صفحه اصلی > زمان، تغییر و پذیرش : چرا در ذهنمان خاطره ساختیم که نباید کمک بخواهیم؟

چرا در ذهنمان خاطره ساختیم که نباید کمک بخواهیم؟

فرد ایرانی در خانه در حال غلبه بر شرم و ترس از مزاحم شدن و آمادهٔ کمک خواستن

آنچه در این مقاله میخوانید

بعضی باورها مثل یک خاطره در ذهن می‌مانند؛ نه به‌خاطر اینکه درست‌اند، بلکه چون بارها تکرار شده‌اند. یکی از سرسخت‌ترینِ آن‌ها این است: «نباید کمک بخواهم.» این جمله معمولاً با صدای بلند گفته نشده؛ بیشتر شبیه یک قرارداد نانوشته بوده که در خانه، مدرسه، جمع‌های فامیلی و حتی در روابط عاشقانه، کم‌کم روی پوست ما نشسته است. و بعد، وقتی بزرگ شدیم، هر جا درماندگی، ابهام یا نیاز آمد، چیزی درون‌مان گفت: خودت باید جمعش کنی.

این متن در «زمان، تغییر و پذیرش» است؛ چون کمک خواستن، بیش از آنکه یک مهارت باشد، نوعی پذیرش زمان است: پذیرفتن اینکه همیشه قرار نیست همان آدمِ سرسختِ دیروز بمانیم. می‌خواهیم ببینیم این خاطره/باور از کجا آمده، چرا با شرم و ترس از مزاحمت قفل شده، و چطور می‌شود بدون دراماتیک شدن، با زبانِ ساده از دیگران کمک خواست.

خاطرهٔ جمعیِ «قوی باش»؛ وقتی کمک خواستن با ضعف اشتباه گرفته شد

در بسیاری از خانه‌های ایرانی، «قوی بودن» یک ارزش اخلاقی است؛ اما گاهی به‌اشتباه، با «بی‌نیاز بودن» یکی گرفته می‌شود. ما از کودکی یاد می‌گیریم کسی که گریه نمی‌کند، کسی که خودش بلند می‌شود، کسی که بارِ خودش را می‌برد، محترم‌تر است. نتیجه‌اش این می‌شود که نیاز، به‌جای اینکه یک واقعیت انسانی باشد، می‌شود یک لکهٔ قابل پنهان کردن.

این‌جا یک پارادوکس فرهنگی هم هست: در زندگی روزمره، ما ایرانی‌ها از کمک کردن لذت می‌بریم؛ چای می‌ریزیم، خرید می‌کنیم، کار را راه می‌اندازیم، «قربانت» می‌گوییم. اما از آن طرف، کمک خواستن را برای خودمان سخت می‌کنیم؛ انگار گرفتنِ کمک، بدهی می‌سازد؛ بدهیِ آبرو، بدهیِ محبت، بدهیِ نگاه دیگران.

وقتی باور «نباید کمک بخواهم» تبدیل به خاطره می‌شود، بدن هم وارد ماجرا می‌شود: گلو سفت می‌شود، زبان نمی‌چرخد، پیام را پاک می‌کنیم، تماس را نمی‌گیریم. و بعد، به‌جای کمک خواستن، یا فرسوده می‌شویم یا با عصبانیت می‌گوییم «خودم انجام می‌دم.»

اگر دوست دارید از لایه‌های خانوادگیِ این قصه بیشتر سر در بیاورید، این مسیر می‌تواند کمک کند: خاطرات خانوادگی و نسل‌ها. خیلی وقت‌ها، آنچه به اسم «شخصیت من» می‌شناسیم، در واقع خاطرهٔ یک نسل است که در ما ادامه پیدا کرده.

اسکریپت‌های خانوادگی: «مزاحم نشو»، «آبروداری کن»، «خودت باید یاد بگیری»

اسکریپت خانوادگی یعنی مجموعه‌ای از جمله‌ها و نگاه‌ها که در خانه، مثل هوا تنفس‌شان می‌کنیم. لازم نیست کسی مستقیم بگوید «کمک نخواه»؛ کافی است وقتی چیزی می‌خواهی، صورت‌ها در هم برود، یا کمک با منت همراه شود، یا بعدش پشت تلفن به فامیل گفته شود: «باز فلانی گیر داد.» آن‌وقت کودک یاد می‌گیرد نیاز داشتن، هزینه دارد.

