فقط یک آدمِ دلقک‌وار نیست؛ یک کارکرد اجتماعی دارد: آگاهی‌رسانی به شکلِ نمایشی. یعنی خبر را نه با جملهٔ مستقیم، بلکه با «وضعیت» منتقل می‌کند: لباسِ قرمز، صورتِ سیاه، دایره‌زنگی، ریتمِ دست‌زدن مردم، و تکرارِ مصرع‌هایی که شبیه تیترهای کوتاه‌اند. او پیام را در قالبی می‌آورد که ماندگاری‌اش از خبرِ خشک بیشتر است؛ چون خبر را به حافظهٔ شنیداری و دیداری گره می‌زند.

در زبان امروز، می‌شود گفت حاجی‌فیروز یک «کاراکتر رسانه‌ای» است؛ مثل مجریِ خیابانیِ یک برنامهٔ زنده. فرقش این است که مخاطبِ او، رهگذری است که شاید قصد تماشا ندارد، اما ناگهان وارد صحنه می‌شود: با نگاه، با لبخند، با سکه‌ای که در کف دست می‌نشیند. اینجا شهر خودش تبدیل به استودیو می‌شود؛ کوچه‌ها و میدان‌ها هم نقشِ قاب را بازی می‌کنند. اگر به حافظهٔ جمعی علاقه‌مندید، مسیر این کاراکتر را می‌توان در لایه‌های «زمان و شهر» هم خواند؛ همان‌جایی که تغییرات شهری، نوع مواجههٔ ما با آیین‌ها را عوض می‌کند: تحول شهر و معماری روزمره.

نمادشناسیِ رنگ، صورت و لباس: چرا قرمز، چرا سیاه؟

هر آیینِ شهری، برای اینکه در ازدحام دیده شود، نیاز به نشانه‌های پرکنتراست دارد. لباسِ قرمزِ حاجی‌فیروز، از همین جنس است: رنگِ هشدار و زندگی، رنگِ «ببین!» در میانهٔ خاکستریِ زمستانِ شهر. قرمز، در ناخودآگاهِ جمعی ما، با گرما و خون و حرکت پیوند دارد؛ در آستانهٔ بهار هم دقیقاً همین‌ها کم‌کم به شهر برمی‌گردد: نورِ بیشتر، حضورِ بیشتر، بدن‌های سبک‌تر.

اما صورتِ سیاه، این نشانهٔ بحث‌برانگیز، از یک‌سو ابزارِ تئاتریکالِ «اغراق» است—مثل ماسک در نمایش‌های آیینی—و از سوی دیگر حاملِ تاریخ‌های گوناگونِ تفسیر. در برخی روایت‌ها، سیاهی به دوده و آتش و چهارشنبه‌سوری و کارِ آتش‌افروزی نسبت داده شده؛ در برخی دیگر، به کار و رنج و طبقات فرودست؛ و در خوانش‌های انتقادی معاصر، به شباهت‌های نگران‌کننده با سنت‌های نژادزده در جهان اشاره می‌شود. نکته این است: این نشانه یک‌معنا نیست؛ در طول زمان، معانی روی هم انباشته می‌شوند و همین انباشت، کاراکتر را «چندلایه» می‌کند.

برای نگاه نمادشناسانه، بهتر است به‌جای حکم قطعی، به «کارکرد» توجه کنیم: صورتِ متفاوت، باعث می‌شود کاراکتر از آدم‌های معمولی جدا شود و اجازهٔ شوخی‌های خاص پیدا کند؛ همان چیزی که در بسیاری از آیین‌ها وجود دارد: یک نفر که برای چند روز، از قواعد معمول بیرون می‌ایستد تا شهر بتواند خودش را سبک کند. این سبک‌شدن، بخشی از تجربهٔ نوروز است؛ تجربه‌ای که نه فقط در خانه، بلکه در فضای عمومی اتفاق می‌افتد و به «آیین شهری» تبدیل می‌شود.

در یک جمع‌بندی ساده، می‌توان این نشانه‌ها را این‌طور دید: لباس قرمز = اعلانِ زندگی؛ چهرهٔ غیرعادی = اجازهٔ بازی و وارونگی؛ ساز و ریتم = دعوت به مشارکت. این سه‌گانه، حاجی‌فیروز را به یک نشانهٔ متحرک بدل می‌کند، نه یک تصویر ثابت.

