ادبیات کودک و قدرت ترمیم خاطره؛ وقتی «حسنی» میشود پناهگاه درونی
برای خیلی از ما، اولین شکل جدیِ «داستان» نه رمان بوده، نه فیلم سینمایی؛ بلکه همان شعرهای کودکانه ساده و قصههای شب رادیو بوده است. «حسنی یه دهاتی بود»، «اتل متل توتوله»، یا صدای ثابت گوینده قصه که هر شب در ساعت مشخصی از رادیو میآمد، فقط سرگرمی نبود. اینها در عمل، اولین لایه روانیِ احساس امنیت و پیشبینیپذیری در زندگی ما را ساختهاند.
اگر با عینک روانشناسی به این تجربه جمعی نگاه کنیم، ادبیات کودک شبیه یک اتاق امن درون ذهن است؛ اتاقی که در آن، جهان قابلفهم است، آدمها اسم دارند، خطرها قابلِ مهارند و در پایان، «همهچیز درست میشود». این اتاق امن، در سالهایی شکل گرفته که ما هنوز زبانِ کاملی برای توضیح ترسها و دلتنگیهای خود نداشتهایم؛ برای همین، قصه و شعر و تصویر، تبدیل شدهاند به زبانِ جانشین.
این یادداشت تلاش میکند نشان دهد چگونه ادبیات کودک – از کتابهای مصور و شعرهای تکرارشونده تا قصههای شب رادیو – به ترمیم زخمهای کوچک کودکی کمک کرده و چرا بازخوانی همین متنها در بزرگسالی، نوعی «بازنویسی خاطره» است؛ بازنویسیای که هم فردی است و هم خانوادگی.
شعرهای کودکانه؛ ریتمی برای آرام کردن اضطرابهای بینام
تصور کنید کودکی خسته، بعد از روزی پر از محرک، ترس از تاریکی و جدایی از والدین را تجربه میکند. او هنوز واژههایی مثل «اضطراب»، «ناامنی» یا «فقدان» را نمیشناسد؛ اما بدنش این کلمات را حس میکند. در همین لحظه، مادری زیر لب میخواند: «حسنی خانم چرا گریه میکنی…» یا لالاییای محلی که نسلها در گوش نوزادان زمزمه شده است. ریتم یکنواخت و تکرارشونده، شبیه حرکت آرام تاب است؛ مغز کودک را تنظیم میکند و قلبش را کمکم کندتر میتپاند.
شعرهای کودکانه، مخصوصاً آنهایی که با حرکتِ بدن همراهاند (کفزدن، بازی با انگشتها، یا بالا و پایین بردن کودک)، در واقع اولین تمرینهای «تنظیم عاطفی» هستند. کودک یاد میگیرد که:
- ترس و تنهایی، همیشگی نیست.
- صدا و حضورِ یک بزرگتر میتواند وضعیت او را تغییر دهد.
- دنیا میتواند آهنگ داشته باشد، نه فقط صدای ناگهانی و آزاردهنده.
برای بسیاری از ایرانیها، این شعرها در کنار خاطرات خانوادگی و نسلها شکل گرفتهاند: مادربزرگهایی که شعر را از روستا آوردهاند، پدرهایی که با بلد نبودنِ کامل شعر، آن را بهشکلی خندهدار تغییر دادهاند، و خواهر و برادرهایی که وسط شعر، تکهکلامهای خودشان را اضافه کردهاند. هر بار بازگشت به این شعرها، در بزرگسالی، فقط «نوستالژی» نیست؛ بازگشت به لحظههایی است که کسی حوصله ما را داشته، کنارمان نشسته و تلاش کرده اضطرابِ بیناممان را کوچک کند.
قصههای شب رادیو؛ صدایی که جای خالیها را پر میکرد
برای نسلهای دهه پنجاه، شصت و حتی هفتاد، «قصههای شب رادیو» بخشی از آیینِ شب بود. ساعتی معلوم، صدایی آشنا، موسیقی ابتدایی ثابت، و بعد صدای راوی که ما را به دنیایی دیگر میبرد. خیلیها در خانههایی بزرگ شدهاند که والدین خسته بعد از کار، فرصت قصهگویی نداشتند، اتاقها مشترک بود و تلویزیون، تنها منبع تصویر. در این میان، رادیو با قصههای هرشب، تبدیل میشد به بزرگسالی که خسته نمیشود، صبور است و هر شب وقت دارد داستان دیگری تعریف کند.