سه ریشهٔ رایج در خانواده‌های ایرانی

  • اقتصادِ سختی و بقا: در خانه‌هایی که فشار مالی یا روانی زیاد بوده، کمک خواستن مثل اضافه کردن بار به یک قایقِ پر شده تجربه می‌شود. کودک برای سبک‌تر کردنِ فضا، خودش را جمع می‌کند.
  • آبرو و پنهان‌کاری: «مشکل را بیرون نبر» گاهی به‌معنای «احساساتت را هم بیرون نبر» ترجمه می‌شود. کمک خواستن، می‌شود افشاگری.
  • منت و مقایسه: کمک اگر با تحقیر، مقایسه با دیگران یا یادآوریِ مکرر همراه بوده، ذهن نتیجه می‌گیرد: نخواستن بهتر از خواستن است.

جایی از این روند، ما تبدیل می‌شویم به آدم‌هایی که همیشه نقشِ «قابل اتکا» دارند؛ همان‌هایی که دیگران برایشان درد دل می‌کنند، اما خودشان وقتی نوبت‌شان می‌شود می‌گویند «چیزی نیست». این «چیزی نیست» اغلب یک آرشیوِ عظیم از چیزهاست.

مدرسه و موفقیت‌گرایی: نمره‌ها به ما یاد دادند نیاز یعنی کم آوردن

مدرسه برای بسیاری از ما، کارخانهٔ تولیدِ «خودت باید بلد باشی» بوده است. از پرسیدنِ سؤال خجالت کشیده‌ایم چون ممکن بود مسخره شویم. از کمک گرفتن ترسیده‌ایم چون برچسب «ضعیف» می‌خوردیم. و بعضی وقت‌ها حتی تعریف شده‌ایم چون «هیچی نمی‌پرسه، خودش می‌فهمه.» در واقع تحسین شده‌ایم برای پنهان کردن نیاز.

موفقیت‌گرایی هم این قصه را تیزتر می‌کند: اگر ارزشِ ما به نتیجه گره خورده باشد، کمک خواستن تهدید می‌شود؛ چون انگار اعتراف می‌کنیم که به‌تنهایی کافی نیستیم. و ذهنِ موفقیت‌گرا می‌ترسد: «اگر بفهمند من هم گیر می‌کنم چی؟»

این تجربه‌ها برای نسل‌های مختلف رنگ‌های متفاوتی دارد، اما بوی مشترک‌شان یکی است: بوی دفتر نو و ترس از غلط نوشتن. اگر این ریشه برایتان آشناست، این صفحه هم‌خانوادهٔ همین خاطره‌هاست: تحصیل و آموزش.

ترس از مزاحم شدن و شرم: وقتی نیاز، «مزاحمت» ترجمه شد

بعضی از ما حتی اگر مطمئن باشیم طرف مقابل دوست‌مان دارد، باز هم کمک نمی‌خواهیم؛ چون درون‌مان یک مترِ قدیمی کار می‌کند که میزان «جا گرفتن» را اندازه می‌گیرد: نکند زیادی جا بگیرم. نکند وقتش را بگیرم. نکند انرژی‌اش را بخورم. و عجیب است: ما برای دیگران وقت می‌گذاریم، اما برای خودمان حقِ وقت گرفتن قائل نیستیم.

شرم معمولاً با صدای آهسته می‌آید. می‌گوید: «تو باید می‌دانستی.» «این چیزها را آدمِ بالغ بلد است.» «اگر کمک بخواهی، معلوم می‌شود به اندازه کافی خوب نیستی.» شرم، نیاز را از یک واقعیت انسانی، به یک نقص شخصیتی تبدیل می‌کند.

