صفحه اصلی > هنرهای دستی و یادگارها : فرش‌هایی که داستان می‌گویند؛ تحلیل نمادها در قالی‌های عشایری

فرش‌هایی که داستان می‌گویند؛ تحلیل نمادها در قالی‌های عشایری

شخصی در خانه روی قالی عشایری ایستاده و به نمادهای لوزی، چشم‌زخم و درخت زندگی نگاه می‌کند؛ خوانش روایت‌ها در قالی عشایری

آنچه در این مقاله میخوانید

فرش عشایری؛ متنی که با پا خوانده می‌شود

من، مانی فرهم، هر بار که روی یک قالی عشایری قدم می‌گذارم حس می‌کنم وارد یک دفترچهٔ یادداشت شده‌ام؛ دفترچه‌ای که نه با جوهر، که با پشم، رنگ و گره نوشته شده است. قالی عشایری فقط «کالا» نیست؛ نوعی روایت فشرده است از زیست‌-بوم، ترس‌های روزمره، امیدهای کوچک، و ریتمِ رفتن و برگشتن. در آن، هر نقش می‌تواند همزمان «زیبا» و «حفاظتی» باشد؛ چیزی برای چشمِ مهمان و چیزی برای دلِ صاحب چادر.

وقتی می‌گوییم این نقش‌ها نمادند، منظورمان یک رمزگشایی قطعی و کتابی نیست؛ چون نقش‌ها در ایل‌ها، خاندان‌ها و حتی بین دو بافنده در یک سیاه‌چادر هم می‌توانند جابه‌جا شوند. اما یک الگو ثابت است: قالی، حافظه را به «سطح» تبدیل می‌کند؛ سطحی که هم زیر دست است و هم زیر پا. و شاید به همین دلیل است که قالی عشایری، به‌جای روایت خطی، روایت لایه‌لایه دارد؛ مثل زندگی کوچ‌نشینی که مدام جمع می‌شود و دوباره پهن می‌شود.

در این مقاله می‌خواهم قالی عشایری را مثل یک متن رمزگذاری‌شده بخوانم: چند نماد رایج را انتخاب می‌کنم—لوزی، چشم‌زخم، بز/پرنده، راه‌ها و درخت زندگی—و نشان می‌دهم چگونه هرکدام یک «کارکرد روانی» دارند: آرام‌سازی، محافظت، امید، جهت‌گیری و تداوم. اگر دوست دارید حافظهٔ اشیا را بیشتر دنبال کنید، نگاه‌کردن به چیزهای اطرافمان از همین‌جا شروع می‌شود: اشیای قدیمی و وسایل روزمره.

لوزی؛ اتاقی برای ایستادنِ دل (مرز، تن، خانه)

لوزی در قالی‌های عشایری، یکی از آن شکل‌هایی است که ساده به‌نظر می‌رسد اما «قرار» دارد؛ مثل چهار میخِ یک چادر که اگر درست ننشینند، باد همه‌چیز را می‌برد. لوزی می‌تواند یادآور قابِ یک فضا باشد: مرزِ امن، بدنِ انسان، یا خانه‌ای که موقت است اما جدی گرفته می‌شود. در کوچ، خانه نقطهٔ ثابت ندارد؛ بنابراین ذهن، مرز را روی نشانه‌ها می‌سازد. لوزی همان مرزِ قابل‌حمل است.

از نظر حس و کارکرد روانی، لوزی اغلب با «کنترلِ اضطراب» کار می‌کند. وقتی جهان بیرون—هوا، مسیر، گرگ، بیماری، یا حتی نگاه دیگران—پیش‌بینی‌ناپذیر است، تکرار یک شکل هندسی منظم، حس نظم می‌دهد. اینجا زیبایی اتفاقاً از همان نظم می‌آید: چشم با تکرار آرام می‌گیرد. لوزی مثل جمله‌ای کوتاه است که زیر لب تکرار می‌کنیم تا خودمان را جمع‌وجور کنیم.

لوزی‌ها گاهی توی هم می‌روند، گاهی حاشیه می‌شوند، گاهی مرکزِ فرش را نگه می‌دارند. این جابه‌جاییِ جایگاه، شبیه زندگی کوچ است: «مرکز» همیشه ثابت نیست، اما نیاز به مرکز همیشه هست. لوزی، در نهایت، یک پیشنهاد است: اینجا را امن فرض کن؛ اینجا را خانه فرض کن—حتی اگر فردا جمعش کنیم.

