صفحه اصلی > ادبیات یاد و یادمان : کتاب‌هایی که بلوغ ما را رقم زدند؛ تأثیر رمان‌های ممنوعه دهه 80 و 90

کتاب‌هایی که بلوغ ما را رقم زدند؛ تأثیر رمان‌های ممنوعه دهه 80 و 90

نوجوان ایرانی در اتاقی کوچک در حال خواندن رمان ممنوعه افست با جلد زرد، نماد تأثیر رمان‌های ممنوعه دهه ۸۰ و ۹۰ بر بلوغ فکری و احساسی نسل جوان

آنچه در این مقاله میخوانید

رمان‌های ممنوعه دهه ۸۰ و ۹۰؛ بلوغی که لای برگه‌های افست اتفاق افتاد

برای خیلی‌ از ما که نوجوانی‌مان را در دهه‌ ۸۰ و ۹۰ خورشیدی گذراندیم، بلوغ فقط در کلاس زیست‌شناسی و جزوه‌ «دوره‌ نوجوانی» اتفاق نیفتاد. جایی بین بوی کاغذ افست، جلدهای مات سیاه‌وسفید، و کتابی که توی کاور دفتر مشق قایمش کرده بودیم، فهمیدیم جهان از آن چیزی که تلویزیون نشان می‌دهد پیچیده‌تر است. کتاب‌هایی که ممنوع، نیمه‌مجاز یا «بهتر است دیده نشوند» بودند، آرام‌آرام ما را بزرگ کردند.

این متن درباره‌ خود کتاب‌ها نیست؛ درباره‌ آیینِ خواندن‌شان است. درباره‌ مسیری که یک جلد افست از کیف دست‌دوم میدان انقلاب، می‌رسید به کشوی قفل‌دار میز مطالعه‌ یک نوجوان، و بعد دست‌به‌دست می‌چرخید بین چند هم‌کلاسی که قرار بود «به کسی نگن». ممنوعیت، خودش تبدیل شده بود به بخشی از لذت و خاطره؛ چاشنی تندی که اگر از غذا کم می‌شد، دیگر همان مزه‌ خطرناک و به‌یادماندنی را نداشت.

کتاب به‌عنوان شیء؛ جلدهای زرد، حاشیه‌های آبی خودکار

آن رمان‌های ممنوعه اگر فقط «متن» بودند، امروز شاید این‌قدر در حافظه‌ نسلی ما زنده نمی‌ماندند. آن‌ها شیء هم بودند؛ اشیایی که در کنار دیگر اشیای قدیمی و وسایل روزمره خانه، یک جغرافیای حسی برای ما ساختند.

جلد افست را یادتان هست؟ کاغذ زردی که در نور لامپ کم‌جان مهتابی، کمی موج داشت؛ فونت درشت عنوان که اغلب کمی کج و تیره بود؛ عکس روی جلد که یا افست‌شده‌ از چاپ اصلی خارجی بود، یا یک تصویر مبهم از زنی با نگاهِ نیمه‌پنهان. این کتاب‌ها بوی جوهر ارزان‌قیمت می‌دادند؛ بویی که اگر امروز در یک مغازه‌ فتوکپی بپیچد، ذهن‌مان ناگهان پرت می‌شود به اتاق نیمه‌تاریک خواب‌مان در دبیرستان.

حاشیه‌های آبی خودکار، بخش مهمی از این شیئیت بود. زیر جمله‌ای خط کشیده بودیم: «زندگی همین است…» یا «آدم‌ها همیشه تنهایند»؛ گاهی هم فقط یک علامت سؤال، کنار پاراگرافی که برای‌مان مبهم بود. حاشیه‌ها دروغ نمی‌گفتند؛ نشان می‌دادند که کجاها اولین‌بار با عشق، سیاست، بدن، مهاجرت، یا شک‌کردن به روایت رسمی جهان مواجه شده‌ایم.