چالش‌ها و راه‌حل‌ها (خلاصه و کاربردی)

چالش درونی این‌طور خودش را نشان می‌دهد راه‌حل کوچک و قابل انجام
ترس از مزاحم شدن پیام را می‌نویسید و پاک می‌کنید درخواست را کوتاه و زمان‌دار کنید: «ده دقیقه وقت داری؟»
شرم از ناتوانی همه‌چیز را تا مرز فرسودگی تنهایی انجام می‌دهید به‌جای «کمک لازم دارم»، بگویید «یک نظر/راهنمایی می‌خوام»
ترس از رد شدن اصلاً درخواست نمی‌کنید تا جواب منفی نشنوید به خودتان اجازهٔ «نه» بدهید: «اگر نمی‌رسی اشکال نداره»
تجربهٔ منت بعد از کمک گرفتن احساس بدهکاریِ سنگین می‌کنید از قبل مرز بگذارید: «اگر برات سخت می‌شه، نگیم»

چهار «داستان منشأ» کوتاه از جایی که باور ساخته شد

باورها معمولاً از یک حادثهٔ بزرگ نمی‌آیند؛ از چند صحنهٔ کوچک می‌آیند. مثل عکس‌های پراکنده‌ای که بعدها یک آلبوم می‌شوند.

۱) کودکی: «خودت باید جمعش کنی»

یادت هست وقتی بند کفش‌ات باز می‌شد و دستت می‌لرزید؟ بزرگ‌تر گفت: «اینم بلد نیستی؟» شاید نگفت از سر بدجنسی؛ شاید خسته بود. اما کودک، خستگی را ترجمه نمی‌کند؛ کودک معنا می‌سازد: «اگر کمک بخواهم، کوچک می‌شوم.»

۲) نوجوانی: «نپرس، ضایع می‌شی»

کلاس شلوغ بود. سؤال در گلو گیر کرد. کسی خندید. تو هم خندیدی که تنها نمانی. بعدش در خانه، تا نصفه‌شب خودت درس را فهمیدی و فردا نمره گرفتی. موفقیتِ تو با تنهایی گره خورد؛ ذهن گفت: «دیدی؟ تنها که باشی بهتر جواب می‌گیری.»

۳) کار: «کسی که حرفه‌ایه، نیاز نداره»

در محل کار، درخواست کمک گاهی به‌اشتباه با بی‌کفایتی یکی گرفته می‌شود. تو هم یاد گرفتی همه‌چیز را «هندل» کنی. کارها را جمع کردی، اما شب‌ها بدنت جمع نشد. کمک نخواستی تا تصویرت نریزد؛ و آرام‌آرام تصویر، از درون ترک خورد.

۴) رابطه: «اگر بخوام، دوست‌داشتنی‌ام کم می‌شه»

در یک رابطه گفتی «می‌تونی امشب پیشم باشی؟» و طرف مقابل سرد شد یا دیر جواب داد. تو همان لحظه تصمیم گرفتی دیگر درخواست نکنی. بعد، رابطه تبدیل شد به سکوت‌های مودبانه. کمک نخواستن، شبیه حفظ کردنِ عزت‌نفس بود؛ اما در واقع، عقب‌نشینیِ آرام از صمیمیت بود.

کمک خواستن یعنی چه و یعنی چه نیست

ما کمک خواستن را با چند سوءتفاهم سنگین قاطی کرده‌ایم. روشن کردنِ این مرزها، خودش یک قدم درمانگر است.

  • کمک خواستن یعنی: دیدنِ محدودیت انسانی و شریک کردنِ یک نفر در بخشی از بار. یعنی اجازه دادن به ارتباط که واقعی‌تر شود.
  • کمک خواستن یعنی: درخواستِ مشخص، نه گلهٔ کلی. «می‌تونی این فایل رو یک‌بار نگاه کنی؟» بسیار سالم‌تر از «هیچ‌کس هوای منو نداره» است.
  • کمک خواستن یعنی: تمرینِ اعتماد؛ حتی اگر کوچک و مرحله‌ای باشد.
  • کمک خواستن نیست: وابسته شدن یا سپردنِ تمام مسئولیت زندگی به دیگری.
  • کمک خواستن نیست: گرفتنِ تضمینِ دوست‌داشتنی بودن. کمک می‌خواهیم، نه رأی اعتمادِ ابدی.
  • کمک خواستن نیست: نمایشِ درماندگی برای گرفتن توجه. (اگر هم گاهی از شدت فشار به این سمت می‌رویم، باز هم بهتر است پشتش را بفهمیم، نه اینکه خودمان را سرزنش کنیم.)