چشم‌زخم؛ زیباییِ حفاظتی و اخلاقِ مراقبت

نقش‌های مرتبط با چشم‌زخم در بافت عشایری، فقط خرافهٔ ساده نیستند؛ یک زبانِ مراقبت‌اند. در زندگی‌ای که دارایی‌ها کم اما حیاتی‌اند—گله، بچه، آب، و حتی اعتبار—نگاه دیگران می‌تواند سنگین شود؛ نه لزوماً از بدخواهی، از حسرت هم. «چشم» در نقش‌ها، تلاشی است برای مدیریتِ این سنگینی: دیدنِ دیده‌شدن.

کارکرد روانیِ چشم‌زخم، ساختنِ یک سپر نامرئی است: وقتی آن را می‌بافی، انگار به خودت می‌گویی «من حواسم هست». و این حواس‌جمعی، اضطراب را قابل‌تحمل‌تر می‌کند. زیباییِ نقش هم دقیقاً از همین‌جا می‌آید: ترکیب رنگ‌ها و تقارن‌ها، حسِ مراقبت را خوش‌ریخت می‌کند. نقش، هم زینت است هم نگهبان.

از زاویهٔ فرهنگی، این نقش‌ها یادآور این‌اند که امنیت فقط فیزیکی نیست؛ اجتماعی هم هست. چادر، دیوار بلند ندارد؛ پس نمادها دیوارِ نرم می‌شوند. اگر بخواهیم این موضوع را در مقیاس بزرگ‌تر ببینیم—اینکه چگونه آیین‌ها و نشانه‌ها به زندگی «فرم» می‌دهند—می‌شود سری هم به این پرونده زد: آیین‌ها و فصل‌ها.

بز و پرنده؛ بین زمین و آسمان، بین معاش و آرزو

در قالی عشایری، حیوانات فقط «تصویر» نیستند؛ شناسنامه‌اند. بز، نزدیک‌ترین حیوان به اقتصادِ روزمره است: شیر، پشم، دوام. اما بز در نقش، فقط معاش نیست؛ «سرسختی» است. بز روی شیب می‌ایستد، راه خودش را پیدا می‌کند، و انگار به بافنده یادآوری می‌کند که بقا، هنرِ تعادل است.

پرنده اما جنس دیگری دارد؛ پرنده معمولاً پیام‌آور است: خبرِ باران، آمدنِ صبح، یا خیالِ رفتن. اگر بز نمایندهٔ زمین و ضرورت باشد، پرنده نمایندهٔ آسمان و امکان است. کنار هم آمدن‌شان در یک فرش، یک تضاد ساده می‌سازد: ما هم نان می‌خواهیم، هم معنا. هم باید بمانیم، هم می‌خواهیم پرواز کنیم—حتی اگر فقط در نقش.

کارکرد روانی این دو نماد، تنظیمِ امید است. بز به تو می‌گوید «دوام بیاور»، پرنده می‌گوید «چشم‌انداز داشته باش». اینجا قالی شبیه یک تمرین ذهنی است: یادآوری روزانهٔ اینکه زندگی فقط حساب‌وکتاب نیست و فقط رویا هم نیست؛ هر دو لازم‌اند.

راه‌ها و حاشیه‌ها؛ کوچ روی کاغذِ پشمین

گاهی مهم‌ترین بخشِ یک قالی عشایری «مرکز» نیست؛ حاشیه است. حاشیه‌ها مثل جاده‌اند: پیچ‌وتاب دارند، تکرار می‌شوند، قطع نمی‌شوند. زندگی کوچ هم همین است؛ مقصد شاید تغییر کند، اما مسیر همیشه هست. نقش‌های راه‌مانند—خطوط شکسته، نوارهای تکرارشونده، دندانه‌ها—نوعی نقشهٔ ذهنی‌اند برای حرکت در جهانی که هر فصل صورتش عوض می‌شود.

از نظر روانی، نقشِ راه‌ها به «جهت‌گیری» کمک می‌کند: وقتی نااطمینانی زیاد است، ذهن نیاز دارد الگوی تکرارپذیر ببیند. حتی اگر بیرون از چادر، مسیر با باد و باران پاک شود، روی قالی، مسیر می‌ماند. این ماندگاری کوچک، اعتماد می‌سازد؛ اعتماد به اینکه «می‌شود دوباره پیدا کرد».