آن رمان‌ها در قفسه‌ کتابخانه‌ عمومی نبودند؛ در کشوهای قفل‌شده، پشت جلدهای مذهبی، لای مجله‌های قدیمی پنهان می‌شدند. کتاب، از «وسیله‌ آموزشی» به «شیء مخفی» ارتقا پیدا کرده بود؛ شیئی که اندازه‌ یک دفتر ۲۰۰برگ بود، اما وزنش، وزنِ یک جهان تازه بود.

آیین مخفی خواندن؛ از زیر پتو تا ته کلاس ادبیات

خواندن آن رمان‌ها، خودش یک آیین بود؛ آیینی بی‌نام، اما دقیق و تکرارشونده؛ چیزی بین آیین‌های قدیمی و روتین‌های روزمره‌ای که بعدها در طراحی آیین‌ها و روتین‌های خاطره‌ساز درباره‌شان حرف زدیم.

نسل ما فصل‌های مهم رشد عاطفی و فکری‌اش را این‌طور گذراند:

  • زیر پتو، با چراغ‌قوه Nokia 1100 روشن، صفحه‌ سوم یک فصل عاشقانه را خواندن و هر چند دقیقه یک بار صدای پای والدین را چک‌کردن.
  • سر کلاس شیمی، کتاب را لای جزوه گذاشتن و وانمود کردن که مشغول نوشتن فرمول‌ها هستیم؛ درحالی‌که چشم‌مان روی گفت‌وگوی دو شخصیت در یک کافه‌ خیالی می‌دوید.
  • توافق‌های پنهانی: «تو این هفته این رو بخون، من اون یکی رو؛ بعد عوض می‌کنیم.» و حسی شبیه عملیات مشترکِ مخفی.

این آیین‌ها، فقط برای عبور از سانسور نبود؛ برای تعریف‌کردن خودمان در برابر جهان بزرگ‌تر هم بود. ما با پنهان‌کردن کتاب، انگار داشتیم اعلام می‌کردیم: «بزرگ شده‌ام. چیزهایی می‌فهمم که شما نمی‌دانید.» ممنوعیت، به آیینِ ورود به بزرگسالی تبدیل شده بود؛ چیزی شبیه اولین سیگار پنهانی، یا اولین دوستی که به خانواده گفته نمی‌شود.

در این مناسکِ کوچک، بدن هم حضور داشت؛ تپش قلب وقتی کسی ناگهان وارد اتاق می‌شد و هنوز صفحه‌ صحنه‌ جسورانه‌ رمان باز بود؛ گرمای کف دست‌مان روی جلد نازک افست؛ حتی عرق ناخوشایند انگشت‌ها وقتی می‌خواستیم در زنگ تفریح، کتاب را از کیف یکدیگر جابه‌جا کنیم، بدون اینکه ناظم ببیند.

ممنوعیت به‌عنوان چاشنی لذت؛ جدول کوچک یک تجربه‌ نسلی

اگر صادق باشیم، بخش زیادی از جذابیت آن رمان‌ها، خودِ «ممنوع‌بودن»شان بود. شاید اگر همان زمان در قفسه‌ رسمی کتابخانه‌ مدرسه بودند، این‌قدر جدی، پرشور و حریص خوانده نمی‌شدند. ممنوعیت، تجربه‌ خواندن را از یک «فعالیت فرهنگی» به یک هیجان وجودی تبدیل می‌کرد.