کمک خواستن، «کم شدن» نیست؛ شکل بالغ «در ارتباط ماندن» است.

پنج جملهٔ آماده برای کمک خواستن (بی‌درام، محترمانه، قابل استفاده)

گاهی مشکل ما نداشتنِ «کلمات» است. چند جملهٔ کوتاه که می‌شود در پیام، تماس یا حضوری گفت بدون اینکه سنگین و نمایشی شود:

  1. «اگه وقت داری، می‌تونم ده دقیقه ازت یک راهنمایی بگیرم؟»
  2. «می‌شه این هفته یک‌بار نظرت رو دربارهٔ این موضوع بگی؟ خیلی کمکم می‌کنه.»
  3. «من توی این بخش گیر کردم؛ می‌تونی یک راه ساده نشونم بدی؟»
  4. «اگر برات مقدوره، می‌تونی امروز/فردا توی این کار کنارم باشی؟ اگر نه هم کاملاً اوکیه.»
  5. «می‌خوام درست انجامش بدم؛ می‌شه یک‌بار با هم چکش کنیم؟»

نکتهٔ کوچک: درخواستِ زمان‌دار (ده دقیقه، یک تماس کوتاه، یک بازخورد مشخص) هم فشارِ درونی شما را کم می‌کند، هم احتمال پاسخ مثبت را بالا می‌برد.

جمع‌بندی: باور را می‌شود به‌روز کرد، بدون اینکه ریشه‌ها را انکار کنیم

«نباید کمک بخواهم» بیشتر از آنکه حقیقت باشد، یک یادگاری است: یادگاریِ خانه‌هایی که خسته بودند، مدرسه‌هایی که پرسیدن را بلد نبودند، فرهنگ‌هایی که آبرو را با سکوت اشتباه گرفتند، و تجربه‌هایی که رد شدن را خطرناک کرد. اما زمان، آدم را عوض می‌کند؛ و پذیرش یعنی اجازه بدهیم باورها هم عوض شوند. کمک خواستن، قرار نیست ما را کوچک کند؛ قرار است ما را واقعی‌تر کند. ما می‌توانیم هم مستقل باشیم و هم مرتبط. هم توانمند باشیم و هم گاهی نیازمند. این دو با هم تناقض ندارند؛ فقط در ذهنِ قدیمیِ ما دشمن هم شده‌اند.

اگر امروز فقط یک بار به خودتان حق بدهید که «جا بگیرید»، شاید  خاطرات تازه ساخته شود: خاطرهٔ اینکه وقتی گفتی «می‌شه کمکم کنی؟»، دنیا فرو نریخت بلکه کمی نرم‌تر شد.

پرسش‌های متداول

۱) از کجا بفهمم «کمک نخواستن» در من یک باور قدیمی است یا انتخاب آگاهانه؟

اگر تصمیم‌تان آرام و شفاف است، احتمالاً انتخاب آگاهانه است. اما اگر همراه با گلوگرفتگی، شرم، خودسرزنشی یا ترس از قضاوت می‌آید، بیشتر شبیه باور قدیمی است. نشانهٔ دیگر این است که بعدش فرسوده و عصبانی می‌شوید. انتخاب آگاهانه معمولاً شما را سبک‌تر می‌کند، نه سنگین‌تر.

۲) اگر یک بار کمک خواستم و جواب سرد گرفتم، یعنی دیگر نباید کمک بخواهم؟

نه. یک تجربهٔ سرد، بیشتر دربارهٔ ظرفیت یا شرایط همان آدم و همان زمان است، نه دربارهٔ ارزشِ نیاز شما. بهتر است درخواست را کوچک‌تر، مشخص‌تر و از فرد مناسب‌تری مطرح کنید. همچنین جملهٔ «اگر نمی‌رسی اشکال نداره» کمک می‌کند هم شما امن‌تر باشید، هم طرف مقابل در فشار نیفتد.

