سینمای امروز، حافظه دیروز؛ بازگشت به دهه ۶۰ فقط یک مُد است؟
اگر این روزها میان پلتفرمهای پخش آنلاین و جدول پخش تلویزیون بچرخید، بعید است با سریالی روبهرو نشوید که حالوهوای دهه ۶۰ دارد؛ از لباسها و دکور خانهها تا موسیقی و ریتم قصهگویی. حتی فیلمهای جشنوارهای هم بارها به آن سالها سر میزنند. این موج، فقط یک «ترند نوستالژیک» سطحی نیست؛ بیشتر شبیه تلاشی است برای باز کردن گفتوگو با حافظه جمعی ایرانیها؛ حافظهای که میان جنگ، کمبود، دههها و سبک زندگی خاص آن سالها و سینمایی متفکر و تلویزیونی محدود شکل گرفت.
مانی فرهام، بهعنوان یک روایتگر خاطرهمحور، این بازگشت را نه تکرار که «ترجمه دوباره» میبیند: نسل امروز با ابزارهای تصویری تازه، در حال بازخوانی دههای است که برای بخشی از جامعه، کودکی و برای بخشی دیگر، دوران جوانی و جنگ بوده است. در این متن، میکوشیم بفهمیم چرا با وجود شتاب تصویر در جهان امروز، هنوز به ریتم کندتر، قهرمانهای خاکستری و تعلیقهای ساده آن دوران میل داریم؛ و آیا این بازگشت میتواند چیزی تازه بیافریند یا تنها به «بازپخشِ خاطره» ختم میشود.
دهه ۶۰؛ دههای میان تاریکی اخبار و روشنایی تلویزیون
برای فهم موج امروز، باید به خود دهه ۶۰ برگردیم؛ زمانی که تصویر برای بسیاری از خانوادههای ایرانی به دو چیز خلاصه میشد: تلویزیون ملی با چند شبکه محدود و سالنهای سینمایی که هنوز بخشی از زندگی شهری بهحساب میآمدند. خبرها جنگی و تلخ بودند، اما سریالهای شبانه و فیلمهای مناسبتی، پنجرهای بودند رو به روایتی دیگر از زندگی؛ روایتی که در آن خانواده، همسایه، مکانهای دلبسته و کوچههای شلوغ حضور پررنگی داشتند.
سینمای آن سالها، زیر سایه ممیزی و محدودیت، ناچار بود به جزئیات روزمره و روابط انسانی تکیه کند. بهجای انفجار و تعقیبوگریز، ما «نگاه» داشتیم؛ هم در قابهای عباس کیارستمی و هم در ملودرامهای شهری. ریتم کندتر، تمرکز بر سکوتها و مکثها، و قهرمانهایی که نه سیاهوسفید که درهمآمیختهای از ضعف و شجاعت بودند. این ترکیب، کمکم به بخشی از حافظه عاطفی ایرانیها بدل شد؛ جایی که خاطره جنگ، فقر و صف کوپن در کنار گرمای شبنشینی خانوادگی، «چای دورهمی» و بوی غذاهای خانگی در هم میآمیزد.
دهه ۶۰ برای بسیاری، نخستین مواجهه جدی با سینما و تلویزیون است؛ از صفهای طولانی جلوی سینما تا جمعشدن همه دور یک تلویزیون چوبی در پذیرایی. همین تجربه مشترک، امروز زیرساخت موج نوستالژیک تازهای شده که سینمای امروز بر دوشش سوار است.
از رنگ و موسیقی تا دکور خانهها؛ بازسازی حسی دهه ۶۰ در تصویر
یکی از جذابترین جنبههای بازگشت به ژانرها و حالوهوای دهه ۶۰، بازسازی حسی آن دوره است؛ یعنی نه فقط نشاندادن «اشیا»، که احضار بو، صدا و دمای آن سالها. در سریالها و فیلمهای تازه، دکورها پر است از پتو گلبافت، ملحفههای گلدار، نوار کاست، تلفنهای رومیزی سنگین و خانه و حیاط ایرانی با حوضها و ایوانهای کوچک.
موسیقی، نقش کلیدی در این احضار دارد. استفاده از ملودیهای ساده، ارجاع به موسیقی و نواهای ماندگار و حتی بازآفرینی سرودها و تیتراژهای آن روزها، بلافاصله ما را به زمان دیگری میبرد؛ زمانی که ضبطصوت دوکاستی و رادیو هنوز مرکز خانه بودند. رنگ و نور هم تغییر میکند؛ از پالِتهای نئونی امروز فاصله میگیریم و به رنگهای گرمتر، سبز زیتونی، قهوهای و کرمِ مبلمان و قالیهای خانهها برمیگردیم.
