صفحه اصلی > زمان، تغییر و پذیرش : تقویمی که دیگر ورق نمی‌زنیم؛ تمرین پذیرش تغییرات و بماند به یادگار سال‌هایی که گذشتند

تقویمی که دیگر ورق نمی‌زنیم؛ تمرین پذیرش تغییرات و بماند به یادگار سال‌هایی که گذشتند

«صحنه ای نوستالژیک از یک میز تحریر با یک تقویم کاغذی، صفحه مچاله شده، فنجان چای و دفترچه یادداشت قدیمی در نور ملایم زمستانی، که خاطرات و گذر زمان را منعکس می کند.». مجله خاطرات

آنچه در این مقاله میخوانید

تقویمی که روی میز می‌ماند و ورق نمی‌خورد

بعضی تقویم‌ها برای روزها ساخته نشده‌اند؛ برای ماندن‌اند. همان برگ‌هایی که باید هر صبح با یک حرکت ساده کنار بروند، گاهی تبدیل می‌شوند به چیزی شبیه «گلوگاه»؛ نقطه‌ای که زمان از آن عبور می‌کند اما ما نمی‌گذاریم. تقویم روی میز کار می‌ماند، کنار لیوان چای نیم‌سرد، کنار خودکارهایی که جوهرشان نصفه‌جان است، کنار اعلان‌هایی که روی گوشی ردیف می‌شوند و هیچ‌کدامشان بوی زندگی نمی‌دهند. تقویم اما بو دارد: بوی کاغذی که کمی رطوبت گرفته، بوی جلد مقوایی که زیر نور آفتاب کمرنگ شده. وقتی دست می‌بری سمتش، انگار دستت را می‌بری سمت یک سالِ تمام‌نشدنی.

من این را از خودم یاد گرفته‌ام: آدم بعضی سال‌ها را نه به‌خاطر شلوغی‌اش، نه به‌خاطر شکست‌ها یا موفقیت‌ها، بلکه به‌خاطر «شدتِ حس» نمی‌تواند ورق بزند. سالی که در آن کسی رفته، کسی آمده، چیزی درونت فرو ریخته یا ناگهان ساخته شده. تقویم در این‌جا دیگر ابزار برنامه‌ریزی نیست؛ می‌شود شیء عاطفی. می‌شود یک آلبوم بدون عکس، یک صندوقچه‌ی بی‌قفل، یک حافظه‌ی روی میز.

و شاید مسئله همین است: ما از تقویم انتظار داریم بی‌طرف باشد، مثل خط‌کش. اما زندگی بی‌طرف نیست. زمان، وقتی به تجربه‌ی انسانی می‌رسد، نرم می‌شود، کش می‌آید، می‌چسبد. یک روز می‌تواند آن‌قدر کوتاه باشد که نفهمی کی شب شد، و یک هفته می‌تواند مثل زمستان طول بکشد. تقویم این تغییر شکل را ثبت نمی‌کند، ولی ما روی آن می‌نویسیم، خط می‌زنیم، دور تاریخ‌ها دایره می‌کشیم؛ انگار داریم به زمان می‌گوییم: «این‌جا مکث کن. این‌جا ردپا بگذار.»

سه صحنه‌ی کوتاه از تغییر: نور، بو، صدا

صحنه‌ی اول: نور کم‌رنگ صبح روی برگِ آخر

صبح است و نور زمستانی از لای پرده‌ی نازک می‌افتد روی تقویم رومیزی. صدای بخاری مثل نفسِ آرام یک آدم خسته می‌آید. برگِ تقویم روی روزی مانده که مدت‌هاست گذشته، اما انگار هنوز اتفاقش تمام نشده. دستم می‌رود سمت گوشه‌ی کاغذ؛ جایی که کمی تا خورده و نرم شده از بس لمسش کرده‌ام. ورق نمی‌زنم. فقط لمس می‌کنم. تغییر گاهی همین است: نپذیرفتن یک حرکت کوچک، چون آن حرکت کوچک معنیِ بزرگی دارد.