در زبان روانشناسی، میتوان گفت «قصههای شب» مثل یک لایه دومِ دلبستگی عمل میکردند؛ خیلیها علاوهبر مادر و پدر، به این صدا هم دلبسته بودند. این دلبستگی، بهویژه برای کودکانی که در خانه پرتنش یا پر از سکوت و فاصله بزرگ شدهاند، نوعی جبرانِ خلأ عاطفی بود.
در اتاقهای تاریک و راهروهای سرد، صدای قصه شب، مثل چراغ کوچکی بود که میگفت: «هنوز کسی هست که با تو حرف بزند.»
بخشی از حافظه شنیداری ما از دوران کودکی، کنار حسها و حافظه ثبت شده است؛ بوی پتو، صدای ساعت دیواری، نور چراغ نفتی یا لامپ زرد، و صدای گوینده قصه. امروز، وقتی در جایی دور از خانه کودکی، نیمهشب پلیلیستی از «قصههای شب» قدیمی را گوش میکنیم، در واقع همان ترکیبِ حسی را بازیابی میکنیم و برای چند دقیقه، از بزرگسال خسته امروز به کودکِ در آغوشِ صدا تبدیل میشویم.
کتابهای مصور و «امنیت دیداری»؛ وقتی تصویر، زبانِ بیزبانها میشود
نسلهایی که با کتابهای مصور ساده بزرگ شدهاند – کتابهایی با کاغذهای کاهی، چاپ نهچندان باکیفیت و رنگهای محدود – شاید امروز در مقایسه با دنیای تصویری دیجیتال، آنها را «ساده» ببینند. اما همین تصاویر، نقشی اساسی در شکل دادن به حسِ «قابل پیشبینی بودن دنیا» داشتهاند. کودک با ورق زدن این کتابها، بین کلمه و تصویر پلی میسازد و کمکم یاد میگیرد که جهانِ پیچیده را میتوان با قاببندیهای کوچک، قابلفهم کرد.
کتابهای مصور، بهویژه آنهایی که با ریتمی کند و تکراری خوانده میشدند، یک نوع «تمرین تمرکز» هم بودند. قبل از آنکه صفحه لمسی و ویدئوهای چندثانیهای توجه ما را تکهتکه کنند، نشستن کنار بزرگتر و دنبال کردن انگشت او روی کلمات و تصاویر، به کودک میآموخت که میتواند روی یک چیز مشخص، چند دقیقه متوالی متمرکز بماند.
تجربه ورق زدن این کتابها، اغلب در کنار جزئیات محیط خانه و خانه و حیاط ایرانی ثبت شده است: صدای سماور، نور بعدازظهر که از لای پرده توری میآمد، بوی نان تازه داغ یا بوی دفتر نو. برای همین است که امروز، وقتی نسخه کهنه یک کتاب کودکانه را در انباری پیدا میکنیم، فقط یادِ داستان نمیافتیم؛ کل صحنه زندگی آن سالها، با رنگ و صدا و بو برمیگردد. این بازگشت، اگر مهربانانه با آن روبهرو شویم، میتواند بخشی از خاطرات تلخ همان دوران را هم نرمتر کند.
ادبیات کودک دیروز و امروز؛ از ریتمِ کند تا اسکرولِ بیپایان
امروز بسیاری از کودکان ایرانی، اولین آشناییشان با «قصه» نه از رادیو و کتاب کاغذی، بلکه از ویدئوهای کوتاه، کارتونهای آنلاین و اپلیکیشنهاست. تصویر پرسرعت، رنگهای تند، صداهای متعدد و تعویض مکرر صحنه، ساختار ذهنی دیگری میسازد؛ ذهنی که میخواهد در هر چند ثانیه یک محرک تازه دریافت کند.