این بازسازی حسی، تنها ترفند صحنهآرایی نیست؛ نوعی احترام به حافظه بدن ماست. وقتی تصویری از نان داغ، بخار سماور یا قالیچههای دستباف میبینیم، بدن پیش از ذهن واکنش نشان میدهد. سینمای امروز، برای ایجاد پیوندی عمیقتر با نسل مخاطبان، این «واکنش جسمی به خاطره» را بهخوبی فهمیده و روی آن سرمایهگذاری میکند.
نمونههای امروزی؛ وقتی سریال و فیلم با دهه ۶۰ گفتوگو میکنند
در سالهای اخیر، مجموعهها و فیلمهای متعددی ساخته شدهاند که مستقیم یا غیرمستقیم به دهه ۶۰ سر میزنند. بعضی از آنها داستان خود را در همان دهه میگذارند و بعضی دیگر، فقط خردهارجاعات تصویری یا موسیقایی به آن دوره دارند. ویژگی مشترک اغلب این آثار، تلاش برای برقراری گفتوگو میان «آنزمان» و «امروز» است.
میتوانیم چند گرایش را در این نمونهها تشخیص دهیم:
- درامهای جنگی–خانوادگی که سعی میکنند جنگ را نه فقط در جبهه، بلکه در آشپزخانه و حیاط خانه نشان دهند؛ جایی که مادران نگران، همسایهها همدل و بچهها در کوچه بازی میکنند.
- ملودرامهای شهری با قهرمانهای خاکستری؛ مثلا کارمندانی که میان وظیفه، عشق و ترس از آبرو گرفتارند.
- کمدیهای موقعیت که از محدودیتهای تکنولوژیک (تلفن سکهای، نوار ویدئو، تلویزیون سیاهوسفید) برای خلق موقعیتهای خندهدار استفاده میکنند.
نکته مهم این است که بسیاری از این آثار، فقط بازسازی صوری نمیکنند؛ بلکه سعی دارند «اخلاق موقعیت» آن دوران را بازخوانی کنند: شرم و حجب، تعارفها، زندگی همسایگی و ترس دائمی از خبر بد. آنجا که موفقاند، دهه ۶۰ را به آینهای برای دیدن امروز تبدیل میکنند؛ و آنجا که شکست میخورند، فقط موزهای از اشیا و لباسهای قدیمیاند.
چرا نسل امروز با تمام امکانات تصویری، به ریتم کند و قهرمان خاکستری میل دارد؟
این شاید مهمترین پرسش باشد: در عصر اسکرولکردن بیپایان، چرا جوانی که با اینستاگرام و تیکتاک بزرگ شده، حاضر است پای سریالی بنشیند که ریتمش کندتر، تعلیقش سادهتر و قهرمانهایش زمینیترند؟
چند پاسخ احتمالی وجود دارد:
- خستگی از شتاب تصویر: زندگی دیجیتال، پیوسته از ما «واکنش فوری» میخواهد. ریتم کندتر دهه ۶۰، نوعی مقاومت در برابر این شتاب است؛ مجالی برای نفس کشیدن و دیدن جزئیات.
- نیاز به ریشه: نسلهای تازه در میانه تغییرات تند اجتماعی و اقتصادی، به دنبال نقطهای ثابت برای تعریف هویتاند. دهه ۶۰، با همه تلخیها، نماد نوعی «ثبات در کمبود» است؛ جهانی که هرچند سخت، اما قابل پیشبینیتر بهنظر میرسد.
- قهرمانهای خاکستری بهجای سوپرهیرو: قهرمانهای دهه ۶۰، آدمهای معمولیاند: پدرهای خسته، مادرهای نگران، جوانهای مردد. نسل امروز خود را در آنها میبیند؛ بیآنکه مجبور باشد در لباس نجاتدهنده جهان ظاهر شود.
تعلیقهای ساده آن دوران هم، در ظاهر شاید ابتدایی بهنظر برسند؛ اما پشتشان یک چیز مهم است: سرمایه عاطفی. ما برای شخصیتها نگران میشویم چون آنها را شبیه مادر، عمو، یا همسایه قدیمیمان میبینیم. این نوع تعلیق، بهجای شگردهای تکنیکی، بر شناخت و نزدیکی عاطفی تکیه دارد.