صحنه‌ی دوم: اعلان‌های گوشی و تاریخ‌های بی‌حس

گوشی روی میز می‌لرزد؛ یک اعلان دیگر، یک یادآوری دیگر. صفحه روشن می‌شود، تاریخ میلادی و شمسی را بی‌احساس نشان می‌دهد، مثل تابلوی ایستگاه مترو. اما در پسِ این نظم دیجیتال، یک آشفتگی لطیف هست: اینکه «روز»ها در گوشی مثل هم‌اند، ولی در تنِ ما شبیه هم نیستند. تو می‌توانی به گوشی بگویی فردا ساعت ۸ جلسه؛ ولی نمی‌توانی به قلبت بگویی فردا ساعت ۸ غم را خاموش کن. این‌جاست که تقویم دیجیتال فقط مدیریت می‌کند، اما تقویم کاغذی همان که ورق نمی‌خورد گاهی سوگواری می‌کند.

صحنه‌ی سوم: دفترچه‌ی قدیمی، بوی مداد و یک جمله‌ی نصفه

دفترچه‌ای را باز می‌کنم که لای کشوی میز جا مانده. بوی مدادِ تراش‌خورده و کاغذِ کهنه بلند می‌شود؛ بویی که آدم را به سال‌های مدرسه پرت می‌کند، به وقتی که هنوز آینده مثل یک جاده‌ی صاف بود. وسط صفحه‌ها یک جمله نیمه‌تمام مانده: «اگر این سال تمام شود…» و بعد هیچ. انگار خودم در همان نقطه از نوشتن، ترسیده‌ام. تغییر، برای خیلی از ما، نه در اتفاق‌های بزرگ که در همین نیمه‌تمام‌ماندن‌ها رخ می‌دهد؛ در جمله‌هایی که ادامه‌شان را نمی‌نویسیم، چون ادامه یعنی قبول کنیم چیزی تمام شده.

چرا بعضی سال‌ها را نمی‌توان ورق زد؟ یک تحلیل احساسی از گیرکردن در برگ‌ها

برای من، ناتوانی از ورق‌زدن تقویم همیشه نشانه‌ی تنبلی یا بی‌نظمی نبوده؛ نشانه‌ی احترامِ پنهان به چیزی بوده که هنوز درونم زنده است. بعضی سال‌ها مثل یک اتاق‌اند که چراغش خاموش نشده، حتی اگر کسی در آن زندگی نکند. ما از ورق‌زدن می‌ترسیم چون ورق‌زدن فقط «رفتن به روز بعد» نیست؛ اعلامِ رسمیِ پایان است. و پایان، در فرهنگ احساسی ما، همیشه با اندکی دلتنگی و احساس گناه همراه می‌شود: نکند با ورق‌زدن، خیانت کنم به آن‌چه بوده؟ نکند با جلو رفتن، کسی را جا بگذارم؟

از طرف دیگر، تقویم یک چیزِ قابل لمس است. در دنیایی که همه‌چیز در صفحه‌ها می‌لغزد و پاک می‌شود، یک برگ کاغذ به تو اجازه می‌دهد «بمانی». رویش لکه‌ی چای می‌افتد، گوشه‌اش می‌شکند، با دست عوض می‌شود. ما به اشیای قابل لمس تکیه می‌دهیم تا تغییر را آهسته‌تر کنیم. همین است که گاهی به اشیا پناه می‌بریم؛ همان‌طور که در مجله درباره‌ی اشیای قدیمی و وسایل روزمره هم می‌توان دید، چیزهای کوچک معمولی چطور بار عاطفی می‌گیرند.

اما گیرکردن همیشه هم دشمن نیست. گاهی یک توقف لازم است تا بدن و روان بفهمند چه گذشته. مشکل آن‌جاست که توقف تبدیل به سکون شود: نه می‌گذاریم سال تمام شود، نه اجازه می‌دهیم معنایش استخراج شود. پذیرش تغییر، در نگاه من، نه یک تصمیم ناگهانی است و نه یک جمله‌ی انگیزشی؛ بیشتر شبیه یک عضله است که باید آرام‌آرام تمرینش داد. نه برای اینکه «قوی» شویم، بلکه برای اینکه لطیف‌تر بفهمیم چه چیزهایی در ما جا مانده‌اند.