این تغییر، فقط تکنولوژیک نیست؛ «ریتمِ تجربه کودکی» را هم عوض کرده است. اگر نسلهای قبلی برای شنیدن یک قصه شب باید صبر میکردند تا ساعت مشخصی برسد، امروز هر زمان میتوان روی صفحه گوشی، انبوهی از داستان و تصویر را در لحظه فراخواند. این تفاوت را میتوان در قالب زیر دید:
| ویژگی | ادبیات کودک قدیم (رادیو و کتاب کاغذی) | ادبیات کودک امروز (دیجیتال و ویدئومحور) |
|---|---|---|
| ریتم | آهسته، تکرارشونده، قابلپیشبینی | سریع، متغیر، قطع و وصل مکرر |
| رسانه | صوت و متن چاپی، مشارکت فعال تخیل | ویدئو و انیمیشن، تصویر از پیشساخته |
| موقعیت | جمعخوانی خانوادگی، قصه شنیدن جمعی | مصرف فردی پشتِ صفحه شخصی |
| اثر عاطفی | ساختن احساس امنیتِ آرام و پیوسته | هیجان آنی، گاهی بیریشه و ناپایدار |
اینجا قرار نیست نوستالژیمحور قضاوت کنیم که «آنزمان بهتر بود و حالا بدتر». مسئله اصلی این است: ادبیات کودکِ آرام و کند، فرصتِ «رسوب کردن» احساس امنیت را میداد. درحالیکه تجربههای پرسرعت امروز، اگر با لحظات آرامترِ قصهگویی و کتابخوانی تکمیل نشوند، ممکن است در بلندمدت، جای کمتری برای ساختن پناهگاه عاطفیِ درونی باقی بگذارند.
بازخوانی ادبیات کودک در بزرگسالی؛ بازنویسیِ خاطرات و آشتی با کودک درون
شاید برایتان اتفاق افتاده باشد که بعد از سالها، یک شعر ساده کودکانه را زیر لب زمزمه کنید و ناگهان بغض راه گلویتان را ببندد. این واکنش، اغراقآمیز نیست؛ بدن شما خاطره آن لحظه کودکی را که در آن، همآغوش با اضطراب یا تنهایی بودهاید، بهخاطر میآورد. اما اینبار، شما دیگر کودکِ بیدفاع نیستید؛ بزرگسالی هستید که میتواند همان شعر را با آگاهی تازهتری بخواند.
بازخوانی ادبیات کودک در بزرگسالی، یک نوع «بازنویسیِ نرمِ خاطرات» است. ما با برگشتن به کتابها و قصههایی که در آنها هم شادی داشتهایم و هم ترس، به خودِ امروز این پیام را میدهیم که:
- آن کودک تنها نمانده؛ منِ امروز هنوز کنارش هستم.
- میتوانم بخشهایی از گذشته را که تلخ بوده، با مراقبتی جدید بپوشانم.
- میتوانم برای زخمهای کوچک آن روز، امروز مرهمی پیدا کنم؛ حتی اگر فقط در حد چند دقیقه گریه آرام یا لبخند باشد.
خیلی از بزرگسالان، وقتی دوباره به «حسنی» یا قصههای شب گوش میدهند، بهطور ناخودآگاه شروع به «مقایسه زندگیها» هم میکنند؛ اینکه خانواده امروزشان چقدر شبیه یا متفاوت از خانواده کودکیشان است. همین مقایسه، اگر با قضاوتِ سخت همراه نباشد، میتواند ماده خامی برای طراحیِ آیینها و روتینهای خاطرهساز تازه باشد؛ آیینهایی که اینبار، آگاهانهتر و مهربانانهتر ساخته میشوند.
چالشها و راهحلها؛ چطور از ادبیات کودک برای ترمیم خاطره استفاده کنیم؟
چالش ۱: «وقتی به کودکیام فکر میکنم، بیشترش تلخ است»
برای بعضیها، بازگشت به شعرها و قصههای کودکی، در ابتدا خوشایند نیست؛ چون پشتِ هر قصه، خانه پرتنش، پدر غایب یا مادری خسته ایستاده است. در اینجا، تلاش برای «پاک کردن» گذشته، معمولاً نتیجهای جز انکار ندارد.
راهحل ممکن:
- بهجای فرار، از کمجرحترین نقاط شروع کنید؛ مثلاً کتاب یا شعری که کمترین بارِ تلخ را دارد.
- میتوانید در کنار خواندن دوباره آن متن، خاطره کوتاهی بنویسید و بگویید: «اگر امروز کنار آن کودک بودم، چه میگفتم؟» این کار، نوعی گفتوگوی آرام با کودک درون است.