مقایسه سینمای دهه ۶۰ با بازآفرینیهای امروز؛ شباهتها و تفاوتها
برای اینکه بفهمیم موج بازگشت به ژانرهای دهه ۶۰ چقدر «اصیل» است، بد نیست نگاهی مقایسهای بیندازیم؛ بین خود آن دهه و بازآفرینیهای امروز. جدول زیر، چند محور کلیدی را کنار هم قرار میدهد:
| ویژگی | سینمای/تلویزیون دهه ۶۰ | آثار امروز با حالوهوای دهه ۶۰ |
|---|---|---|
| ریتم روایت | کند، مبتنی بر مکث و سکوت، تمرکز بر دیالوگ | کندتر از تولیدات رایج، اما با برشهای سریعتر و ساختار اپیزودیک |
| قهرمانها | خاکستری، درگیر اخلاق، گاهی تیپوار اما باورپذیر | ترکیب تیپهای نوستالژیک با روانشناسی مدرن شخصیت |
| فضا و دکور | واقعگرا، کمامکانات، ناگزیر از سادگی | بازسازی آگاهانه، گاه پرجزئیاتتر از واقعیت تاریخی |
| محدودیتهای رسمی | شدید؛ اما خلاقیت را به استعاره و ابهام سوق میداد | کاهش نسبی در برخی حوزهها، افزایش در برخی دیگر؛ تمرکز بر نقد غیرمستقیم |
| نقش نوستالژی | تقریباً غایب؛ چون دوران معاصر خود بود | پُررنگ؛ بخش مهمی از جذابیت اثر بر حس دلتنگی تکیه دارد |
این مقایسه نشان میدهد که بازگشت امروز، بیشتر نوعی «بازخوانی با آگاهی تاریخی» است تا بازتولید یکبهیک. سازندگان امروز، هم به ایدهآلسازی و رمانتیزهکردن آن دوره گرایش دارند و هم گاهی به نقد آن ارزشها؛ ترکیبی که اگر خوب مدیریت شود، میتواند گفتوگویی چندلایه میان نسلها بهوجود بیاورد.
تماشای مشترک؛ خاطره نشستن دور یک تصویر واحد
یکی از چیزهایی که سینمای امروز، در بازگشت به دهه ۶۰ احضار میکند، فقط خودِ فیلمها و سریالها نیست؛ بلکه شیوه تماشا است. دهه ۶۰ دورهای بود که خانوادهها در کنار هم، یک چیز واحد میدیدند. تماشای سریالهای شبانه، بخشی از روتین خانوادگی بود؛ چیزی شبیه یک آیین کوچک روزمره که بعد از شام یا قبل از خواب رخ میداد.
امروز، پلتفرمها تجربهای عمیقاً فردی ساختهاند؛ هرکس با موبایل یا لپتاپ، سریال موردعلاقهاش را در زمان دلخواه میبیند. بازگشت به حالوهوا و ژانرهای دهه ۶۰، برای بسیاری از مخاطبان، تلاشی ناخودآگاه برای بازسازی آن «تماشای مشترک» است؛ فرصتی برای اینکه دوباره دور تلویزیون یا مانیتور جمع شویم، درباره شخصیتها بحث کنیم و از فردای قسمت بعدی حدس بزنیم.
مجلهای مثل «خاطرات» دقیقاً در همین نقطه قرار میگیرد؛ در مرز میان خاطرهسازی امروز و مرور حافظه دیروز. جایی که میتوانیم هم تجربههای شخصی خودمان از تماشای سریالهای دهه ۶۰ را بازنویسی کنیم، هم آیینهای تازهای برای تماشای مشترک در خانههای امروز طراحی کنیم؛ چیزی میان گذشته جمعی و حال فردی.
چالشها و فرصتها؛ وقتی بازگشت به گذشته در دام کلیشه میافتد
بازگشت به دهه ۶۰، هرچقدر هم جذاب باشد، بدون چالش نیست. اگر این بازگشت فقط به سطح اشیا و دکور محدود بماند، خیلی زود خستهکننده میشود و به نوعی «موزهگردی تصویری» تبدیل خواهد شد. از سوی دیگر، خطر اینکه گذشته را بیش از حد رمانتیک کنیم هم جدی است؛ یعنی تمام تلخیها، ترسها و خشونتهای آن دوران را نادیده بگیریم و فقط از سادگی و همدلی بگوییم.