به‌طور خلاصه، می‌شود این تجربه را در یک مقایسه‌ ساده دید:

کتاب رسمی و مجاز رمان نیمه‌ممنوع و دست‌به‌دست
گرفتن فاکتور و مهر کتابفروشی معتبر پرداخت نقدی، بدون رسید؛ «رسیدت همینه که دستت خالی نمی‌ره»
خواندن روی میز تحریر، با چراغ مطالعه و خیال راحت خواندن زیر پتو، در سرویس بهداشتی، پشت‌بام، یا در ته کلاس
قرارگرفتن در قفسه‌ شیشه‌دارِ کتابخانه‌ خانه پنهان‌شدن در کیف مدرسه، پشت کتاب درسی، یا زیر لباس‌ها
توصیه‌ والدین: «این کتاب خوبه، بخون» هشدار نیمه‌زمزمه‌ای: «مواظب باش اینا رو خونه نبری، گیر ندن»

در این دو ستون، فقط نوع کتاب عوض نشده؛ موقعیت روانی خواننده هم تغییر کرده است. نوجوانی که می‌داند در حال عبور از خط قرمز است، لذتِ فهمیدن را با لذتِ سرپیچی گره می‌زند. نتیجه این می‌شود که هر جمله، هر صحنه، هر گفت‌وگو، نه‌فقط به‌عنوان متن، که به‌عنوان «رد یک خطر» در حافظه حک می‌شود.

کتاب‌های نیمه‌ممنوع، تمرین ناخواسته‌ سیاست و بدن

نسلی که دهه‌ ۸۰ و ۹۰ را نوجوان بوده، در رمان‌های نیمه‌ممنوع، دو تمرین همزمان را تجربه کرد: تمرین فکرکردن سیاسی و تمرین مواجهه‌ صادقانه‌تر با بدن و میل.

بسیاری از این کتاب‌ها، چه ترجمه و چه تالیف، در حاشیه‌ روایت اصلی‌شان، پرسش‌هایی درباره‌ آزادی، عدالت، مهاجرت، تنهایی، جنگ، شک‌کردن به روایت رسمی و حتی نقد مقدسات طرح می‌کردند. ما بدون آن‌که اسمش را بدانیم، داشتیم نوعی مطالعه‌ علوم سیاسیِ غیررسمی را در صفحات زرد کاغذ تجربه می‌کردیم. هرجا قهرمان داستان از قانونِ ناعادلانه‌ای عبور می‌کرد، هرجا از مهاجرت می‌گفت، هرجا از زندان یا بازجویی؛ ما داشتیم یاد می‌گرفتیم که جهان، فقط همان خبرهای ساعت ۱۴ نیست.

در کنار این، بدن هم از پشت دیوار شرم رسمی، نیمه‌شرمگین بیرون می‌آمد. صحنه‌هایی که امروز شاید ساده به‌نظر برسند، آن زمان چیزی شبیه شکستن سکوت بودند. ما با واژه‌هایی برای لمس، بوسه، اشتیاق و حتی خیانت مواجه می‌شدیم؛ بدون آن‌که کسی در مدرسه یا خانواده، زبانی برای توضیحش به ما داده باشد. کتاب، تبدیل شد به اولین معلم نامرئی میل؛ معلمی که هم روشن‌مان می‌کرد، هم گاهی گیج و مضطرب‌مان می‌گذاشت.

شاید همین است که خاطره‌ خواندن آن رمان‌ها، این‌قدر به خاطره‌ اولین‌ها و لحظه‌های سرنوشت‌ساز شبیه است؛ مثل اولین بوسه، اولین سفر تنهایی، اولین نه‌گفتن به یک قدرت. کتاب، فقط یک داستان نبود؛ یک «اولین‌بار» بود.

لذت دست‌به‌دست‌ کردن؛ اعتماد، رفاقت و شبکه‌‌های زیرزمینی کوچک

یکی از زیباترین بخش‌های تجربه‌ رمان‌های ممنوعه، خودِ دست‌به‌دست‌ شدن‌شان بود. هیچ‌وقت آن‌ها را از روی قفسه‌ کتابخانه‌ عمومی امانت نمی‌گرفتیم؛ از روی «قفسه‌ اعتماد» هم‌سن‌وسال‌هایمان می‌گرفتیم.