صدا، ریتم و شوخی: موسیقی خیابانی به‌عنوان ابزارِ آگاهی‌رسانی

حاجی‌فیروز اگر چیزی داشته باشد که در ذهن می‌ماند، «صدا»ست: ریتمِ ساده، تکرارشونده و جمعی. موسیقی خیابانی اینجا فقط سرگرمی نیست؛ یک فناوریِ اجتماعی است برای جمع‌کردن آدم‌ها. وقتی ریتم ساده باشد، بدنِ رهگذر ناخودآگاه همراه می‌شود: دست می‌زند، لب تکان می‌دهد، یا دست‌کم سرعتش را کم می‌کند. همین کاهش سرعت، یعنی گشودنِ یک شکاف در زمانِ روزمره؛ جایی برای دیدنِ دیگری.

شوخی‌های حاجی‌فیروز هم معمولاً کوتاه، مستقیم و موقعیت‌محور است؛ مثل تیترهای یک رسانه. او نه روایت بلند می‌گوید، نه تحلیل می‌کند؛ «حالِ بهار» را پخش می‌کند. در فضای عمومی، شوخی یک کار مهم انجام می‌دهد: تنشِ انباشتهٔ زمستان را کمی تخلیه می‌کند، بدون اینکه نیاز به توضیح داشته باشد. این شوخی‌ها گاهی در مرز باریکِ آزار/سرگرمی حرکت می‌کنند و همین مرز، اهمیت «حساسیت فرهنگی» را بالا می‌برد؛ یعنی اینکه کاراکتر چطور می‌تواند همچنان جمعی بماند، بدون اینکه برای بخشی از جمع، زخمی بسازد.

اگر بخواهیم نقش او را دقیق‌تر ببینیم، باید او را کنار سایر صداهای شهر بگذاریم: صداهایی که اقتصادِ توجه را می‌سازند—از بوق و آژیر تا آوازِ دوره‌گردها. حاجی‌فیروز در این بازارِ توجه، یک تفاوت دارد: پیامش «فروش» نیست، «فصل» است. همین نسبتِ خاص با زمان، او را به بخشی از حافظهٔ نوروزی بدل می‌کند؛ حافظه‌ای که از مسیر حس‌ها ساخته می‌شود. برای خواندن این زاویه، این صفحه مسیر خوبی است: حس‌ها و حافظه.

در نهایت، موسیقیِ حاجی‌فیروز یک موسیقیِ مشارکتی است: حتی اگر کسی پول ندهد، با نگاه و لبخند شریک می‌شود. و در آیین‌های شهری، همین «شریک‌شدن کوتاه» گاهی مهم‌تر از نتیجه است.

جدال تفسیرها: چرا دربارهٔ حاجی‌فیروز بحث می‌شود و چگونه دقیق‌تر نگاه کنیم؟

در سال‌های اخیر، حاجی‌فیروز وارد میدانِ جدیِ تفسیرهای فرهنگی و اجتماعی شده است. یک‌طرف می‌گوید این یک آیینِ دوست‌داشتنیِ نوروزی است و نباید «سخت‌گیری» کرد؛ طرف دیگر می‌پرسد آیا برخی نشانه‌ها به‌خصوص سیاه‌کردن صورت می‌تواند بازتولیدِ کلیشه‌های آسیب‌زننده باشد؟ این جدال، فقط دربارهٔ یک کاراکتر نیست؛ دربارهٔ شیوهٔ مواجههٔ ما با سنت‌هاست: آیا سنت را موزه‌ای و ثابت می‌خواهیم، یا زنده و قابل بازخوانی؟

برای اینکه بحث از شعار دور شود، چند اصل کم‌تنش و تحلیلی کمک می‌کند:

  • تفکیک نیت از اثر: ممکن است اجراکننده نیت توهین نداشته باشد، اما اثرِ اجتماعیِ یک نشانه برای برخی گروه‌ها ناراحت‌کننده باشد.
  • تاریخِ چندروایتی: یک نشانه می‌تواند هم‌زمان چند ریشه و چند خوانش داشته باشد؛ ادعای «فقط یک معنی» معمولاً ساده‌سازی است.
  • حقِ پرسیدن: پرسش از آیین، لزوماً تخریب آن نیست؛ می‌تواند تلاش برای نگه‌داشتنِ آن در زمانِ امروز باشد.
  • مرز احترام: شوخیِ آیینی اگر به تحقیر بدل شود، کارکردِ جمعی‌اش را از دست می‌دهد.