۳) چطور کمک بخواهم که حس نکنم دارم مزاحم می‌شوم؟

درخواست را زمان‌دار و دقیق کنید: «ده دقیقه»، «یک نظر»، «یک معرفی». همچنین حقِ رد شدن را از قبل به طرف مقابل بدهید. این کار، هم اضطراب شما را کم می‌کند، هم مرزهای سالم می‌سازد. مزاحمت معمولاً از ابهام و بی‌مرزی می‌آید، نه از اصلِ درخواست.

۴) آیا کمک خواستن نشانهٔ ضعف اعتمادبه‌نفس است؟

نه لزوماً. گاهی دقیقاً نشانهٔ اعتمادبه‌نفسِ سالم است؛ چون فرد می‌پذیرد که کامل نیست و لازم نیست نقشِ «همیشه قوی» بازی کند. ضعفِ اعتمادبه‌نفس بیشتر وقتی دیده می‌شود که کمک خواستن تبدیل به وابستگی یا گرفتنِ تأیید دائمی شود. کمک خواستنِ بالغ، مسئولیت را حذف نمی‌کند؛ فقط بار را تقسیم می‌کند.

۵) اگر خانواده یا محیط کار کمک خواستن را قضاوت می‌کند، چه کنم؟

در چنین محیط‌هایی بهتر است کانالِ درخواست را هوشمندانه انتخاب کنید: از فرد امن‌تر، در زمان مناسب‌تر، و با درخواستِ کوچک‌تر شروع کنید. می‌توانید کمک را به شکل «مشورت» یا «بازبینی» مطرح کنید تا حساسیت کمتر شود. و اگر قضاوت شدید است، مرزبندی و حفظ حریم شخصی مهم‌تر از قانع کردن دیگران است.

چالش خیلی کوچکِ امروز

امروز فقط یک درخواستِ کمکِ کوچک انجام بدهید؛ چیزی که کمتر از ده دقیقه زمانِ یک نفر را می‌گیرد. می‌تواند یک سؤال ساده، یک بازبینی، یا یک همراهی کوتاه باشد. بعد، در یک خط برای خودتان بنویسید: «وقتی کمک خواستم، چه اتفاقی افتاد؟» همین. ما با همین جمله‌های کوچک، حافظهٔ تازه می‌سازیم.

سامان جلیلی نیا- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
سامان جلیلی‌نیا با نگاهی روان‌شناسانه و زبانی صمیمی، از احساسات پنهان زندگی روزمره می‌نویسد. او مسیرهای میان دلتنگی، عشق، خاطره و تغییر را روایت می‌کند تا خواننده بتواند در آینه تجربه‌ها، خود را دوباره بشناسد.
مقالات مرتبط

آلبوم «قبلاً این‌گونه بودم»؛ راهنمای ساختن پرونده‌ای که بماند به یادگار پذیرش و رشد

راهنمای ساخت آلبوم «قبلاً این‌گونه بودم»؛ پرونده‌ای بین عکس و یادداشت و آرشیو دیجیتال برای پذیرش تغییر، ثبت رشد و رهاشدن از گیرکردن در گذشته.

تغییر شغل، مهاجرت، جدایی؛ سه لحظهٔ بزرگ و سه تمرین خاطره‌درمانی برای سازگاری

تغییر شغل، مهاجرت و جدایی هرکدام سوگی پنهان دارند. این مقاله با ۹ تمرین خاطره‌درمانیِ امن کمک می‌کند روایت تازه‌ای برای سازگاری بسازید.

بدشانسی یا بی‌دقتی؟ روایت خاطراتی که کاش هرگز اتفاق نمی‌افتادند

مرز «بدشانسی یا بی‌دقتی» کجاست؟ این مقاله با نگاهی روان‌فرهنگی به شرم، احساس گناه و بازنویسی خاطره‌های تلخ می‌پردازد و راهی برای پذیرش اشتباه و رهایی از گذشته پیشنهاد می‌کند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x