اگر بخواهم خیلی ساده بگویم: بعضی سال‌ها را نمی‌توان ورق زد چون ما هنوز داستانش را روایت نکرده‌ایم. روایتی که در آن هم اندوه جا داشته باشد، هم قدردانی، هم ابهام. و تا وقتی روایت ساخته نشده، برگِ تقویم مثل یک در نیمه‌باز می‌ماند: نه بسته می‌شود، نه کاملاً باز.

پذیرش تغییر به‌عنوان تمرین: هفت تمرین خاطره‌محور، خانگی و ساده

این تمرین‌ها قرار نیست زندگی را «حل» کنند. قرار است به تو کمک کنند تغییر را قابل لمس کنی؛ مثل وقتی که یک لیوان داغ را با دو دست می‌گیری تا گرمایش را بفهمی. هر تمرین را می‌توانی در خانه، با کمترین امکانات انجام بدهی. اگر دوست داشتی، می‌توانی بخشی از آن‌ها را کنار روایت‌های مربوط به ثبت خاطره با ابزارهای دیجیتال و هوشمند قرار بدهی تا حافظه‌ات هم کاغذی باشد، هم دیجیتال.

۱) تمرین «یک برگ، یک نفس»

تقویم را روبه‌رویت بگذار و قبل از ورق‌زدن، فقط یک دقیقه نگاهش کن. به این فکر نکن که «باید» جلو بروی؛ فقط ببین روی این برگ چه چیزهایی مانده. سه نفس آرام بکش و در هر بازدم، یک کلمه برای این سال بگو: مثلاً «خستگی»، «آموختن»، «رهاشدن». بعد اگر توانستی، ورق بزن؛ اگر نه، همان‌جا یک نقطه کوچک با خودکار بگذار، مثل یک علامت که می‌گوید: من دیدمت.

۲) تمرین «پاکتِ تاریخ‌های سنگین»

یک پاکت کوچک بردار (پاکت نامه، یا حتی پاکت چای خشک) و رویش بنویس: «تاریخ‌هایی که هنوز توی تنم مانده‌اند». سه تکه کاغذ کوچک بردار و روی هر کدام فقط یک تاریخ یا یک نشانه بنویس؛ نه شرح مفصل. کاغذها را داخل پاکت بگذار و پاکت را در کشو نگه دار. این کار به ذهن پیام می‌دهد که لازم نیست همه‌چیز را هر روز حمل کند؛ بعضی چیزها می‌توانند «نگهداری» شوند، نه «فراموش».

۳) تمرین «عکسِ بی‌ژست»

یک روز معمولی را انتخاب کن و از یک جزئیات ساده عکس بگیر: بخار چای، نور روی دیوار، کفش‌ها جلوی در. قرار نیست صورتت باشد یا لبخند اجباری. شب، همان عکس را نگاه کن و یک جمله زیرش بنویس: «این روز، شبیه چه چیزی بود؟» این تمرین کمک می‌کند بفهمی تغییر همیشه در اتفاق‌های بزرگ نیست؛ در ریزترین قاب‌ها جریان دارد.

۴) تمرین «فهرست اولین‌بارها و آخرین‌بارها»

روی یک صفحه دو ستون بکش: «اولین‌بار» و «آخرین‌بار». سه مورد برای هر ستون بنویس؛ هر چیزی که به ذهنت می‌آید: اولین‌بار که یک مسیر را تنها رفتی، آخرین‌بار که یک صدای خاص را شنیدی. لازم نیست دراماتیک باشد. این فهرست، به‌شکل آرام، تو را با واقعیتِ طبیعیِ زمان روبه‌رو می‌کند: زندگی از اولین‌ها و آخرین‌ها بافته شده. اگر خواستی، برای الهام گرفتن از «نقطه‌های آغاز» می‌توانی بعداً سری هم به اولین‌ها و لحظه‌های سرنوشت‌ساز بزنی.

۵) تمرین «گوش‌دادن به حافظه‌ی بدن»

یک بو یا صدا انتخاب کن که تو را به سال گذشته می‌برد: بوی یک ادویه، صدای یک آهنگ، یا حتی صدای باران روی پنجره. پنج دقیقه با همان بو/صدا بنشین و فقط مشاهده کن در بدنت چه اتفاقی می‌افتد: گلو تنگ می‌شود؟ شانه‌ها سفت می‌شوند؟ لبخند می‌آید؟ بعد دو خط بنویس: «بدنم یادش مانده که…». این تمرین، بدون تحلیل زیاد، اجازه می‌دهد خاطره از مسیر حس‌ها بالا بیاید؛ چیزی که در بحث حس‌ها و حافظه هم جای مهمی دارد.