تصور کنید جمع چهار نفره‌ زنگ تفریح دبیرستان را؛ کسی از ته کیفش کتابی بیرون می‌آورد، جلدش کاغذکادو شده تا شناسایی نشود. آرام می‌گوید: «مواظب باش گم نشه، اینو خیلی سخت گیر آوردم.» کتاب، تبدیل می‌شود به امانت مقدس؛ چیزی فراتر از یک شیء. اگر گم شود، فقط پولش از دست نرفته؛ حلقه‌ اعتماد شکسته شده است.

در این شبکه‌ کوچک زیرزمینی، ما چند چیز را با هم یاد گرفتیم:

  • اعتمادکردن به کسی که نگاه‌مان به جهان را کمی شبیه خودمان حس می‌کردیم.
  • مذاکره‌ برای زمان امانت: «فقط سه روز می‌تونی نگه‌داری، نوبت بعدی هم هست.»
  • حس گناه و خجالت، وقتی چند صفحه‌ حساس کتاب ناخواسته تا می‌خورد، یا گوشه‌ جلدش پاره می‌شد.

این شبکه‌ها، شکل ابتدایی باشگاه‌های مطالعه‌ مخفی بودند؛ بدون آن‌که رسماً وجود داشته باشند. هرکس کتاب تازه‌ای پیدا می‌کرد، به‌طور طبیعی مسئول «توزیع» آن می‌شد. بعضی‌ها در این نقش درخشیدند؛ کسانی که همیشه یک جلد تازه داشتند، چند نسخه‌ افست گرفته بودند، یا راهی پیدا کرده بودند که از میدان انقلاب، کتاب‌های «ندیده‌شده» بیاورند. این‌ها بعدها اغلب همان‌هایی شدند که در بزرگسالی، در حوزه‌ فرهنگ، رسانه، نوشتن یا فعالیت اجتماعی راه خودشان را پیدا کردند.

چالش‌ها و تبعات پنهان؛ رشد یا گیجیِ زودهنگام؟

نمی‌شود فقط رمان‌های ممنوعه را رمانتیک و قهرمانانه دید. این تجربه، تاریکی‌ها و تناقض‌های خودش را هم داشت. بسیاری از ما، قبل از آن‌که زبان و حمایت عاطفی لازم را داشته باشیم، با صحنه‌ها و مفاهیم سنگینی مواجه شدیم که شاید برای سن‌مان زود بود.

چند چالش رایج

  • گیجی هویتی: خواندن داستان‌هایی درباره‌ خیانت، شکست عاطفی یا خشونت خانگی، در سنی که هنوز معیاری برای «رابطه‌ سالم» نداشتیم، گاهی تصویرمان از عشق و زندگی مشترک را تیره و افراطی می‌کرد.
  • ترس دائمی از لو رفتن: این‌که هر لحظه ممکن بود کتاب در کیف‌مان کشف شود، احساس گناه و اضطراب مزمنی می‌ساخت که با خودِ لذت خواندن گره می‌خورد.
  • تنهاییِ بعد از خواندن: بعد از مواجهه با صحنه‌ها و ایده‌هایی که فهمیده بودیم «نباید درباره‌شان حرف زد»، اغلب تنها می‌ماندیم. گفت‌وگوی امنی برای هضم آن‌همه محرک ذهنی و عاطفی وجود نداشت.

بااین‌حال، حتی همین چالش‌ها هم جزو خاطره‌ نسل ما از خواندن‌اند. ما با این کتاب‌ها نه‌فقط زبان اعتراض و شکاکیت را یاد گرفتیم، بلکه رنجِ دانستن را هم تجربه کردیم؛ این‌که گاهی، آگاه‌ترشدن یعنی دیگر نتوانی مثل قبل ساده و بی‌خیال بخندی.

امروز که درباره‌ حس‌ها و حافظه حرف می‌زنیم، باید این اضطراب‌ها، گناه‌ها و سکوت‌ها را هم جزو «بو، مزه و صدای» آن رمان‌های افست حساب کنیم. بلوغ، فقط با شادی و کشف همراه نبود؛ با ترس، شرم و پرسش‌های بی‌جواب هم همراه بود.