در خانه‌های شهری امروز هم، حاشیه‌های فرش کار مشابهی می‌کنند: مرزِ اتاق را تعریف می‌کنند، نظم می‌دهند، فضا را قاب می‌گیرند. شاید به همین دلیل است که وقتی فرش را پهن می‌کنیم، اتاق «جای ماندن» می‌شود.

درخت زندگی؛ تداوم در دلِ جابه‌جایی

درخت زندگی یکی از نمادهایی است که انگار برای کوچ ساخته شده: ریشه دارد اما میوه‌اش را به آسمان می‌دهد. در زیست کوچ‌نشین، «ریشه» به‌معنای زمین ثابت نیست؛ بیشتر به‌معنای پیوند است: پیوند با تبار، با قصه‌ها، با نام‌ها، با رسم‌ها. درخت زندگی روی فرش، یک راه‌حل تصویری است برای تناقضِ عمیقِ کوچ: چطور هم حرکت کنیم و هم ادامه داشته باشیم؟

کارکرد روانیِ این نماد، تثبیتِ هویت است. وقتی همه‌چیز جمع می‌شود—چادر، ظروف، رخت‌خواب—خطر این است که «خود» هم جمع شود و گم شود. درخت زندگی می‌گوید: حتی اگر جا عوض شود، رشته قطع نمی‌شود. نقشِ شاخه‌ها، مثل شبکهٔ خویشاوندی است؛ مثل مسیرهایی که از یک تنه جدا می‌شوند اما به یک ریشه وصل‌اند.

این نماد، زیبایی را هم از «توازن» می‌گیرد: بالا و پایین، ریشه و شاخه، تیره و روشن. یک جور تمرینِ دیدنِ کلیت. شاید همین باعث می‌شود درخت زندگی روی دیوار گالری هم کار کند—چون دربارهٔ چیزی حرف می‌زند که هر انسانی می‌فهمد: نیاز به تداوم.

از زمین چادر تا دیوار آپارتمان: وقتی روایت جابه‌جا می‌شود

یک قالی عشایری در چادر، «کارکرد» دارد: گرما، نشستن، خوابیدن، جمع‌کردنِ خانواده دور یک سطح مشترک. همان قالی وقتی به شهر می‌آید و به دیوار آویخته می‌شود، ناگهان از زیر پا به جلوی چشم منتقل می‌شود. این تغییر جایگاه، معنایش را هم جابه‌جا می‌کند: فرش دیگر فقط زیرساختِ زندگی نیست؛ موضوعِ نگاه می‌شود.

این جابه‌جایی دو پیامد دارد؛ یکی روشن، یکی پنهان. پیامد روشن: ما یاد می‌گیریم نقش‌ها را «ببینیم» و نه فقط «استفاده کنیم». پیامد پنهان: خطرِ تبدیل شدن روایت به دکور. وقتی نقش‌ها از ریتم روزمره جدا شوند، ممکن است محافظت و مراقبت‌شان هم تبدیل شود به صرفاً «سبک». اما این پایان کار نیست؛ می‌شود این فاصله را پل زد: با دانستن اینکه هر نقش، زمانی پاسخ به یک نیاز بوده—نیاز به امنیت، امید، کنترل اضطراب، یا تعریف مرز.

برای اینکه این پل واقعی شود، یک تمرین ساده پیشنهاد می‌کنم: دفعهٔ بعد که روی فرش خانه‌تان راه می‌روید، به خودتان بگویید این فقط نقش نیست؛ نقشه است. نقشهٔ ترس‌ها و امیدهایی که شاید دیگر شکل‌شان عوض شده باشد، اما اصل‌شان هنوز در ما هست.

جمع‌بندی: فرش خانه را مثل یک نقشهٔ پنهان بخوانیم

قالی عشایری را می‌شود مثل یک متن رمزگذاری‌شده خواند: لوزی‌ها مرزِ امن می‌سازند و اضطراب را نظم می‌دهند؛ نقش‌های چشم‌زخم زبانِ مراقبت‌اند و سپری برای دل؛ بز و پرنده بین معاش و آرزو تعادل می‌آورند؛ راه‌ها و حاشیه‌ها ریتم کوچ را ثبت می‌کنند و به ذهن جهت می‌دهند؛ و درخت زندگی یادآوری می‌کند که تداوم، الزاماً به معنای سکون نیست. زیباییِ این نقش‌ها اتفاقی نیست؛ زیبایی، همان شکلِ قابل‌تحملِ نیاز است.