۶) تمرین «یک آیین کوچکِ پایان»

آخرین شب یک ماه یا یک فصل، یک کار کوچک تکرارشونده برای خودت بساز: مثلاً خاموش‌کردن چراغ‌ها و روشن‌کردن یک شمع، یا مرتب‌کردن میز و گذاشتن یک شاخه خشک در لیوان. در همان پنج دقیقه، فقط یک جمله آرام بگو: «این بخش هم گذشت.» آیین‌ها قرار نیست مذهبی یا رسمی باشند؛ قرار است به زمان شکل بدهند. اگر دوست داشتی، نگاهت را به پیوندهای فرهنگیِ فصل‌ها و مناسبت‌ها هم گره بزن؛ مثل آن‌چه در آیین‌ها و فصل‌ها درباره‌ی ریتم‌های جمعی گفته می‌شود.

۷) تمرین «نامه به خودِ سال بعد، اما کوتاه»

یک نامه‌ی خیلی کوتاه بنویس؛ نهایتاً ده خط. نه قولِ عجیب بده، نه هدف‌گذاری سنگین. فقط سه چیز را به خودِ سال بعد بگو: چه چیزی را می‌خواهی آرام‌تر حمل کنی، چه چیزی را می‌خواهی کمتر پنهان کنی، و از چه چیزی می‌خواهی بیشتر مراقبت کنی. نامه را در گوشی به‌صورت یادداشت ذخیره کن یا روی کاغذ بگذار لای یک کتاب. این تمرین، آینده را به‌جای «تهدید»، به یک مخاطب مهربان تبدیل می‌کند.

«بماند به یادگار»: ساختن یک یادگار کوچک از سال‌هایی که گذشتند

گاهی ما برای پذیرفتن تغییر، نیاز داریم چیزی را «نگه داریم» تا بتوانیم چیز دیگری را «رها کنیم». یادگار، اگر درست ساخته شود، یک میخِ دردناک نیست؛ یک گره‌ی نرم است. چیزی که به تو می‌گوید: «گذشته حذف نمی‌شود، تبدیل می‌شود.» این بخش را می‌شود در یک عصر آرام انجام داد؛ همان وقتی که نور کمی طلایی می‌شود و صدای شهر از پشت پنجره دورتر می‌آید.

یک جعبه‌ی کوچک انتخاب کن: جعبه‌ی کفش، جعبه‌ی چای، یا یک پاکت بزرگ. اسمش را بگذار «بماند به یادگار». بعد فقط پنج چیز داخلش بگذار:

  • یک تکه کاغذ که رویش یک جمله‌ی واقعی از این سال نوشته‌ای (نه جمله‌ی قشنگ؛ جمله‌ی راست).

  • یک عکس چاپی کوچک یا حتی یک اسکرین‌شات چاپ‌شده از یک لحظه‌ی معمولی.

  • یک شیء کم‌ارزش اما معنی‌دار: بلیت، رسید، کلید قدیمی، یا هر چیزی که فقط «تو» معنایش را می‌فهمی.

  • یک یادداشت کوتاه درباره‌ی چیزی که از دست دادی یا تمام شد فقط دو خط، بدون شرح اضافه.

  • یک یادداشت کوتاه درباره‌ی چیزی که به‌دست آوردی اگرچه کوچک؛ حتی اگر فقط «تحمل بیشتر» بود.

درِ جعبه را ببند و تاریخ بزن. این یادگار قرار نیست هر روز باز شود. قرار است بدانی که هست؛ مثل یک اتاق کوچک در خانه‌ی حافظه. وقتی سال بعد رسید، اگر خواستی، جعبه را باز کن و ببین کدام دردها تبدیل شده‌اند، کدام شادی‌ها مانده‌اند، و تو در کدام نقطه آرام‌تر شده‌ای.