میتوانیم این وضعیت را به شکل زیر خلاصه کنیم:
- چالش ۱: سطحیشدن نوستالژی
راهحل: پیوند زدن نوستالژی با تحلیل؛ نشاندادن هم زیباییها و هم تناقضها. استفاده از خاطرات شخصی و روایتهای چندنسلی برای عمقبخشیدن. - چالش ۲: کلیشهسازی از دهه ۶۰
راهحل: توجه به تنوع تجربهها؛ دهه ۶۰ برای همه یکسان نبود. روایت شهرهای مختلف، طبقات گوناگون و جنسیتهای متنوع میتواند این تصویر را چندبعدی کند. - چالش ۳: تکرار فرمولهای روایی
راهحل: آمیختن تکنیکهای مدرن روایت (ساختارهای غیرداستانی، فلشبکهای لایهدار، روایتگر نامطمئن) با جهان داستانی آن دهه.
اگر این چالشها جدی گرفته شوند، بازگشت به ژانرهای دهه ۶۰ میتواند بهجای بازپخش گذشته، بستری برای گفتوگوی صادقانه درباره زمان و حافظه جمعی باشد؛ گفتوگویی که هم زخمها را میبیند، هم مرهمها را.
آیا این بازگشت میتواند چیزی تازه بسازد؟
پرسش نهایی همینجاست: آیا سینمای امروز، با برگشتن به حالوهوا و ژانرهای دهه ۶۰، در حال خلق چیزی تازه است یا فقط دکمه «بازپخش خاطره» را زده؟ پاسخ، احتمالاً نه مطلقاً مثبت است و نه منفی؛ بستگی دارد به اینکه با خاطره چه میکنیم.
اگر دهه ۶۰ را فقط به عنوان «بهشت ازدسترفته» نمایش دهیم، در نهایت تنها به دلتنگی دامن زدهایم و بس. اما اگر آن را به مثابه یک آینه ببینیم؛ آینهای که نشان میدهد چگونه از دل جنگ، کمبود و رسانه محدود، نوعی همبستگی و خلاقیت جمعی زاده شد، آنگاه میتوانیم از آن برای فهم امروز کمک بگیریم. مانی فرهام، در این نگاه، دهه ۶۰ را نه مقصد که «واسطه» میبیند؛ پلی که از آن عبور میکنیم تا بفهمیم چطور میتوان در جهان پرسرعت و پراسترس حال، دوباره لحظهها را جدی گرفت، خاطرهها را ثبت کرد و آیینهای تازهای ساخت.
شاید مهمترین دستاورد این موج، همین باشد: اینکه یادمان بیاورد ما فقط تماشاگران بیحافظه پلتفرمها نیستیم. میتوانیم بعد از دیدن هر فیلم و سریال، مکث کنیم، بنویسیم، برای هم تعریف کنیم و تکهای از زندگیمان را در کنار آن ثبت کنیم؛ از اولین باری که با خانواده به سینما رفتیم تا آخرین شبی که دور هم یک سریال دهه ۶۰ را دیدیم و خندیدیم.
جمعبندی؛ از بازپخش تا بازآفرینی خاطره
موج بازگشت به سینما و سریالهای حالوهوای دهه ۶۰، اگر خوب نگاهش کنیم، فقط یک مُد نوستالژیک نیست. این موج، واکنشی است به شتاب جهان دیجیتال، به خستگی از تصاویر درخشان اما بیریشه و به نیاز نسلهای مختلف برای یافتن زبان مشترکی درباره گذشته. در این میان، دهه ۶۰ با ترکیب عجیبی از جنگ و صف کوپن، دوستیهای همسایگی، تماشای جمعی تلویزیون و سینمای متفکر، به منبعی غنی برای بازآفرینی تبدیل شده است.
سینمای امروز، هر بار که به رنگها، ریتم و قهرمانهای خاکستری آن دوران برمیگردد، در واقع دارد از ما دعوت میکند که حافظهمان را جدی بگیریم؛ چه حافظه شخصی و خانوادگی، چه حافظه جمعی. این بازگشت، وقتی به بازآفرینی بدل میشود که از سطح دکور و لباس عبور کند و به پرسش از «چگونه زندگی کردن» برسد. آنوقت است که تماشای یک سریال یا فیلم، میتواند ما را یک قدم به تبدیلشدن به «انسان ثبتکننده» نزدیکتر کند؛ کسی که فقط میبیند و میگذرد نه، بلکه مینویسد، ضبط میکند و برای فردای خود و دیگران، روایتی بهجا میگذارد.