از سوی دیگر، حذفِ عجولانه هم راه‌حل قطعی نیست؛ چون حذف، گاهی فقط «فراموشیِ بی‌گفت‌وگو» تولید می‌کند. رویکرد دقیق‌تر می‌تواند «بازطراحیِ حساس» باشد: گفت‌وگو با پژوهشگران فرهنگ عامه، شنیدن تجربه‌های گروه‌های مختلف، و یافتن شکل‌هایی که هم روحِ آیین را نگه دارد و هم امکانِ رنج را کم کند.

برای اینکه این بحث در زمینِ فرهنگ بماند، بد نیست به جای دوگانهٔ «یا مقدس یا ممنوع»، از مدلِ «چالش/راه‌حل» استفاده کنیم:

چالش راه‌حلِ کم‌تنش و فرهنگی
برداشت‌های متفاوت از سیاه‌کردن صورت گفت‌وگوی عمومی + تجربهٔ اجراهای جایگزین (مثلاً تغییر طراحی چهره به ماسک آیینی غیرنژادی)
شوخی‌های مرزی و امکانِ آزار بازنویسی متن‌ها و تکیه بر طنز موقعیت به‌جای تمسخر فرد/گروه
تجاری‌شدن و تقلیل به «شومنِ مزاحم» حمایت از اجراهای آیینیِ باکیفیت در جشن‌های محلی و شهری، با چارچوب اخلاقی روشن

حاصل این نگاه: حاجی‌فیروز می‌تواند موضوعِ گفت‌وگو بماند، بدون اینکه تبدیل به میدانِ جنگِ هویتی شود. و شاید مهم‌تر از همه این است که یادمان بماند: آیین، وقتی زنده است که بتواند «پرسش‌پذیر» باشد.

اگر حاجی‌فیروز کاراکتر یک فیلم بود: تم موسیقی، میزانسن و قاب‌بندی

فرض کنید حاجی‌فیروز شخصیتِ اصلیِ یک فیلم شهری باشد؛ نه فیلمی تاریخی و پرزرق‌وبرق، بلکه یک درامِ ریزبین در تهران، اصفهان یا رشتِ همین امروز. دوربین با او راه می‌رود؛ از مترو تا پیاده‌رو، از بازار تا میدان محلی. او کمتر «دیالوگ» دارد و بیشتر «حضور». شخصیت‌پردازی‌اش از طریق جزئیات شکل می‌گیرد: دست‌هایی که دایره‌زنگی را نگه می‌دارند، کفش‌هایی که زیاد راه رفته‌اند، مکث‌های کوتاه وقتی نگاه یک کودک روی صورتش می‌ماند.

تم موسیقی

موسیقیِ فیلم، ترکیبی از ریتم‌های آیینی و صداهای واقعی شهر است؛ ضربِ ساده‌ای که روی آن، صداهای عبوری می‌نشیند: بوقِ دور، صدای چرخِ چمدان، فروشندهٔ آجیل، خندهٔ کوتاه. تم اصلی باید «قابل زمزمه» باشد مثل خاطره اما هر بار کمی تغییر کند، چون هر محله یک رنگ دارد. موسیقی خیابانی در این فیلم، نقشِ روایت‌گرِ پنهان را دارد؛ همان چیزی که در بسیاری از خاطرات ما، از تصویر ماندگارتر است. اگر به این لایه علاقه دارید، می‌توانید به این صفحه هم سر بزنید: موسیقی و نواهای ماندگار.

میزانسن‌های پیشنهادی

  • نمای صبح زود: خیابان نیمه‌خالی، نور سرد، و او که اولین ریتم را می‌زند؛ انگار شهر را از خواب بیدار می‌کند.
  • نمای بازار: عبور از میان خریدهای عید، جایی که شادی و فشار اقتصادی هم‌زمان دیده می‌شود.
  • کلوزآپ سکه: کف دستِ یک رهگذر، مکث، بعد رها شدن در کلاه یا دستِ اجراکننده؛ تبادلِ کوچکِ توجه.
  • نمای شب: چراغ‌های مغازه‌ها، بادِ آخر اسفند، و صدایی که دور می‌شود؛ مثل یک خبر که دیر می‌رسد اما می‌ماند.