مرز نوستالژی سالم و گیرکردن در گذشته: کجا باید مراقب باشیم؟

نوستالژی سالم، مثل پنجره است: بازش می‌کنی، هوا عوض می‌شود، بعد دوباره به اتاقت برمی‌گردی. گیرکردن در گذشته، مثل در است: پشتش می‌مانی و فکر می‌کنی راه دیگری نیست. تفاوتشان همیشه در «اثر» است، نه در «محتوا». ممکن است تو هر شب عکس‌های قدیمی را ببینی و بعد سبک‌تر شوی؛ این می‌تواند سالم باشد. اما اگر هر بار دیدنِ گذشته، امروزت را بی‌جان‌تر کند، اگر تو را از رابطه‌ها، کارها، و حتی لذت‌های کوچک جدا کند، آن‌وقت گذشته تبدیل به باتلاق می‌شود.

یکی از نشانه‌های گیرکردن این است که خاطره دیگر چیزی برای فهمیدن ندارد و فقط تکرار می‌شود؛ مثل آهنگی که روی یک ثانیه گیر کرده. در نوستالژی سالم، خاطره راهی به اکنون پیدا می‌کند: تو چیزی از آن می‌گیری و به امروز می‌آوری. در گیرکردن، خاطره تو را از امروز می‌گیرد و به عقب می‌برد. اگر دیدی تقویم را نگه داشته‌ای فقط برای اینکه «پیش نروی»، شاید وقتش باشد از خودت بپرسی: من دقیقاً از چه تغییری می‌ترسم؟ و آیا می‌توانم این ترس را به یک تمرین کوچک تبدیل کنم، نه به یک جنگ؟

جمع‌بندی: ورق‌زدن، نه خیانت است نه فراموشی

تقویم را که ورق می‌زنیم، چیزی را دور نمی‌اندازیم؛ شکل نگهداری‌مان را عوض می‌کنیم. بعضی سال‌ها به‌قدری پررنگ‌اند که تا مدت‌ها روی میز می‌مانند، کنار لیوان‌ها، کنار اعلان‌ها، کنار دفترچه‌هایی که نیمه‌تمام‌اند. اما پذیرش تغییر، به‌جای آن‌که یک دستور یا یک شعار باشد، می‌تواند یک رفتار کوچک روزانه شود: لمسِ برگ، نوشتنِ یک جمله، ساختنِ یک یادگار، یا یک آیین کوتاهِ پایان. ما حق داریم بعضی برگ‌ها را آهسته‌تر ورق بزنیم؛ حق داریم مکث کنیم، اما سزاوار سکون نیستیم. اگر امروز فقط توانستی تقویم را نگاه کنی و یک نفس عمیق بکشی، همین هم نوعی حرکت است. زمان راهش را می‌رود؛ ما می‌توانیم یاد بگیریم با او هم‌قدم شویم، نه با شتاب، نه با انکار با مهربانی.

پرسش‌های متداول

چرا دلم نمی‌آید تقویم را عوض کنم یا ورق بزنم؟

گاهی تقویم برای ما فقط شمارنده‌ی روزها نیست؛ تبدیل می‌شود به «ظرف خاطره». وقتی سالی احساسات شدید داشته فقدان، تغییر، شروع یا پایان شیءهای مرتبط با آن سال هم بار عاطفی می‌گیرند. ورق‌زدن در این حالت مثل پذیرشِ پایان است و پایان می‌تواند ترسناک باشد. به‌جای زور، با یک حرکت کوچک شروع کن: نگاه‌کردن، لمس‌کردن، یا نوشتن یک کلمه درباره‌ی آن برگ.

پذیرش تغییر یعنی بی‌حس‌شدن نسبت به گذشته؟

نه. پذیرش تغییر بیشتر شبیه «جا دادن» است تا بی‌حس‌شدن. تو می‌توانی هم دلتنگ باشی و هم جلو بروی؛ این دو با هم تناقض ندارند. وقتی گذشته را می‌پذیری، معنایش این نیست که درد یا عشقش پاک می‌شود؛ معنایش این است که گذشته دیگر فرمانده‌ی امروزت نیست. تمرین‌های خاطره‌محور کمک می‌کنند احساسات دیده شوند و به شکل سالم‌تری در زندگی جاری بمانند.