پرسشهای متداول درباره بازگشت سینمای امروز به حالوهوای دهه ۶۰
۱. چرا اینهمه سریال و فیلم جدید سراغ فضای دهه ۶۰ میروند؟
چون دهه ۶۰ نقطه تلاقی تجربههای مشترک نسلهای مختلف است. برای بسیاری از والدین امروز، آن سالها دوران جوانی و مسئولیتپذیری بود و برای فرزندانشان، شکلگیری نخستین تصاویر جهان. بازگشت به این فضا، به سازندگان کمک میکند هم از سرمایه عاطفی نوستالژی بهره ببرند، هم در بستری آشنا درباره مسائل امروز حرف بزنند. این ترکیب، هم برای مخاطب قدیمی جذاب است هم برای نسل جدید که کنجکاو ریشههای خانوادگی و جمعی خویش است.
۲. تفاوت نوستالژی صادقانه با سوءاستفاده تجاری از حالوهوای دهه ۶۰ چیست؟
نوستالژی صادقانه، گذشته را هم با زیباییها و هم با زخمهایش نشان میدهد؛ از سختیها، ترسها و محدودیتها نمیترسد و آنها را سانسور نمیکند. در مقابل، سوءاستفاده تجاری معمولاً فقط لایه دکوراتیو را پررنگ میکند: لباسهای قدیمی، موسیقی خاطرهانگیز و اشیای نوستالژیک، بدون اینکه چیزی درباره موقعیت انسانی آن دوران بگوید. اگر بعد از دیدن یک اثر، فقط حس «چه روزگار خوبی بود» در شما بماند، احتمالاً با نسخه دوم روبهرو شدهاید.
۳. آیا نسل متولد دهه ۸۰ و ۹۰ میتواند واقعاً با دهه ۶۰ ارتباط بگیرد؟
بله، بهشرطی که آثار، دهه ۶۰ را بهعنوان موزهای دور و دستنزن نمایش ندهند. وقتی قصههای آن دوران حول محور مسائل جهانیتر مثل ترس از آینده، فشار اقتصادی، عشق، خانواده و هویت ساخته شوند، نسل ۸۰ و ۹۰ هم خودش را در آنها پیدا میکند. آنچه اتصال نسلی را ممکن میکند، نه مدل تلویزیون و نوع تلفن، که احساسها و انتخابهای انسانیِ آشناست؛ احساسهایی که هنوز در زندگی امروز هم حضور پررنگ دارند.
۴. سینمای امروز با بازگشت به دهه ۶۰ چه چیز تازهای میتواند بسازد؟
اگر این بازگشت با نگاه تحلیلی و خلاق همراه شود، میتواند به چند دستاورد مهم برسد: بازنویسی تاریخ از زاویه مردم عادی، ایجاد گفتوگوی صریحتر میان نسلها، و آزمودن فرمهای تازه روایت (مثل ترکیب مستند و داستان، یا استفاده از خاطرات واقعی در فیلمنامه). در این صورت، دهه ۶۰ فقط پسزمینه نیست، بلکه آزمایشگاهی برای پرسش از سبک زندگی، اخلاق جمعی و معنای امید در شرایط سخت است؛ چیزی که میتواند به فهم بهتر امروز کمک کند.
۵. ما بهعنوان تماشاگر، چطور میتوانیم این موج را به فرصتی برای خاطرهسازی تبدیل کنیم؟
یکی از کارهای ساده اما اثرگذار این است که تماشای چنین آثار را به یک آیین کوچک خانوادگی یا دوستانه تبدیل کنیم؛ مثلاً شبهای مشخصی را کنار هم ببینیم، بعد از هر قسمت کمی حرف بزنیم و هرکس یک خاطره مرتبط (حتی اگر شنیده از بزرگترها باشد) تعریف کند. میتوانید این خاطرهها را بنویسید، ضبط صوتی کنید یا در قالب دفترچه شخصی نگه دارید. اینگونه، فیلم و سریال فقط سرگرمی نخواهد بود؛ تبدیل میشود به جرقهای برای ساختن و ثبت حافظه مشترک تازه.