چرا هنوز در حافظه‌ نسلی ما زنده‌اند؟

امروز که نسخه‌ پی‌دی‌اف بسیاری از آن کتاب‌ها با یک سرچ ساده پیدا می‌شود، شاید عجیب باشد که چرا هنوز، خاطره‌ همان نسخه‌ افستِ پنهانی این‌قدر زنده است. پاسخ، در ترکیب خاصی از «زمان، مکان و وضعیت روانی» نهفته است.

برای نسل ما، آن رمان‌ها هم‌زمان چند نقش را بازی کردند:

  • آینه‌ نخستین هویت شخصی: اولین‌بار در آن‌ها خودمان را به‌عنوان فردی مستقل، با میل، ترس، آرزو و خشم شخصی دیدیم؛ نه فقط به‌عنوان «دانش‌آموز»، «فرزند» یا «شهروند خوب».
  • درِ مخفی به جهان بیرون: از پشت پنجره‌ محدود محله و مدرسه، ناگهان با شهرها، کشورها و زندگی‌هایی مواجه شدیم که هیچ‌گاه امکان زیستنش را نداشتیم، اما می‌توانستیم تصورش کنیم.
  • نخ اتصال به دیگران: هرکس همان کتاب را خوانده بود، بدون مقدمه‌ طولانی می‌توانست با ما وارد گفت‌وگوی عمیق شود؛ انگار یک رمز مشترک نسلی بود.

این ترکیب، آن کتاب‌ها را از «متن ادبی» به «قطعه‌ای از حافظه‌ جمعی» تبدیل کرد؛ چیزی که در کنار خیابان‌ها، موسیقی‌ها و سریال‌های همان دهه، بخشی از استخوان‌بندی درونی ما شد. شاید اگر روزی بخواهیم درباره‌ دهه‌ها و سبک زندگی در ایران بنویسیم، ناچاریم فصلی را به همین رمان‌های نیمه‌ممنوع اختصاص دهیم؛ چون بدون آن‌ها، تصویرمان از بلوغ نسل‌ها ناقص می‌ماند.

از خواننده‌ پنهانی تا انسان ثبت‌کننده؛ حالا نوبت ماست

امروز خیلی‌هامان دیگر آن نوجوانِ زیر پتو با چراغ‌قوه نیستیم. شاید خودمان والد، معلم، درمانگر، نویسنده یا فقط خواننده‌ای خسته اما هنوز کنجکاو باشیم. اما چیزی از آن لذتِ مخفی خواندن هنوز در ما مانده است؛ ردی که اگر خوب گوش کنیم، در انتخاب کتاب، در نوع حرف‌زدن‌مان درباره‌ جهان، و حتی در شیوه‌ عشق‌ورزیدن‌مان پیداست.

شاید مهم‌ترین کاری که می‌توانیم با این میراث ممنوعه بکنیم، فقط نوستالژی‌کردن نباشد؛ ثبت‌کردن آن باشد. نوشتن درباره‌ این‌که:

  • اولین رمان نیمه‌ممنوع‌مان را کجا و از چه کسی گرفتیم؟
  • کدام جمله‌ حاشیه‌نویسی‌شده، جهان‌بینی‌مان را برای همیشه تکان داد؟
  • چه ترس‌ها و چه لذت‌هایی، پا‌به‌پای هم، در آن شب‌های خواندن با ما بودند؟

اگر نسل ما یاد گرفته بود پنهانی بخواند، شاید نسل امروز لازم باشد یاد بگیرد علنی روایت کند. همان‌قدر که آن کتاب‌ها بلوغ ما را رقم زدند، این روایت‌ها می‌توانند حافظه‌ جمعی فردا را بسازند؛ حافظه‌ای که در آن، کتاب دیگر فقط «متن» نیست؛ شیء، آیین، بو، ترس، شجاعت و گفت‌وگویی ناتمام است که هنوز ادامه دارد.