اگر با یادآوری گذشته حالم بدتر می‌شود، باز هم تمرین‌های خاطره‌محور مناسب است؟

اگر یادآوری گذشته به‌طور مداوم تو را از کارکرد روزمره می‌اندازد یا باعث آشفتگی شدید می‌شود، بهتر است تمرین‌ها را خیلی کوچک و کوتاه انجام بدهی: یک دقیقه، نه یک ساعت. تمرین «پاکتِ تاریخ‌های سنگین» یا «عکسِ بی‌ژست» معمولاً امن‌تر است چون فاصله‌ی کنترل‌شده ایجاد می‌کند. اگر همچنان فشار زیاد بود، طبیعی است که به حمایت حرفه‌ای هم فکر کنی؛ بدون برچسب‌زدن به خودت.

چطور بفهمم نوستالژی‌ام سالم است یا دارم گیر می‌کنم؟

به اثرش نگاه کن: بعد از مرور خاطره‌ها، آیا به امروز برمی‌گردی و کمی روشن‌تر می‌شوی، یا احساس می‌کنی از زندگی جدا افتاده‌ای؟ نوستالژی سالم معمولاً همراه با قدردانی و پیوند است؛ گیرکردن معمولاً همراه با حسِ بن‌بست و مقایسه‌ی بی‌رحمانه‌ی امروز با دیروز. معیار دیگر هم این است: آیا خاطره چیزی به تو «اضافه» می‌کند یا چیزی از تو «کم» می‌کند؟

چطور یک یادگار بسازم که تبدیل به بار اضافه نشود؟

یادگار وقتی سالم است که کوچک، محدود و انتخاب‌شده باشد. جعبه‌ی «بماند به یادگار» را با ده‌ها شیء پُر نکن؛ پنج چیز کافی است، همان‌هایی که واقعاً معنا دارند. یادگار نباید جای زندگی را بگیرد؛ باید گوشه‌ای از زندگی را روشن کند. هر وقت دیدی یادگار بهانه‌ای برای توقفِ کامل شده، آن را برای مدتی کنار بگذار و فقط به یک عنصرش برگرد: یک جمله یا یک عکس.

اگر سال گذشته برایم خیلی سخت بوده، چطور وارد سال جدید شوم بدون اینکه خودم را مجبور کنم؟

ورود به سال جدید لازم نیست با هیجان اجباری همراه باشد. تو می‌توانی آرام وارد شوی؛ حتی با یک آیین کوچک مثل مرتب‌کردن یک کشو یا نوشتن سه کلمه برای سالی که گذشت. هدف این نیست که «حال‌خوب» نمایش بدهی؛ هدف این است که بین گذشته و اکنون یک پل بسازی. حرکت‌های بسیار کوچک، در طول زمان، همان پذیرشی را می‌سازند که یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد.

سامان جلیلی نیا- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
سامان جلیلی‌نیا با نگاهی روان‌شناسانه و زبانی صمیمی، از احساسات پنهان زندگی روزمره می‌نویسد. او مسیرهای میان دلتنگی، عشق، خاطره و تغییر را روایت می‌کند تا خواننده بتواند در آینه تجربه‌ها، خود را دوباره بشناسد.
مقالات مرتبط

الگوهای خودآزارانه؛ وقتی خاطره تبدیل به تکرار می‌شود

الگوهای خودآزارانه گاهی تکرارِ خاموش خاطره‌ها هستند؛ وقتی یک تجربه قدیمی تبدیل به «قانون زندگی» می‌شود. نشانه‌ها و راه‌های قطع این چرخه را بخوانید.

خاطرات خجالت‌آور؛ چرا بعضی لحظه‌ها حتی بعد از سال‌ها رهایمان نمی‌کنند؟

چرا خاطرات خجالت‌آور حتی بعد از سال‌ها رهایمان نمی‌کنند؟ در این مقاله از شرم، نشخوار ذهنی، پذیرش و ابزارهای عملی برای رهایی از خاطرات می‌گوییم.

آلبوم «قبلاً این‌گونه بودم»؛ راهنمای ساختن پرونده‌ای که بماند به یادگار پذیرش و رشد

راهنمای ساخت آلبوم «قبلاً این‌گونه بودم»؛ پرونده‌ای بین عکس و یادداشت و آرشیو دیجیتال برای پذیرش تغییر، ثبت رشد و رهاشدن از گیرکردن در گذشته.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x