چالش ۲: «فرزندم فقط پای موبایل مینشیند؛ قصههای من برایش جذاب نیست»
تجربه نسل جدیدِ کودک، با ما متفاوت است. توقع اینکه او با همان شوقی که ما ساعت رادیو را منتظر میماندیم، امروز برای شنیدن قصه کاغذی بنشیند، شاید توقعی ناعادلانه باشد.
راهحل ممکن:
- ترکیب کنید؛ میتوانید بخشی از قصه را خودتان بخوانید، بخشی را از یک فایل صوتی یا ویدئو استفاده کنید.
- بهجای تحمیل، قصهها را به شکل «آیین کوچک مشترک» درآورید؛ مثلاً هر جمعه شب، یک داستان کوتاه از کودکی خودتان تعریف کنید و بعد، یکی از شعرهای کودکانه موردعلاقهتان را با هم بخوانید.
چالش ۳: «نمیدانم از کجا شروع کنم؛ حجم خاطرات زیاد و درهم است»
برای بسیاری از ما، کودکی شبیه کمدی است که در آن، همهچیز روی هم تلنبار شده است. ادبیات کودک میتواند یکی از راههای نظمدادن به این کمد باشد.
راهحل ممکن:
- یک دفتر کوچک یا فایل دیجیتال باز کنید و هر صفحه را به یک شعر یا قصه اختصاص دهید.
- زیر هر عنوان، فقط دو سه خاطره کوتاه بنویسید: «کجا بودم؟ چه کسی کنارم بود؟ چه حسی داشتم؟» همین تمرین ساده، در طول زمان، تبدیل به آرشیوی شخصی از «ادبیات خاطره» شما میشود.
ادبیات کودک بهعنوان میراث خانوادگی؛ از «حسنی» تا قصهگویی نسل بعد
وقتی شعری مثل «حسنی» را امروز برای کودکی در خانه خود میخوانید، در واقع چیزی فراتر از یک شعر را منتقل میکنید؛ شما پلی میسازید بین چند نسل. شاید همان شعری باشد که مادربزرگتان برای مادر شما خوانده، مادر شما برای شما، و حالا شما برای فرزندتان. این «زنجیره صدا»، چیزی شبیه میراث نامرئی خانوادگی است.
ادبیات کودک، وقتی در بستر خانواده ادامه پیدا میکند، به نوعی زبانِ مشترک تبدیل میشود؛ زبانی که در آن میتوان احساسات پیچیده را به شکل استعاره بیان کرد. مثلاً بهجای آنکه به کودک بگوییم «من از تنهاییات نگرانم»، میتوانیم بگوییم: «مثل وقتیست که حسنی توی قصه، تنها میمانْد؛ دوست داری کنارت بمانم؟» این شکلِ حرف زدن، هم برای کودک قابلفهمتر است، هم برای بزرگسال، کمتر تهدیدکننده.
اگر به خانهها و سبک زندگی دهههای مختلف نگاه کنیم، تغییرهای زیادی در چیدمان، معماری و تکنولوژی دیده میشود؛ اما چیزی که میتواند میان این نسلها نخ نامرئی پیوستگی باشد، همین روایتها و ادبیات کودک است. هر بار که قصهای قدیمی را با صدای تازهای میخوانیم، در حال بازآفرینی حافظه جمعیِ کوچکِ خانواده هستیم.
جمعبندی؛ به قصههای کودکانهتان برگردید، اما اینبار آگاهانه
ادبیات کودک، از شعرهای ساده دستی تا قصههای شب رادیو و کتابهای مصور قدیمی، فقط بخشی از سرگرمی نسلهای گذشته نبود؛ اینها زیرساخت عاطفی و ذهنی ما را ساختهاند. در سالهایی که زبانمان محدود بود، ترسها و امیدهایمان از طریق همین قصهها شکل گرفتند و حالا، در بزرگسالی، بازگشت به آنها فرصتی است برای دیدنِ دوباره خودمان در آینه خاطره.