جمع‌بندی؛ کتاب‌های ممنوعه به‌مثابه‌ خاطره‌ زنده

رمان‌های ممنوعه و نیمه‌ممنوع دهه‌ ۸۰ و ۹۰، اگرچه در سیاستِ نشر و سانسور تعریف می‌شوند، در زندگی ما بیشتر به شکل یک خاطره‌ حسی و آیینی زنده‌اند. آن‌ها ما را فقط باسوادتر نکردند؛ ما را در موقعیت‌های تازه‌ عاطفی، سیاسی و وجودی قرار دادند. لذت خواندن، با اضطراب لو رفتن، کنجکاوی با شرم، و کشف با احساس تنهایی درهم ‌آمیخت و از ما نسلی ساخت که بلوغش نه در کلاس رسمی، که لابه‌لای برگه‌های افست رقم خورد.

امروز که در دنیای دیجیتال، دسترسی به متن آسان‌تر از همیشه است، چیزی که شاید گم شده، همین شیئیت، آیین و مخفی‌بودن است. اما می‌توانیم با ثبت آن تجربه‌ها، با نوشتن از بو، صدا، نور چراغ‌قوه، و لرزش دست‌مان هنگام خط‌کشیدن زیر جمله‌ای ممنوع، آن جهان را دوباره احضار کنیم. این یادداشت دعوتی است برای این‌که هرکدام‌مان، رمان ممنوعه‌ شخصی‌مان را از پستو بیرون بیاوریم؛ نه لزوماً خودِ کتاب را، که روایت خواندنش را.

پرسش‌های متداول درباره رمان‌های ممنوعه و بلوغ نسلی

آیا تأثیر رمان‌های ممنوعه بر نسل دهه ۸۰ و ۹۰ اغراق‌آمیز نیست؟

تأثیر این رمان‌ها را نباید جایگزین همه‌ عوامل اجتماعی و خانوادگی دانست، اما نمی‌توان آن را نادیده گرفت. برای بسیاری از نوجوانان آن دوران، این کتاب‌ها تنها منبع مواجهه‌ غیررسمی با پرسش‌های جدی درباره‌ عشق، سیاست، بدن و مهاجرت بودند. آن‌ها نقش یک «کاتالیزور» را بازی کردند؛ فرایندهای درونی‌ای را که شاید به‌هرحال رخ می‌داد، تندتر و آگاهانه‌تر کردند و ردشان در حافظه‌ عاطفی نسل مانده است.

چرا خواندن پنهانی این رمان‌ها این‌قدر در خاطره‌ ما پررنگ مانده است؟

ترکیب «ممنوعیت + نوجوانی» همیشه خاطره‌ساز است. وقتی کاری را در سن حساس بلوغ، با حس خطر و پنهان‌کاری انجام می‌دهیم، مغز آن را به‌عنوان تجربه‌ای پرهیجان و مهم ثبت می‌کند. خواندن پنهانی، از یک فعالیت معمولی فرهنگی، نوعی ماجراجویی شخصی ساخت. هر بار که امروز بوی کاغذ افست یا تصویر جلدهای آن دوران را می‌بینیم، بدن‌مان آن هیجان و اضطراب را دوباره به یاد می‌آورد؛ چیزی که توضیحش فقط با منطق عقلانی ممکن نیست.

آیا مواجهه‌ زودهنگام با موضوعات سنگین در این رمان‌ها برای نوجوانان مضر بود؟

هم بله، هم نه. نبودِ گفت‌وگوی باز در خانواده و مدرسه باعث می‌شد نوجوان با موضوعاتی مثل خیانت، خشونت یا بحران‌های سیاسی تنها بماند و گاهی دچار گیجی و اضطراب شود. از این نظر، مواجهه‌ زودهنگام می‌توانست آزاردهنده باشد. با این حال، همان مواجهه‌ خام، برای خیلی‌ها دری به‌سوی پرسش‌گری، حساسیت اجتماعی و درک پیچیدگی روابط انسانی گشود. مسئله بیش از آن‌که «خود رمان» باشد، نبودنِ فضای امن برای گفت‌وگوی پس از خواندن بود.