در شهر، وقتی فرش از زمینِ چادر به دیوار آپارتمان می‌رود، روایتش در خطرِ تزئینی‌شدن است؛ اما اگر نگاه‌مان را عوض کنیم، می‌تواند دوباره زنده شود: نه به‌عنوان نوستالژیِ بی‌دردسر، بلکه به‌عنوان حافظهٔ فشردهٔ یک سبک زیستن. حالا سوال آخر را همان‌طور که دوست دارم در ذهن بماند می‌گذارم: ما روی چه روایت‌هایی راه می‌رویم؟

پرسش‌های متداول

آیا معنی نمادهای قالی عشایری قطعی و ثابت است؟

نه. بسیاری از نمادها ریشه‌های مشترک دارند، اما تفسیرشان در بین ایل‌ها، مناطق و حتی بافنده‌ها می‌تواند تغییر کند. بهتر است به جای دنبال‌کردن «یک معنی درست»، به شبکهٔ معناها فکر کنیم: نقش‌ها معمولاً حول نیازهایی مثل محافظت، امید، نظم ذهنی و روایت زیست‌-بوم می‌چرخند.

چرا نقش‌های عشایری این‌قدر هندسی و شکسته‌اند؟

هندسی‌بودن می‌تواند هم به منطق بافت (گره و تار و پود) مربوط باشد و هم به سلیقهٔ بصریِ شکل‌گرفته در زندگی کوچ. خطوط شکسته و تکرارپذیر، الگوهای پایدار می‌سازند؛ چیزی که در برابر ناپایداریِ مسیر، فصل و جابه‌جایی، به ذهن حس نظم و کنترل می‌دهد.

نقش چشم‌زخم در فرش فقط جنبهٔ خرافی دارد؟

می‌شود آن را صرفاً خرافه دید، اما در خوانش فرهنگی-روانی، چشم‌زخم یک زبانِ مراقبت است: راهی برای نام‌گذاریِ اضطراب اجتماعی، حسادت، و آسیب‌پذیری. بافتنِ این نقش‌ها نوعی «اقدام نمادین» است که به صاحب فرش حس حواس‌جمعی و امنیت می‌دهد؛ و همین، اثر آرام‌بخش دارد.

اگر قالی عشایری را به دیوار بزنیم، معنایش از بین می‌رود؟

از بین نمی‌رود، اما جابه‌جا می‌شود. فرشی که زیر پا بود، بخشی از زندگی روزمره و تماسِ جسمی بود؛ روی دیوار، بیشتر تبدیل به موضوعِ نگاه و نمایش می‌شود. اگر روایت نمادها را بدانیم و به زمینهٔ زندگی کوچ فکر کنیم، این جابه‌جایی می‌تواند به جای «تزئین»، تبدیل شود به یادآوری و گفت‌وگو.

چطور می‌توانم فرش خانه‌مان را مثل «نقشهٔ پنهان» بخوانم؟

از یک نقطه شروع کنید: یک نقش تکرارشونده در حاشیه یا مرکز را انتخاب کنید و از خودتان بپرسید چه نیازی را پاسخ می‌دهد: مرز؟ حفاظت؟ امید؟ جهت؟ بعد به جایگاهش دقت کنید (مرکز/حاشیه) و به رنگ‌ها. این مشاهدهٔ آرام، فرش را از «پس‌زمینه» به «متن» تبدیل می‌کند.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

سفال‌گری بدون کوره برقی؛ هنر دست‌هایی که خاک را زنده می‌کردند

سفال‌گری بدون کوره برقی، روایت دست و خاک است؛ جایی که ظرف فقط ظرف نیست و رد انگشت، حافظه زمان و امضای انسانی را نگه می‌دارد.

چرا بوی چوب گردو هنوز ما را آرام می‌کند؟ هنر نجاری و حافظه حسی

بوی چوب گردو چرا این‌قدر آرام‌مان می‌کند؟ در این مقاله، از حافظه بویایی تا نجاریِ ایرانی و تضاد چوب طبیعی با ام‌دی‌اف را حسی و تحلیلی مرور می‌کنیم.

دار قالی مادربزرگ؛ چگونه صدای شانه‌زدن نخ به حافظه ما تبدیل شد؟

روایت و تحلیل «مانی فرهم» از صدای دار قالی مادربزرگ؛ اینکه برخورد تار و پود و شانه‌زدن چگونه به سند حافظه و زبان نوستالژی ما بدل می‌شود.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
همراه این گفتگو بمان
خبرم کن از
guest
0 نظرات
بیشترین رأی
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x