در جهانی که ریتمش هر روز تندتر میشود و کودکیهای تازه زیر نورِ صفحههای سردِ دیجیتال شکل میگیرند، بازخوانی ادبیات کودک – چه بهتنهایی، چه در جمعهای خانوادگی – نوعی تمرینِ «کند کردن» زمان است. هر بار که برمیگردیم و شعری قدیمی را زمزمه میکنیم یا قصهای از رادیو را دوباره میشنویم، تکهای از حافظه شخصی و خانوادگیمان را ترمیم میکنیم؛ زخمهای کوچکِ آن روزها را میبینیم، رویشان دست میکشیم و به کودکِ درونمان میگوییم: «اینبار، تنها نیستی.»
پرسشهای متداول درباره ادبیات کودک و ترمیم خاطره
آیا بازخوانی ادبیات کودک میتواند جایگزین رواندرمانی شود؟
بازخوانی شعرها و قصههای کودکی میتواند به آرامسازی و خودآگاهی کمک کند، اما جایگزین رواندرمانی تخصصی نیست. این کار بیشتر شبیه «خودمراقبتی عاطفی» است؛ فرصتی برای دیدن و در آغوش گرفتن کودک درون، نه درمانِ کامل زخمهای عمیق. اگر در حین این بازگشت، با احساسهای شدید، فلجکننده یا خاطرات آسیبزا روبهرو میشوید، همراهی یک متخصص سلامت روان میتواند کمککننده باشد.
اگر خاطرات خوبی از قصههای کودکی ندارم، از کجا شروع کنم؟
لازم نیست حتماً به همان قصهها یا کتابهای قدیمی برگردید. میتوانید از ادبیات کودکِ امروز، یا حتی از قصههایی که تازه کشف میکنید، شروع کنید و آنها را برای «کودکِ درون» خود بخوانید. مهم این است که فضا و لحظهای آرام بسازید؛ مثلاً یک فنجان چای، نور ملایم، و چند دقیقه بدون حواسپرتی. هدف، ساختنِ خاطرات خوب تازه است که بتوانند روی لایههای قدیمیتر، آرامآرام بنشینند.
چطور ادبیات کودک را وارد روتین روزمره خانوادهام کنم؟
لازم نیست برنامهای سنگین طراحی کنید. میتوانید یک «زمان ثابت کوچک» تعیین کنید؛ مثلاً هر شب پنج دقیقه قبل از خواب، یا هر پنجشنبه عصر. در این زمان، یک شعر کودکانه بخوانید، یک صفحه از کتاب مصور ورق بزنید یا حتی یک خاطره کوتاه از قصههای شب رادیو تعریف کنید. استمرارِ همین دقایق کوتاه، آرامآرام تبدیل به آیینی میشود که هم برای شما و هم برای کودکان اطرافتان، حس امنیت و نزدیکی میسازد.
آیا گوش دادن به نسخه صوتی قصههای قدیمی همان اثر نسخه اصلی را دارد؟
نسخه صوتی قصههای قدیمی، بهویژه اگر همان صداها و موسیقی آشنا را داشته باشد، میتواند بخش زیادی از حافظه شنیداری را فعال کند. اما شرایط شنیدن هم مهم است؛ اگر در شلوغی و حواسپرتی گوش دهید، تاثیرش کمتر خواهد بود. تلاش کنید فضایی شبیه گذشته بسازید: نور کم، بدن در وضعیت استراحت، و شاید حتی بوی چای یا پتویی که دوست دارید. این ترکیبِ حسی است که پناهگاه عاطفی را دوباره زنده میکند.
چطور میتوانم تجربه شخصیام از ادبیات کودک را ثبت و به میراث خانوادگی تبدیل کنم؟
میتوانید یک دفتر یا فایل دیجیتال را به «ادبیات کودکِ خانواده ما» اختصاص دهید. نام هر شعر، قصه یا برنامه رادیویی را بنویسید و زیرش، خاطره کوتاه خودتان را از آن ثبت کنید؛ اینکه چه کسی برایتان میخواند، در کدام خانه بودید، چه حسی داشتید. اگر فرزندی دارید، میتوانید در کنار این متنها، واکنش او را هم بنویسید. در طول زمان، این دفتر تبدیل میشود به آرشیوی از حافظه مشترک که میتواند در آینده، برای نسلهای بعدی، هم منبع شناخت ریشهها باشد و هم منبع آرامش.