فیلمِ حاجی‌فیروز، فیلمِ عبور است: عبور از زمستان به بهار، از بی‌حسی به لحظه، از فردیتِ عجول به جمعِ کوتاه‌مدتِ خیابان.

نوستالژی کنترل‌شده: کوچه، سکه، دست‌زدن، و خنده‌ای که در زمستانِ ذهن می‌پیچد

بعضی خاطره‌ها مثل عکس نیستند؛ مثل «صدا» هستند. حاجی‌فیروز برای بسیاری از ما همین است: یک صدای تکرارشونده که ناگهان در زمستانِ ذهن می‌پیچد و می‌گوید چیزی در راه است. کوچه‌ها را یادمان می‌آورد؛ کوچه‌هایی که هنوز ماشین‌ها تمام عرض‌شان را نگرفته بودند، یا دست‌کم هنوز می‌شد چند ثانیه ایستاد و تماشا کرد. سکه‌ای که در جیب می‌چرخید نه برای خریدِ مهم برای یک مشارکت کوچک.

اما نوستالژی اگر بی‌مهار شود، واقعیت امروز را حذف می‌کند: اینکه بسیاری از اجراها امروز در دلِ ترافیک و فشار اقتصادی اتفاق می‌افتد؛ اینکه رهگذران همیشه حوصله ندارند؛ اینکه برخی از نشانه‌ها نیازمند بازاندیشی‌اند. پس نوستالژیِ ما باید «کنترل‌شده» باشد: به جای گفتنِ «همه‌چیز بهتر بود»، بپرسیم «چه چیزی از آن تجربه، هنوز ارزشِ نگه‌داشتن دارد؟» شاید پاسخ، همان چند ثانیهٔ توقف باشد؛ همان دست‌زدنِ کوتاه؛ همان حسِ جمعیِ بی‌قرار.

حاجی‌فیروز در حافظهٔ نوروزی، یک قطعهٔ مشترک است؛ حتی اگر هرکس آن را با شدت و رنگ متفاوتی به یاد بیاورد. این قطعه، یادمان می‌دهد که شهر هم می‌تواند آیین داشته باشد؛ و آیین، لزوماً در مسجد و خانه و مراسم رسمی خلاصه نمی‌شود. آیین، گاهی یک نفر است که از تهِ کوچه می‌آید و با ریتمی ساده می‌گوید: «زمان عوض شد.»

جمع‌بندی: در شهر امروز، پیام‌رسان بهار چه کسی است؟

حاجی‌فیروز را می‌شود یک شخصیت نوروزی دانست، اما اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، او «رسانهٔ زندهٔ شهر» است: با رنگی که دیده می‌شود، صدایی که به حافظه می‌چسبد، و شوخی‌ای که جمع را برای چند لحظه به هم وصل می‌کند. هم‌زمان، کاراکتری است که زیر نورِ امروز، نیاز به بازخوانی دارد؛ چون نشانه‌ها بی‌تاریخ نیستند و حساسیت‌های اجتماعی هم واقعی‌اند. میانِ دوست‌داشتن و پرسیدن، فاصله‌ای نیست؛ هر دو می‌توانند راهی برای زنده‌ماندن آیین باشند.

شاید پرسشِ اصلی این باشد: در شهری که خبرها از صفحه‌ها می‌آیند و صداها از هندزفری، «پیام‌رسانِ بهار» چه کسی است؟ آیا هنوز به کاراکترهای خیابانی نیاز داریم تا زمان را به ما یادآوری کنند؟ اگر حاجی‌فیروز کم‌رنگ شود، چه چیزی جای آن چند ثانیه توقف و لبخند را می‌گیرد؟ و ما—به‌عنوان شهروند—چطور می‌توانیم آیین‌های عمومی را همزمان مهربان‌تر، دقیق‌تر و انسانی‌تر نگه داریم؟

پرسش‌های متداول

حاجی‌فیروز از نظر فرهنگی دقیقاً چه نقشی دارد؟

در این مقاله، حاجی‌فیروز به‌عنوان یک «شخصیت رسانه‌ایِ شهر» دیده می‌شود: کسی که خبر رسیدنِ نوروز را در فضای عمومی پخش می‌کند. نقش او فقط سرگرمی نیست؛ با ریتم و تکرار و مشارکت رهگذران، یک لحظهٔ جمعی می‌سازد که به حافظهٔ نوروزی گره می‌خورد.