چطور می‌توانیم امروز آن تجربه‌ نسل قبلی را به شکل سالم به نسل جدید منتقل کنیم؟

شاید لازم نباشد همان چرخه‌ ممنوعیت و اضطراب تکرار شود؛ اما می‌توانیم جوهره‌ آن تجربه را حفظ کنیم: احترام به کنجکاوی نوجوان، دادنِ دسترسی به متونی که جهان را پیچیده و چندلایه نشان می‌دهند، و مهم‌تر از همه، فراهم‌کردن گفت‌وگوی صادقانه بعد از خواندن. اگر نسل قبلی «خواننده‌ پنهانی» بود، نسل جدید می‌تواند «خواننده‌ گفت‌وگومحور» باشد؛ به شرطی که ما به‌جای سانسور مطلق یا رهاکردن کامل، همراهی آگاهانه را انتخاب کنیم.

آیا در عصر پی‌دی‌اف و شبکه‌های اجتماعی، هنوز جایی برای آن نوع شیئیت کتاب وجود دارد؟

فرم تغییر کرده، اما نیاز به آیین و شیئیت از بین نرفته است. امروز هم نوجوان می‌تواند پی‌دی‌اف رمانی را روی گوشی بخواند، اما اگر برای خودش روتینی بسازد ــ مثلاً همیشه در ساعت مشخصی، با هدفون، در گوشه‌ای خاص از خانه بخواند ــ همان حس آیینی بازتولید می‌شود. نسخه‌ چاپی افست شاید کمتر شده باشد، اما می‌توان با چاپ‌کردن، حاشیه‌نویسی، یا نگه‌داشتن یک دفترچه‌ خواندن، دوباره به متن وزن مادی داد و از آن، خاطرات زنده ساخت.

مانی فرهام- نویسنده تحریریه صدای خاطرات
مانی فرهام با نگاهی آرام و دقیق به دنیاهای تصویر و صدا وارد می‌شود و از فیلم‌ها، موسیقی و متن‌هایی می‌نویسد که در حافظه ما جای گرفته‌اند. او روایت هنر را از میان حس‌ها و لحظه‌ها عبور می‌دهد و نقدی ارائه می‌کند که بر پایه فهم عمیق، توجه انسانی و پیوند با نوستالژی ایرانی شکل گرفته است.
مقالات مرتبط

قصه‌های مدرسه؛ انشاهایی که در آن‌ها اولین‌بار خودمان را نوشتیم

قصه‌های مدرسه و انشا؛ از بوی دفتر نو تا فایل ورد. در این یادداشت، مانى فرهام از انشاهایی می‌گوید که در آن‌ها اولین‌بار «خودمان» را نوشتیم و مدرسه را به کارگاه خاطره‌سازی و خودآگاهی تبدیل کردیم.

ادبیات کودک و قدرت ترمیم خاطره؛ از حسنی‌ تا قصه‌های شب رادیو

در این یادداشت از مجله خاطرات، نقش ادبیات کودک، از شعرهای ساده «حسنی» تا قصه‌های شب رادیو، در ترمیم زخم‌های کوچک کودکی و ساختن حافظه‌ای امن برای بزرگسال امروز را با نگاهی روان‌شناختی و نوستالژیک بررسی می‌کنیم.

پیاده‌روی عصر پل‌ها؛ تجربه‌ی معماری، شعر و آرامش در فرهنگ شهری ایران

پیاده‌روی عصر پل‌ها در ایران؛ روایتی سینمایی از معماری، شعر و آرامش شهری. از سی‌وسه‌پل تا پل طبیعت، چگونه قدم‌زدن خاطره می‌سازد و پیوند می‌دهد؟

چیزی بنویسید، بماند به یادگار

هفت + سه =