چرا رنگ قرمز در حاجی‌فیروز این‌قدر برجسته است؟

قرمز یک رنگِ پرکنتراست و توجه‌برانگیز است و در آیین‌های شهری کمک می‌کند کاراکتر در شلوغی دیده شود. از نظر نمادین هم می‌تواند با گرما، زندگی و حرکت پیوند بخورد؛ چیزهایی که در آستانهٔ بهار در شهر بیشتر می‌شوند. این تفسیر قطعی نیست، اما با کارکرد آیینیِ «اعلان» سازگار است.

بحث‌ها دربارهٔ سیاه‌کردن صورت حاجی‌فیروز از کجا می‌آید؟

چون این نشانه در زمان معاصر می‌تواند خوانش‌های متفاوت و حتی متعارض داشته باشد. برخی آن را بخشی از اغراقِ نمایشی و آیینی می‌دانند، برخی به پیوندهای احتمالی با روایت‌های طبقاتی اشاره می‌کنند، و برخی هم نگرانی‌هایی دربارهٔ شباهت با بازنمایی‌های نژادزده مطرح می‌کنند. این چندگانگی باعث شکل‌گیری جدال تفسیرها می‌شود.

چطور می‌شود بدون شعار، درباره حاجی‌فیروز گفت‌وگو کرد؟

با تفکیک نیت از اثر، پذیرش چندروایتی‌بودن تاریخ، و تمرکز بر «راه‌حل‌های کم‌تنش». به‌جای دوگانهٔ حذف/تقدیس، می‌توان به بازطراحی حساس فکر کرد: تغییر در طراحی چهره، بازنویسی شوخی‌ها، و گفت‌وگو با پژوهشگران فرهنگ عامه و گروه‌های مختلفِ مخاطبان.

آیا حاجی‌فیروز را می‌توان نوعی موسیقی خیابانی دانست؟

بله، دست‌کم از منظر کارکرد: ریتم ساده و تکرارشونده، مشارکت سریع رهگذران را ممکن می‌کند و یک «میدان توجه» در خیابان می‌سازد. این موسیقی، صرفاً اجرا نیست؛ یک ابزار آگاهی‌رسانیِ آیینی است که زمانِ خاصِ نوروز را به بدن و گوشِ شهر یادآوری می‌کند.

در شهرهای امروز، «پیام‌رسان بهار» چه شکل‌هایی می‌تواند داشته باشد؟

ممکن است همچنان اجراهای خیابانیِ آیینی باشد، یا شکل‌های تازه‌تری مثل رویدادهای محلی، موسیقی جمعی در میدان‌ها، یا حتی پروژه‌های روایت‌گری شهری. پرسش کلیدی این است که چه چیزی می‌تواند مثل حاجی‌فیروز «توقفِ کوتاه و مشترک» بسازد؛ توقفی که شهر را از حالت صرفاً مصرفی و عجول، به لحظه‌ای انسانی‌تر برگرداند.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

مرشد و ضرب؛ روایت‌گر حماسه در آیین زورخانه

مرشد و ضرب در آیین زورخانه چگونه حماسه را زنده می‌کند؟ تحلیلی از نقش صدا در اسطوره‌سازی محله و حافظه‌ جمعی، با راهکارهای روایت‌پردازی امروز.

قهوه‌خانه و قصه‌گویی؛ «لایو» قدیمیِ فرهنگ ایرانی

قهوه‌خانه و قصه‌گویی، «لایو» قدیمی فرهنگ ایرانی است؛ از نشانه‌شناسی نقالی و پرده‌خوانی تا مقایسه با لایو امروزی و راهکارهای احیا در شهرهای ایران.

کبوترهای حرم؛ آیین آرامش در سایه‌ی گنبدهای طلایی

روایتی آیینی از کبوترهای حرم و پرواز دسته‌جمعی‌شان زیر گنبدهای طلایی؛ چگونه نور، صدا و حرکت، آرامش و خاطرات زیارت را در ذهن ایرانی ماندگار می‌کند.

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

17 − پنج =